سیستم پخش و توزیع کتاب، یکی از معیوب‌ترین حلقه‌های صنعت نشر است که زمینه بایکوت و قاچاق برخی کتاب‌ها را فراهم می‌کند

توزیع مافیایی «یار مهربان»!

گفت‌ و گوی گاردین با کازوئو ایشی گورو درباره «کلارا و خورشید»

اجازه ندهیم فناوری تمدن‌مان را نابود کند

کازوئو ایشی گورو، نوامبر سال ۱۹۵۴ در ناکازاکی ژاپن به دنیا آمد.
کد خبر: ۱۳۴۲۶۷۶
شهری که به‌ خاطر بمباران هسته‌ای دوران جنگ جهانی دوم شهرتی تلخ دارد، با ورود ایشی گورو به عالم ادبیات، او خود را به شکل دیگری به جهانیان معرفی کرد. پنج ساله بود که همراه والدینش راهی انگلستان شد. دو کتاب نخست‌اش «نمای رنگ پریده تپه» و «آرتیستی از دنیای معلق» به علت مکاشفه در هویت ژاپنی و لحن مرثیه مانند خود مورد توجه ‌قرار گرفتند. با این حال، نویسنده در کتاب‌های بعدی خود گونه‌های دیگری چون علمی - ‌تخیلی و تاریخ افسانه‌ای را هم دنبال کرد. «بازمانده روز» او سخت مورد توجه قرار گرفت و جوایز متعددی را برایش به ارمغان آورد. صنعت سینما سال ۱۹۹۳ فیلمی ‌با بازی آنتونی‌هاپکینز از این کتاب تولید کرد. منتقدان ادبی می‌گویند او خودش را وابسته به ریشه‌های ژاپنی خویش نکرده و داستان‌هایش حکایت از بی‌مرز و جغرافیا بودن ماجراها و شخصیت‌های آنها می‌کند. استعاره و سفر، دو مضمون مهم نوشته‌های او بوده که دلالت بر جهانشمول بودن داستان‌ها و قهرمانان‌شان داخل آنها می‌کند. او سال ۲۰۱۷ جایزه نوبل رشته ادبیات را گرفت و تازه‌ترین کتابش «کلارا و خورشید» با استقبال بسیار دوستداران کتاب روبه‌رو شده است. گفت‌ و گوی او را با گاردین بخوانید.

زمان مطالعه کلارا و خورشید، تعدادی از کتاب‌های قبلی‌تان در ذهنم بودند. به یاد شخصیت باتلر در بازمانده روز افتادم، همین‌طور کلون‌ها در «هیچ‌وقت نگذار بروم» یا دوست مصنوعی کلارا. فکر می‌کنید چرا اینقدر زیاد به این ایده برمی‌گردید؟ یا این‌که حدس می‌زنم باید با این پرسش شروع می‌کردم که آیا شما در هر نوشته تازه‌تان دوباره به این ایده برمی‌گردید؟
آه! فکر کنم کاملا درست می‌گویید. شاید از شکل‌ها و زاویه‌هایی متفاوت به این ایده برمی‌گردم. نکته فقط این نیست که به موجودیت و هستی آدمها علاقه‌مندم. ما هیچ شباهتی به گوسفند و گاو و این جور چیزها نداریم. این‌طور نیست که ما فقط بخواهیم به خودمان غذا بدهیم و تولید مثل کنیم و بعد بمیریم. همیشه باید این پرسش را از خودمان بپرسیم که آیا هیچ‌وقت در کاری و چیزی همکاری و همراهی داشته‌ام؟ آیا آدم خوبی بوده‌ام؟ و... حتی اگر یک جنایتکار باشم، از خودم می‌پرسم آیا جانی خوبی بوده‌ام؟ آیا با اعضای گروهم صادق بوده‌ام؟ این فقط هم پیوندی به درون هسته انسانی و موضوع انسان بودن است. ما می‌خواهیم بگوییم کارهایمان را درست و خوب انجام داده‌ایم. نه فقط در یک دوره کاری، بلکه در دورانی که یک پدر و مادر بوده‌ایم یا یک دوست یا یک شریک زندگی.

کنار هم قرار دادن فناوری و انسان بودن باید موقعیت جاافتاده و عمل‌آمده‌ای برای داستانگویی باشد. آیا آینده علم در زمینه هوش مصنوعی در سال‌های اخیر در ذهن‌تان بوده است و آیا فناوری چیزی است که شما از آن می‌ترسید یا تقدیرش می‌کنید یا هر دو؟
هر دو، فکر کنم. در خواندن درباره این موضوع کاملا غرق شده‌ام و دقیقا درباره چیزهایی مثل هوش مصنوعی و همین‌طور فناوری صحبت می‌کنم. برای سال‌ها خیلی علاقه‌مند این محدوده‌ها بوده‌ام، بدون این‌که به این موضوع فکر کنم که قرار است یک روز کتابی درباره‌شان بنویسم یا این‌که به شکلی بخواهند خودشان را در داستان‌هایم به رخ بکشند. نسبت به این ترس دارم، اما فکر می‌کنم این موضوع چیزهای شگفت‌انگیزی را به روی ما باز می‌کند، به‌خصوص در ارتباط با مساله‌ای چون سلامت قلبی. البته خطرهای زیاد و متعددی وجود دارد و به عنوان یک جامعه، ما باید خودمان را سازماندهی کنیم تا بتوانیم از این‌گونه چیزها نفع و بهره ببریم و نگذاریم آنها تمدن‌مان را نابود یا تخریب کنند.

والد بودن یکی از ارتباطات و روابط مرکزی در کلارا و خورشید است. در مقام یک پدر، چقدر این موضوع شما را به عنوان یک نویسنده شکل داد؟
نمی‌توانم تصور کنم چه نوع آدمی ‌یا چه نوع نویسنده‌ای بودم، اگر پدر بودن را تجربه نکرده بودم. پدر بودن چشم‌انداز شما تغییر جهت می‌دهد، از نظر احساسی، فکری و عقلانی شما به دنیا به شکل متفاوتی نگاه می‌کنید.   
همچنین چشم‌اندازتان بزرگ‌تر می‌شود. دیگر به چیزها و مسائل فقط از منظر زندگی خودتان نگاه نمی‌کنید. مسائل و چیزها را از زاویه دید و نگاه فرزند و نوه‌تان و فرزند او هم نگاه می‌کنید. نوع نگاه‌تان به زندگی، تجربیات‌مان و هر چیزی که می‌بینیم و روبه‌رویمان قرار دارد تغییر می‌کند. این تغییرات هم در سطح احساسی و عاطفی صورت می‌گیرد. با نویسندگانی برخورد داشته‌ام که می‌گویند بچه‌داشتن مترادف است با سرگردانی و ازدست‌دادن کارنامه کاری. به نظرم این یک اشتباه ژرف است. مگر این‌که شما فکر کنید کار نگارش و حرفه نویسندگی یعنی این‌که در یک گوشه‌ای راحت و با فراغ بال بنشینید و از نظر کمی ‌تعدادی نوشته و داستان تولید کنید.

صبح که از خواب بیدار می‌شوید و اولین جرقه‌های انگیزه را احساس و روزتان را آغاز کنید، چه چیزی است که به شما انگیزه می‌دهد؟
مثل همه آدم‌های دیگر، من هم به‌دلیل مشکل پاندمی‌ ارتباط خودم را با بقیه آدم‌ها ازدست‌ داده‌ام. خبری از کمپانی و همراهی آدم‌ها با یکدیگر نیست. بعضی وقت‌ها بلند می‌شوم و به اتفاقاتی که رخ‌ داده نگاه می‌کنم. می‌دانید، صحبت‌کردن و مکالمه با غریبه‌ها را دوست دارم. همین‌طور پیرها و اعضای خانواده‌ام. صحبت‌ کردن دقیقا همان چیزی است که همیشه هیجان‌زده‌ام می‌کند. دلیلش هم این است که همیشه راه را برای چیزی تازه باز می‌کند. طی این مدت فرصت آن‌را پیدا کرده‌ایم که درباره همه چیز فکر کنیم و نه‌فقط درباره پاندمی. بلکه در این رابطه که به‌عنوان یک جامعه در دنیای غرب به کجا می‌خواهیم برویم. با چالش‌های بسیار زیادی رو به‌ رو شده‌ایم و ممکن است فکر کنید برخی از آنها افسرده‌ کننده بوده‌اند اما صبح که از خواب بیدار می‌شوم، به خودم می‌گویم امروز می‌خواهم چیز بیشتری درباره این و آن بدانم. این کتاب را می‌خوانم و شاید اثری مجذوب‌ کننده باشد. خب، در یکی دو سال اخیر چیزهای احمقانه‌ای رخ داده است و مردم عزیزان زیادی ازدست‌داده‌اند. اما باز هم نمی‌توان گفت با دوران خسته‌کننده و غیرجالبی سر و کار داریم.

کلارا و خورشید در دورانی اتفاق می‌افتد که بعضی آدم‌ها می‌توانند از نظر ژنتیکی بهتر شده و به‌ اصطلاح بهسازی شوند. این چیزی است که به مدد تکنولوژی کریسپر ممکن است در آینده‌ای نزدیک در عالم واقعیت رخ دهد. چگونه به این موضوع علاقه‌مند شدید؟
اولین‌بار زمانی که مدیربرنامه ادبی نیویورکی‌ام یک کلیپ برایم فرستاد، متوجهش شدم و درباره‌اش شنیدم. بلافاصله با خودم گفتم ای‌ وای، این چیز قرار است کاری جالب‌توجه در سطح جامعه‌مان انجام دهد. اگر شما متعلق به نسل من باشید (من ۶۶ ساله‌ام) متوجه می‌شوید بخش اعظم اتفاقاتی که در جهان رخ داده اختصاص به تلاش آدم‌ها علیه سیستم طبقاتی و مستعمراتی، طبقه‌بندی‌ها براساس رنگ پوست و رتبه‌بندی غیرعادلانه داشته است. وقتی درباره این فناوری نوین شنیدم، با خودم فکر کردم و گفتم قرار است یک نخبه‌سالاری خلق کند که کاملا وحشی است اما درعین‌حال هیجان‌زده هم شده بودم. سال ۲۰۱۷ توانستم جنیفر دودنا، ابداع‌کننده این فن را ملاقات کنم. او را در کنفرانسی در لندن دیدم. زمان صحبت با او متوجه شدم چقدر به کل موضوع علاقه‌مند شده‌ام. کریسپر یک پیشرفت و کشف بسیار مهم است، زیرا کاملا درست است و ارزان هم هست و به‌ راحتی می‌توان آن را انجام داد. معنی آنچه گفتم این است که سود حاصل از آن می‌تواند خیلی سریع به‌ دست بیاید. متوجه شدم مردمی ‌وجود دارند که به کمک این فن معالجه شده‌اند.

الان مشغول چه کاری هستید؟
داستانی که دارد در ذهنم شکل می‌گیرد، داستانی درباره نویسنده‌ای است که سراینده ترانه‌های محبوب و عامه‌پسند آمریکایی است. داستان در فاصله روزهای پایانی جنگ جهانی دوم و ظهور موسیقی راک اند رول اتفاق می‌افتد. شخصیت محوری ماجرا کسی است که اصلیت اروپایی دارد و در رشته موسیقی کلاسیک این قاره در جایی مثل وین یا استراسبورگ تعلیم دیده است. او در مقام مهاجری مفلس به آمریکا می‌آید و با موسیقی جاز و شوهای موسیقی آشنا شده و کم‌کم آمریکایی می‌شود اما دو داستان احتمالی دیگر هم مد نظرم هست و هنوز تصمیم نگرفته‌ام کدام را برای نگارش انتخاب کنم. بعد از یک سال، سفر کردن و معرفی کتاب آخرم را تمام و متوقف کرده و بالاخره فرصت آن را پیدا می‌کنم که روی کتاب تازه‌ام تمرکز کنم.

چرخش از ترانه سرایی به نویسندگی
از ۱۶سالگی تا تقریبا اواخر ۲۴ سالگی، اشتیاق و علاقه زیادی به این داشتم ترانه‌سرا شوم. دهه ۷۰ میلادی بود و طبیعی بود آدم‌ها بخواهند ترانه‌سرا یا خواننده شوند. از آنجا که آوازخوانی‌ام خوب است، این یک نقطه ضعف بود که ادامه‌اش ندهم اما این نکته مهمی نیست. من پیانو و گیتار می‌زنم و تا به حال بیشتر از ۱۰۰۰ ترانه نوشته‌ام. نوارهای صدای زیادی پر کرده‌ام و با شرکت‌های متعدد ضبط آهنگ همکاری داشته‌ام. قهرمانان من افرادی چون باب دیلون، لئونارد کوهن، جانی میشل و کریس کریستوفرسون بوده‌اند. ترانه‌سراهای قدیمی‌تر چون گرشوین، کول پورتر و کارلوس جوبیم را هم خیلی دوست دارم. دوران جوانی با شکست‌های متعددی روبه‌رو شدم اما حالا که به گذشته نگاه می‌کنم، می‌بینم چیز زیادی از ترانه‌سرایی‌ام یاد نگرفتم. وقتی در ۲۴سالگی شروع به نوشتن داستان‌های خیالی کردم، احساس می‌کردم حرف زیادی برای گفتن دارم و می‌توانم از نقطه بهتری کارم را آغاز کنم. زمانی که نوشته‌های دانشجویان رشته نویسندگی یا کسانی که تازه کار نویسندگی را شروع کرده‌اند، می‌خوانم، احساس می‌کنم آنها هم با همان چیزهایی سر و کار داشته‌اند که من زمان فعالیت در رشته موسیقی داشته‌ام. وقتی نوشتن داستان‌های کوتاه را شروع کردم، کارم را به گونه‌ای سازمان دادم که بتوانم مسائل را از هم جدا کنم. می‌توانستم تفاوت و فاصله بین بیان هنرمندانه مسائل و تعریف معمولی آنها را بفهمم و در نوشته‌ام منعکس کنم.
 
کیکاوس زیاری - فرهنگ و هنر / روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها