به گزارش گروه حوادث جام جم آنلاین، محسن هنوز هم سحرگاه زندان شاهرود را فراموش نکرده؛ سحرگاهی که قرار بود برای او حکم مرگ رقم بخورد اما در لحظه آخر، زندگی دوبارهای به او بخشیده شد. هوا گرگ و میش بود که او را در محوطه زندان پای چوبه دار بردند.
پاهایش توان نداشت و میلرزید. به آرامی از پلهها بالا رفت و وقتی سردی طناب را دور گردنش حس کرد، همه چیز برایش تمام شد. خود را برای مرگ آماده کردهبود اما ناگهان گویا معجرهای رقم خورد. همهمهای در محوطه اجرای حکم به وجود آمد. صلوات پشت صلوات. محسن چشمانش را باز کرد. انتظار این بخشش را نداشت اما بخشیده شدهبود. یکبار دیگر فرصت زندگی پیدا کرد تا قدر ثانیه ثانیه عمرش را بداند.
مادر محسن که ناملایمات روزگار بیش از حد معمول توانش را ربوده، با اندوهی که در کلامش موج میزند به آرامی میگوید: پسرم از بچگی خیلی باهوش بود. علاوه بر درس و مدرسه در باشگاههای ورزشی مدالهای مختلفی کسب کردهبود ولی ما برخورد درستی در برابر شیطنتهای کودکانهاش نداشتیم. پدرش به مواد مخدر اعتیاد داشت و او را تنبیه میکرد و من هم گاهی خسته از کارهای پدر، تلافیاش را سر او در میآوردم تا اینکه در سال اول دبیرستان درس و مدرسه را رها کرد و با دوستان بد همنشین شد. سرانجام برای اینکه او را از دوستانش جدا کنیم، به نیشابور مهاجرت کردیم. یک روز دوستانش تماس گرفتند و او را به یک عروسی در شاهرود دعوت کردند. محسن با وجود مخالفت ما به شاهرود رفت و بعد از مجلس عروسی برای گذراندن شب به ساختمان نیمهکاره کنار مسجد رفتهبود و آنجا آتش روشن کردهبود که صبح، درگیری لفظی بین او و متولی مسجد در نهایت منجر به قتل شد. بعد از آن فراری شد و به تهران رفت. بعد از این ماجرا ما از نیشابور به شاهرود نقلمکان کردیم و سرانجام بعد از یکی دو سال به واسطه دوستانش در دام قانون گرفتار شد و به زندان رفت و حکم قصاص برایش صادر شد.
راه طولانی میانجیگری
مادر محسن ادامه میدهد: بعد از دستگیری و زندانیشدن پسرم، رفت و آمدهای ما با خانواده مقتول شروع شد اما آنها فقط قصاص میخواستند. از آنجا دست به دامان یکی از بستگان دورمان در تهران شدم که در کار خیر دستی داشت. او هم در این مدت از هیچ تلاشی دریغ نکرد و حتی زمانی که سفر با خودروی شخصی اش میسر نبود، با وسایل عمومی از تهران به شاهرود میآمد. رفت و آمدها و میانجیگریها همچنان ادامه داشت تا اینکه روزی به ما خبر دادند فردا حکم اعدام اجرا میشود.
دعاگوی خانواده مقتول هستیم
بعد از اینکه تاریخ قطعی اعدام اعلام شد، اقوام و آشنایان از راه دور و نزدیک آمدند. خانه ما عزاخانه شدهبود و گریه و شیون فضای خانه را در برگرفتهبود تا اینکه صبح زود برای اجرای حکم به زندان شاهرود رفتیم و دقایقی قبل از اعدام در کمال ناباوری خانواده مقتول از حقشان گذشتند و زندگی دوبارهای به پسرم بخشیدند.
پسرم باور نمیکرد بخشیده شدهاست او تا یکی دو ساعت پای چوبهدار نشستهبود و توان راهرفتن نداشت. بعد از رضایت خانواده مقتول، حبس قانونیاش از همان مدتی که زندان بود کم شد و او آزاد شد. من تا پایان عمر دعاگوی این خانواده هستم. آنها جوانمردی کردند و از آنچه حقشان بود گذشتند و با آنکه یکی از عزیزانشان را از دست داده و داغدار بودند، با بزرگواری خطای این جوان را نادیده گرفتند.
مادر محسن در پاسخ به این سوال که پسرش کجاست و به چه کاری مشغول است، گفت: او در زندان هنر حکاکی روی چوب را یاد گرفته و الان در خانه اینکار را انجام میدهد. فعلا سرمایهای برای اجاره مغازه ندارد ولی قصد دارد در آینده مغازه اجاره کند و کارهای زندانیها را هم به فروش برساند. او چون از کودکی و نوجوانی علاقه زیادی به ورزش داشت، دوست دارد در آینده یک باشگاهورزشی راهاندازی کند. او پس از آزادی رویه زندگیاش را تغییر داده و تمام تلاشش را میکند تا خشمش را کنترل کند نه خشم، رفتار او را.
حاج میرزاحسین یکی از افرادی که در بین فامیل به کار خیر شهره است و در این ماجرا پادرمیانی کرده و یک آشنایی دوری هم با خانواده قاتل دارد، درباره تلاشش برای جلب رضایت درخصوص این ماجرا میگوید: در ایامی که محسن در زندان بود، روزی مادرش با من تماس گرفت و گفت شما که در کار خیر مشارکت میکنی، چرا برای فرزند من کاری انجام نمیدهی؟ و من که از همه جا بیخبر بودم جویای ماجرا شدم و بعد از آگاهی یافتن از قضیه، به فکر افتادم برای شخصی که مُهر قتل بر پیشانیاش خورده و قانون او را محکوم کرده و حکم قصاصش اعلام شده چه کاری میتوانم انجام دهم. بعد از مدتی اولین راهی که به نظرم رسید توسل به سیره پیغمبر(ص) بود. من در کتاب «محمد ستارهای که در مکه درخشید» خواندهبودم وقتی پیامبر اسلام(ص) در مکه مستقر شدند.
اولین کاری که سرلوحه خود قرار دادند بخشش بود. ایشان بسیاری از کسانی که جنایتهای سنگین انجام دادهبودند حتی قاتل عمویشان حمزه را بخشیدند.
بعد از آن من این کتاب را بارها خواندم، آن را الگوی خود قرار دادم و گفتم من باید با این روش جلو بروم. در طول این مدت 43بار از تهران به شاهرود سفر کردم و با اولیای دم، فرماندار و دادستان دیدار کردم و آنها را به این کار قانع کردم. حتی یکبار توانستم با جلب موافقت رئیس زندان و با آنکه نسبت نزدیکی با این جوان نداشتم به دیدن او در زندان بروم. در آن ملاقات به او توصیه کردم فقط به خدا توکل کند و مرادش را از او بخواهد. در این مدت حتی از طریق نزدیکترین افراد مورد عتاب قرار میگرفتم که چرا اینکار را میکنی ولی من آنها را قانع میکردم.
سرانجام در روز اجرای حکم خانواده مقتول نهایت بزرگواری را از خود نشان دادند و از تقصیر این جوان گذشتند. بعد از این ماجرا روزی به دیدن آنها رفتم و به آنها گفتم شما مصداق بارز «قد افلح المومنون» و قطعا همان مومنانی هستید که پیروز شدهاید. خوش به سعادتتان که بهشت را برای خود خریدهاید؛ چرا که بخشش کار هر کسی نیست.
میرغفوریان، پسرعموی مقتول در تشریح این ماجرا به تپش میگوید: عمویم قبل از فوت بچههایش را به من سپردهبود. پسرعموی مرحومم یکی از شخصیتهای فرهنگی شهر و از سادات بود که متولی حسینیهای در شهر شاهرود بود و به برگزاری مراسم مختلف در فضایل اهلبیت اهتمامخاصی داشت. او صبح روز حادثه همزمان با ولادت بانوی دو عالم حضرتفاطمه زهرا(س) به همراه شخصی دیگر در حال برگشت از حسینیه بود که متوجه روشنکردن آتش در ساختمان نیمهکاره کنار حسینیه میشود و بعد از جویا شدن در خصوص چرایی وجود آتش در ساختمان نیمهکاره ، با این جوان درگیری لفظی و فیزیکی پیدا میکنند که در نتیجه فرد همراهش مصدوم میشود و او هم توسط پسر جوان به داخل آتش پرت میشود. بعد از آن برای مداوا به تهران انتقال پیدا کرد که به دلیل بالا بودن درصد سوختگی همزمان با روز ولادت حضرت زهرا (س) جان به جان آفرین تسلیم کرد.
میرغفوریان میگوید: بعد از فوت پسرعمویم قاتل فراری بعد از یکی دو سال در تهران دستگیر و به زندان شاهرود منتقل شد و چون قتل عمد مرتکب شدهبود حکم قصاص برای او بریده شد. تا مدتها خانواده و برخی کسانی که در این بین واسطه شدهبودند و از جمله امامجماعت یکی از مساجد شهر برای گرفتن رضایت میآمدند. در ابتدا ما خواهان اجرای قصاص بودیم تا اینکه بعد از مدتی به این فکر کردیم اجرای قصاص چگونه آتش کینهتوزی و دشمنی را در برخی خانوادهها داغ کرده و آرامش را از آنها گرفتهاست. از آن پس تصمیم بر عفو گرفتیم، هرچند ترجیح دادیم این مساله مطرح نشود تا این جوان متوجه خطایش بشود. سرانجام بعد از صحبتهای فراوان با برادر و خواهران مقتول، آنها ادامه جریان را به من سپردند و گفتند هر طور خودت صلاح میدانی عمل کن.
وی درباره روز اجرای حکم میگوید: روز موعود فرا رسید و به ما خبر دادند فردا صبح مراسم اعدام انجام میشود. ما به زندان شاهرود رفتیم و در آخرین لحظات قبل از اجرای حکم یکی از افرادی که در این ماجرا واسطه شدهبود نزدیک آمد و گفت: تو را به مادرمان زهرا قسمت میدهیم که برای رضای خدا از این جوان بگذر و در این لحظه من گفتم مرا به کسی قسم دادی که اگر تمام عالم در برابر من جبهه بگیرند نمیتوانم حرفی بزنم و از آنجا که فوت این مرحوم با ولادت مادر سادات حضرت فاطمه زهرا(س) مصادف شدهبود به این ترتیب از قصاص صرف نظر کردیم و با درآوردن طناب دار از گردنش، لذت عفو را بر انتقام ترجیح دادیم. امیدواریم این جوان متوجه خطایش شده باشد و مسیرش را عوض کند.
شهربانو خسروی - تپش روزنامه جام جم
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد