این روایت برخی آدمها و رفتارهایی است که با هشتگ آدم ـــ حسابی ـــ باشیم، در شبکههای اجتماعی میچرخد و کاربران زیادی از دیدنشان کیف میکنند.
رفتارهایی که هرکدام ما را به فکر میاندازد که برای آدمهای دور و برمان چه کردهایم؟ کاری فراتر از مسؤولیتی که بهعهدهمان هست.
ماسکش را روی صورتش کشیده و با کیسهای که در دستش گرفته،راه افتاده در بلوار اصلی رامسر و با چشمهایش روی زمین را میگردد. چند دقیقه یکبار هم خم میشود و چیزی را از روی زمین برمیدارد و داخل کیسه میاندازد.
کافی است کمی نزدیکمتر شویم تا بفهمیم کیسه در دستش پر شدهاست از ته سیگارهایی که مردم در بلوار به این زیبایی رها کردهاند. میگوید نه کارمند شهرداری است، نه مسؤولیتی دارد و نه نیاز مالی:« امروز که به بلوار آمدم تا قدم بزنم، حیفم آمد زیباییهای بلوار با این تهسیگارها از بین برود.» و حالا عکسش شده نمونهای از رفتار آدمحسابیها در فضای مجازی. حکایت استاد علامه جعفری درباره آن کفاش و کوک چهارم را شنیدهاید؟ حکایت همان کفاشی که با مشتری عهد میکند این کفش به سه کوک نیاز دارد تا دوباره قابل استفاده شود.
هزینهاش را هم با هم طی میکنند اما وقت تعمیر که میرسد، میبیند اگر یک کوک دیگر بزند، عمر کفش بیشتر میشود و اگر هم نزند که بدعهدی و کمکاری نکرده است. حالا آن کوک چهارم را بزند یا نزند؟ بسیاری از رفتارهای ما میتواند همان کوک چهارم باشد؛ رفتارهایی که شاید ظاهرا نفعی برایمان نداشتهباشد و میتوانیم انجامش ندهیم اما انسانیت و مروت را زنده نگه میدارد.
مهدی حسین زاده فرمی، جامعهشناس فرهنگی، کوک چهارم را رفتاری فراتر از وظیفه میداند:« در واقع هیچکس بابت آن ما را بازخواست نمیکند اما بدون شک، خودمان میدانیم چه کار بزرگی، فراتر از وظیفهمان و آن مسؤولیتی که بهعهدهمان بودهاست، انجام دادهایم.»
مبادا پایی پیچ بخورد
از فاصله دور خیلی معلوم نیست دقیقا چه میکند؛ خانمی تقریبا میانسال زیر پل کریمخان خم شده و روی زمین کاری میکند یا چیزی میکشد.
شاهدان ماجرا میگویند لازم بود تا نزدیکتر بروند و ببینند این خانم خمشده روی زمین که بعد از چند دقیقه خسته میشود و همانجا مینشیند، مشغول کشیدن رنگ روی زمین است.
آنها متوجه شدهاند او با یک قلمموی خیلی ساده و معمولی، دور چالهای تقریبا کوچک را خط قرمز و نارنجی میکشد و مدام رویش را پررنگ میکند. قوطی کوچکش را بالا و پایین میکند تا قلممویش به رنگهای مانده در ته قوطی هم برسد.
راوی این داستان تعریف میکند با اینکه بالای سرش ایستاده بودم و میدیدم چهکار میکند اما باز هم متوجه علتش نمیشدم تا اینکه خودش متوجه نگاه پرسشگر من شد و به سوالی که در ذهنم بود اما بر زبان نیاوردهبودم، پاسخ داد:« ممکنه یکی این چالهها رو نبینه، دارم با رنگ علامت میزنم که مردم بیشتر حواسشون باشه و پاشون گیر نکنه.»
او نهتنها دور این چالههای کوچک بلکه روی دریچه جویهایی را که میتواند باعث پیچخوردن پای کسی شود هم رنگ میزند. قرمز، نارنجی، بنفش و هر رنگ دیگری که در بین سیاهیهای آسفالت روی زمین، بیشتر به چشم میآید؛ رنگهای جیغ و تندی که حواس عابران به آنها بیشتر جمع میشود.
حسینزاده درباره همین روایت میگوید:«کسی از این خانم خواستهبود این کار را بکند؟ که اگر نکند بازخواست میشود؟ این همان کوک چهارم است.»
لطفا پارک بفرمایید
محلیها میگویند میدان احمد آباد، یکی از پررفت و آمدترین میدان های اصفهان است. از آن میدانهایی که ساکنان کوچهپسکوچه اطرافش، احتمالا به علت تردد بیش از حد افراد غیرمحلی و خودروهایی که کیپ تا کیپ در کوچهپسکوچهها پارک شدهاند، کلافه شدهاند اما در این میان، مدتی است عکسی در فضای مجازی دست به دست میشود که عابری در یکی از کوچههای همان منطقه گرفتهاست؛ عکسی از یک نوشته که با فونت درشت تایپ و روی دیوار چسبانده شده: «لطفا پارک بفرمایید.»
از آن عبارتهایی که شاید هرکسی بار اول که آن را بخواند، احساس کند اشتباه خوانده اما در دفعات بعدی متوجه میشود جمله دقیقا همان است که تصورش را نمیکند؛ یعنی برخلاف مرسوم که چشممان به دیدن جملاتی مانند لطفا پارک نکنید، پارک مساوی پنچری و... عادت کردهاست، ساکنان این خانه در کوچهپسکوچههای میدان احمدآباد، مسافران، رهگذران و کسانی را که آمدهاند تا گشتی در میدان احمدآباد بزنند، درک کردهاند شاید در جستوجوی جای پارک، خسته و ناامید شدهاند.
اهالی این خانه، نهتنها سوار بر موج مرسوم در جامعه پیش نرفتهاند که کوک چهارم دلپذیری هم زدهاند؛ از آنها که احتمالا تا مدتها در ذهن و خاطر همه مسافرانی که جلوی در پارکینگ آنها پارک کرده و میکنند، میماند.
خدایی که بزرگ است
اهالی بلوار جهاد کرمان، آنها که بهطور روزانه به آن منطقه رفتوآمد دارند، حتما نوشته چسبانده شده روی شیشه مغازه عینکفروشی کوچک بر خیابان را دیدهاند؛ همان نوشته معروفی که صاحب مغازه از کسانی که توان مالی خرید عینک طبی ندارند دعوت میکند تا به داخل مغازهاش بروند: «در صورت نداشتن توان مالی در خرید عینک طبی، تشریف بیارید داخل؛ خدا بزرگه.» انگار که دو کلمه آخر نوشتهاش، این را یادآوری میکند که به خدا اعتماد کنید. یک نوع احساس قوت قلب که با هم حلش میکنیم عجیبی در آن گنجانده شدهاست؛ از آنها که میتواند دل هرکسی را قرص کند. صاحب مغازه عینک ملی در این بلوار، میانسال است؛ از آن آدمهایی که انگار سرد و گرم روزگار را چشیدهاست و میداند بیپولی با چشمانی که تار میبینند همخوانی ندارد. برای همین است دلش نخواسته که کسی، به علت اینکه موجودی حسابش به اندازه خرید یک عینک طبی نیست، قید آن را بزند و دنیا را خوب و واضح نبیند؛ او میگوید: «اینطور هم نشده که هرکسی از راه برسد و بگوید پول ندارد؛ اتفاقا فقط مردمی برای این موضوع به مغازه آمدهاند که مطمئن بودم واقعا توان مالی ندارند.» او معتقد است مگر میشود جواب خوبی، راستی نباشد؟ برای همین خیالش راحت است هر عینکی که با کمترین یا حتی بدون هیچ هزینهای، به دست کسی میدهد، نهتنها ضرر نمیکند که سودش از همه دفعات بیشتر هم بوده و خواهد بود.
خوبی در روزهای سخت
حسینزاده فرمی، جامعهشناس فرهنگی برخلاف دیگران که معتقدند این روزها دست و دلمان به کاری نمیرود، این روزهای ناخوشایند کرونایی را فرصتی برای انجام هرچه بیشتر این قبیل کارهای به قول معروف حالخوبکن میداند:« تقبل لیست خرید دوستان و آشنایمان که به کرونا مبتلا شدهاند، معرفی داروخانههایی که میدانیم داروهای موردنیاز برخی بیماران را دارند و... جزو همین کارهای به ظاهر کوچکی است که میتواند جامعه را به حفظ انسانیت امیدوار کند.»وی از اقداماتی میگوید که خودش در جایگاهی که امروز دارد میتواند انجام بدهد:« مثلا چه میشود اگر من سر صبر و حوصله به سوال دانشجویی پاسخ بدهم که من استاد و راهنمایش نیستم؟ چرا اگر میتوانم کتابی به او معرفی کنم یا نکتهای را که میدانم کارساز است به او بگویم، اینکار را نکنم؟» او میگوید حال و روز امروز جامعه، چندان تعریفی ندارد اما در همین اوضاع و احوال هم حداقل احسان و نیکوکاری میتواند حال خوب را اول به خودمان و بعد هم به دیگر آدمها برگرداند.
همه باید سیراب شوند
آقا ابوالفضل، باغبان خیابان هدایت است؛ محلهای که اهالی و کاسبهایش معتقدند خوش به حال گل و گیاههای اینجا. برای حرفشان هم دلیل دارند. آنها میبینند آقا ابوالفضل هر روز بعد از آبیاری آن مناطقی که شهرداری به آنجا میرسد، هرروز در خیابان در پی کیسههای خالی و بزرگ میگردد؛ کیسههایی که داخل آن را از آب پر میکند و کشانکشان با خودش میکشد به سر خیابان. جایی که شیلنگی که او دارد، برای رسیدن به آن منطقه کوتاه است و به گیاهان آنجا نمیرسد. انگار که آقا ابوالفضل خودش را تنها موظف به انجام کاری که به او محول شده نمیداند. یکی از همین کاسبهای محل تعریف میکند: «همه میبینند او هر روز به طور منظم گیاهان این مناطق را آبیاری میکند؛ یعنی کسی ایرادی از او نمیتواند بگیرد.» اما فقط خودش است که میداند گیاهان سرخیابان، نباید تشنه بمانند: «چه کسی از من بخواهد چه نخواهد، چه طول شیلنگ کوتاه باشد، چه بلند؛ آنها باید هر روز آب بخورند و سرحال بیایند.» انگار که او برای گیاهانش هم پدری میکند. آقا ابوالفضل خیلی هم تنومند نیست. جثهای معمولی دارد؛ آنقدر معمولی که قطعا بلند کردن حجم زیادی از آب در کیسههای نهچندان محکم در هر دو دستانش و بردن آنها به سر خیابان، برایش آسان نیست. اما مگر آسانی و سختی برایش مهم است؟: «اگر من به اینها آب ندهم، کسی این کار را نمیکند.»
نرگس خانعلی زاده - جامعه / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد