مردی که یک دنیا حرف داشت

از پس ِ‌سال‌های رفته درست یادم نیست چه روزی بود و چه ماهی‌ ولی می‌دانم در یکی از سال‌های نخست دهه80 از سالن کوچک کنفرانس در وزارت کشور که بیرون آمدیم و پای برج میدان فاطمی که ایستادیم، هم خورشید غروب کرده بود و هم سوز تندی می‌آمد.
کد خبر: ۱۳۳۳۲۹۲

قرار نبود جلسه این همه طولانی شود و یک میزگرد خبری درباره آب و کویر این همه به درازا بکشد ولی کشیده بود چون پرویز کردوانی که زبان کویر بود و دغدغه آب داشت ساعت‌ها از کویر و آب گفته بود.

او خبری حرف نمی‌زد، یعنی حرف‌هایش پیوسته و روی یک‌ خط نبود که خبرنگار از آن خبری درست و درمان و کم‌زحمت صید کند، خلاصه هم نمی‌گفت تا مجبور شود از گوشه بحث‌ها درز بگیرد، مثل این بود که یک سینه حرف دارد و می‌خواهد از زمان جلو بزند تا این سینه را خالی کند و راحت شود.

شنونده‌ها ولی خسته بودند و جلسه‌ای که کش آمده بود نمی‌توانست باز هم کش بیاید. صدای مجری میزگرد توی گوشم است که بارها به استاد تذکر وقت داد و استاد باز هم گفت و گفت.

حرف حساب هم می‌زد، این که کویر فرصت است نه تهدید و آنچه بد است بیابان است که ما ساخته‌ایم نه کویر که مخلوق خداست.

آن میزگرد بالاخره تمام شد ولی با دلخوری استاد که اعتراض می‌کرد چرا نمی‌گذارند حرف بزند و این خاطره ماند تا سال‌ها بعد که او در یک برنامه زنده تلویزیونی، آنجایی که حتما موجه به‌زعم خودش نتوانست فضای بحث‌ها را تحمل کند و جلوی دوربین و هزاران چشمی که او را می‌دید از کادر بیرون زد؛‌ با همان کمر دو تا شده و اندام لاغری که آخرین و قوی‌ترین تصویری است که از او در ذهن ماست.

پرویز کردوانی چنین آدمی بود. آنقدر علم داشت که چهره ماندگار شود، استاد نمونه دانشگاه تهران لقب بگیرد،‌ برنده جایزه مهرگان علم شود و نشان درجه‌یک دانش را کسب کند.

در عین حال آنقدر جسارت داشت که روی حرفش بایستد و از این که تک و تنها آن حرف را بزند و جبهه او خالی از هوادار باشد، نترسد.

ما او را مردی شجاع دیدیم زمانی که به طرح احیای دریاچه‌ ارومیه تاخت و جمله‌ای مثل آب‌یخ روی سرمان ریخت: «دریاچه ارومیه بیمار است و مداوا نمی‌شود، باید از آن دل کند و به جایش پارک انرژی، پارک گیاهی یا حیوانی درست کرد.»

همین پرویز کردوانی که قرص و محکم پشت حرفی چنین خاص ایستاده بود وقتی به مالچ‌های نفتی می‌تاخت لااقل دل من خبرنگار که روزی در یکی از بیابان‌های شلمچه، زیر آفتاب داغ 60درجه که قاچ‌های هندوانه توی سینی پشت یک سراب وسیع،‌ مواج به نظر می‌رسیدند، پایم با یکی از همین مالچ‌های بی‌نهایت داغ سوخته بود، خنک شد.

او می‌گفت در بیابان برای تثبیت خاک باید ریگ‌پاشی کرد و این هدیه ارزان طبیعت را جایگزین مالچ‌هایی کرد که بوی بدی دارند، زمین را سیاه می‌کنند، منطقه را گرم‌تر می‌کند و حتی گیاهان و حیوانات را می‌کشند.

حالا پرونده این مرد بسته‌شده؛ پرونده پسر حسینعلی بلوکباشی،‌ ارباب دوره رضاخان در سیستم ارباب رعیتی،‌ پسری که عار نمی‌دانست که بعد از پروفسور شدن بگوید که «دهاتی» است و روزگاری مباشر ارباب حین خرمن بود.

مرگ الحق که عادل است و کسی را از قلم نمی‌اندازد، حتی پدرعلم کویرشناسی ایران را که 90سال عمر کرد که درباره نمکزار،‌ جغرافیای خاک،‌ آب‌های شور، مناطق خشک و مراتع ایران تا توانست نوشت.

او حالا در قطعه نام‌آوران بهشت‌ زهرای تهران است با جسمی درحال فرسایش و رنجور از سرطان مغز استخوان و حتما روحی هنوز دغدغه‌مند برای ایران.

مریم خباز - جامعه / روزنامه جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها