به گزارش گروه حوادث جام جم آنلاین، سردار رهام بخش حبیبی، فرمانده انتظامی استان فارس، متولد دوم آبانماه سال 43 در استان کهگیلویه و بویراحمد است. از زمانی که جنگ و جبهه را شناخت، یک پایش در بیمارستان بود و پای دیگرش در خاکریز جبههها.
او طی این سالها مسؤولیتهای مختلفی در استانها به عهده داشت و برای همین لقب «حبیب مرزها» را به او دادهاند. سردار حبیبی حالا فرماندهی انتظامی فارس را به عهده دارد.
او اولینبار سال 59 یعنی زمانیکه تنها 16 سال داشت، به جبهه اعزام شد و بعد از آن هم دیگر هرگز لباس مقدس رزم را چه در زمان جنگ و چه در زمانی که مسؤولیتهای مهم به عهده داشت، از تن درنیاورد.
او خاطرات زیادی از تمام دوران مسؤولیتش دارد. هم خاطرات زیادی از جنگ هشتساله در ذهنش نقش بسته و هم رخ به رخ با داعشیان و آدمربایان درگیر شده است.
انجام ماموریتهای ناممکن
او ابتدا از خاطرات جنگ هشتساله میگوید: «بهمن سال 59 بود که آماده شدیم همراه با حاجعلی فضلی به آبادان برویم. چون تازه در کشور انقلاب شده بود، تجهیزات و اسلحه به میزان کافی در اختیار نداشتیم. در مسیر رفتن مشکلات متعددی داشتیم. با عراقیها درگیر شدیم و برای همین از روی ناچاری به اهواز برگشتیم، چون هدفمان رفتن به فیاضیه آبادان بود. یک روز بعد از استراحت در باشگاه گلف اهواز، قرار شد از جاده حاشیه ماهشهر برویم اما چون آن ناحیه زیر تیراندازی دشمن بود، نتوانستیم رد شویم. یک لنج دربست کرایه کردیم و ماشین جیپمان را هم با لنج بردیم و شبانه از کنار فاو عراق، خودمان را به فیاضیه آبادان رساندیم. بودن در کنار رزمندگان حس و حال عجیبی داشت. در آن دوران بود که ایثار رنگ و هویت واقعی خودش را با تاثیر گرفتن از قیام امامحسین(ع) و عاشورا نشان داد.»
او خاطرهای هم از دشت آزادگان دارد که خواندنش خالی از لطف نیست: «در این دشت شهری به نام بستان وجود دارد و بعد از آن تنگه چذابه را میبینیم. زمان جنگ حفظ این تنگه از واجبات بود. آنجا دو روز فرماندهی دسته را به عهده داشتم. روز قبلش با اینکه تیر خورده بودم اما شرایطم حساس نبود و پس از پانسمان دوباره برگشتم. بعد از بررسی، تصمیم گرفتیم سنگر را بزرگتر کنیم که با کمک شش نفر که در سمت راست و چپ بودند، گونیها را پر کردیم. یکدفعه یک خمپاره 60 به همان نقطه اصابت کرد. برای لحظاتی نه چیزی میدیدم و نه گوشهایم چیزی میشنید. مدتی بعد وقتی چشمانم را باز کردم، دیدم پاهایم زخمی شده و از دستانم خون جاری است. سینهام هم پر از خون بود. اول فکر کردم خون خودم است اما در واقع خون دو نفری بود که سمت راست من بودند و از پاهای قطعشدهشان خون روی سینهام میریخت.»
رخ به رخ با گروگانگیر مسلح
یکی از اقدامات سردار حبیبی که سروصدای زیادی در فضای مجازی بهپا کرد و بسیاری از مردم هم فیلم آن را دیدند، رویارویی مستقیم او با گروگانگیر مسلحی بود که زن جوانی را به گروگان گرفته بود.
سردار حبیبی حالا رئیسپلیس استان فارس بود. او بدون استفاده از سلاح و حتی جلیقه ضدگلوله، رودرروی گروگان مسلح که هرلحظه ممکن بود انگشتش روی ماشه برود، قرار گرفت. ماجرا از 26 مرداد سال 99 آغاز شد.
در آن روزها، کارآگاهان پلیس آگاهی فارس متوجه تردد قاتلی در محلههای شیراز شدند که از مدتها پیش و به علت قتل یک مرد بوشهری تحت تعقیب بود. چون قاتل مسلح بود، تیم عملیاتی تصمیم گرفتند او را نیمهشب غافلگیر و دستگیر کنند. ساعت 4 صبح بود که ماموران خانه را محاصره کردند اما قاتل که متوجه شده بود توسط ماموران محاصره شده است، سعی کرد با شلیک گلوله از محل فرار کند. با آغاز تیراندازی یکی از همسایهها از خانه خارج شد که قاتل هم با استفاده از این فرصت، مرد خانه را به گوشهای پرت کرد و با ورود به خانه همسر او را به گروگانگرفت.
ادامه ماجرا را از زبان سردار بخوانید: «به محض اطلاع از جریان به محل رفتم. ابتدا با بلندگو با او صحبت کردم تا شاید تسلیم شود، اما گروگانگیر حاضر به رهاسازی گروگان نبود. مرد همسایه بهشدت نگران همسرش بود و میخواست با چوب وارد خانه شده و با او درگیر شود. به او قول دادم همسرش را نجات میدهم. ماموران در تماس تلفنی با خانه مرد همسایه و صحبت با زن گروگان متوجه شدند قاتل تیر خورده و خونریزی شدیدی دارد. به زن گفتم گوشی را به گروگانگیر بدهد اما او حاضر به صحبت نمیشد. او میخواست با والدینش ملاقات کند اما چنین چیزی امکان نداشت و از او خواستم اوضاع را بدتر نکند و تسلیم شود.»
10 دقیقه صحبت با گروگانگیر سرانجام نتیجه داد و او قبول کرد گروگانش را آزاد کند. سردار، جلیقه ضدگلولهاش را از تن خارج کرد و دستان خالیاش را در حالی به گروگانگیر نشان داد که مرد مسلح اسلحهاش را به سمت او نشانه رفته بود. درحالیکه همه منتظر رهایی گروگان بودند، ناگهان گروگانگیر به داخل خانه رفت و در را بست. سردار پشت پنجره رفت و پس از صحبت و جلب اعتماد او، گروگانگیر قبول کرد تسلیم شود: «وارد خانه شدم و زن را بیرون آوردم و تحویل همسرش دادم. پس از آن دست گروگانگیر را پانسمان کردم و دستور دادم او را با آمبولانس به بیمارستان منتقل کنند. او جراحی شد و پس از بههوشآمدن، گروگانگیر را تحویل پلیس بوشهر دادیم. من معتقدم فرمانده خودش باید جلوتر از بقیه باشد. اگر حادثه تلخی رخ میداد، شرمنده مردم استان میشدم. ترجیح دادم خودم سپر باشم تا مردم آرامش خود را از دست ندهند.»
درگیری با داعشیان
داعش، گروه تروریستی بود که سردار با آنها نیز درگیر شد. ماجرای درگیری به سال 94 و سیستانوبلوچستان برمیگردد که در آن سردار با سه نفر از اعضای گروههای تروریستی داعش وارد جنگ شد و طی آن یکی از بهترین دوستانش را از دست داد و شوک شدیدی به او وارد شد. او و همرزمانش تنها 70 متر با داعشیان فاصله داشتند.
سردار با صحبت توانست هر سه نفر را تسلیم خود کند. گرچه اجازه نداد یکی از نیروهایش دخل آن سه نفر را بیاورد اما در عمق وجودش از آن سه نفر متنفر بود چون بهترین دوستش را به شهادت رسانده بودند.
او میگوید: «من با عقلم تصمیم میگیرم نه احساسم. هرسه را به اتاقی بردم و چون روزه نبودند، از آنها پذیرایی کردم. بعد از آنجا رفتیم. بعدازظهر با دو فرمانده دیگر نزد داعشیان برگشتیم. یکی از داعشیان جلوی فرماندهام بلند شد و پس از زدن ضربهای به شانهام گفت این خیلی مرد است و هر کاری که گفته انجام داده است. ما تمام اعترافاتمان دروغ است. بعد آدرسی داد و گفت آنجا کولهپشتی است که شکافی با چسب دارد. دو فلشمموری داخلش است که تمام اطلاعات درون آن است.»
روحی جنگنده اما لطیف
حبیب مرزها همانقدر که با متجاوزان به امنیت و آرامش متخاصم است اما در مقابل روحیهای به لطافت باران هم دارد و برای همین به شعر علاقهمند است: «عاشق شعر و خواندن شعر هستم و به حافظ و سعدی علاقه دارم. شبهای یلدا که دور هم جمع میشویم، برای جمع حافظخوانی میکنم. اشعار شهریار را هم دوست دارم اما حافظ مقولهای جداست. همانقدر که به شعر علاقه دارم، به سفر نیز علاقهمند هستم و سالی یکبار همراه خانواده به مشهد میرویم. طبیعتگردی هم که جای خود را دارد و آن را بسیار دوست دارم.»
لیلا حسین زاده - ضمیمه تپش روزنامه جام جم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد