بله درست است، دل این معلم دزفولی آنقدر بزرگ است که مدتی است وقتش را علاوه بر دانشآموزان کلاسش، به آموزش ۲۵کودک کار در شهر دزفول هم اختصاصداده و برای درسدادن به آنها ساعتها کنار خیابان روی زمین نشسته و نه نگاه متعجب رهگذران برایش مهم بوده و نه سرمای هوا و سروصدای خودروها.
دکتر گلچیننژاد، با ۲۲سال سابقه در آموزش و پرورش منطقه سردشت دزفول، تا پیش از کرونا هر روز ۳۰کیلومتر راه تا مدرسه محل خدمتش یعنی مدرسه آیتا... فلسفی شهیون میرفته و همین مسیر را برمیگشته و حالا بابت کرونا، کلاس چندپایه این مدیرآموزگار، آنلاین شدهاست.
برای او که روزهای کودکی و مقطعابتدایی را زیر موشکباران حملات وحشیانه رژیمعراق بر سر شهر دزفول گذرانده و تکتک خاطرات کودکیاش گرهخوردهاند به اضطراب و استرس جنگ و تعطیلی مدارس و دورماندن از تحصیل، حالا پذیرفتنی نیست در روزگاری که نه جنگ است و نه موشکباران، کودکی از درسخواندن باز بماند حتی اگر مهاجر باشد و وطنش کیلومترها از دزفول فاصله داشتهباشد.
ماجرای آموزش شما به بچههای کار از کجا شروع شد؟
یک روز بارانی اواسط همین آبان بود که من با دخترم فاطیما برای خرید بیرون رفتم، در یکی از میادین دزفول پسربچه دستفروشی را دیدم که روی یک زمین نشستهبود و داخل دفتری که مقابلش قرار داشت خطوطی را رسم میکرد. شاید چون معلم ابتدایی هستم کنجکاو شدم که ببینم چه چیزی مینویسد یا میکشد. جلوتر رفتم و دیدم فقط یکسری خطوط نامشخص داخل برگه سفید کاغذ میکشد. پرسیدم پسرم چکار میکنی؟ گفت مشقهایم را مینویسم. گفتم این چیزی که مینویسی به مشق نمیخورد. کمی که بیشتر صحبت کردیم فهمیدم اسمش آرش است و اصلا مدرسهنرفته اما علاقه زیادی به آموختن دارد. بعد از او اجازه گرفتم روی زمین کنارش بنشینم. دخترم همینطور ایستادهبود و ما را نگاه میکرد. من با آرش یک مسابقه فرضی در نوشتن گذاشتم و او هر نشانهای را که من توی برگه مینوشتم خیلی سریع تکرار میکرد، همانجا افسوس خوردم این پسربچه با این ذوق و استعداد چرا باید از تحصیل محروم باشد. بعد به آرش گفتم من معلم هستم و او از شنیدن این حرف واقعا خوشحال شد. برایش نشانههای فارسی را نوشتم و همانجا تصمیم گرفتم به او در باسواد شدنش کمک کنم.
چرا این تصمیم را گرفتید؟
مگر من وظیفهای جز آموختن علم به بچهها به عهده دارم! من متعهد شدهام معلم باشم و آن لحظه دیدم این پسربچه تشنه آموختن است و روا نیست من علم را از او دریغ کنم. آن روز تا حدود ساعت ۸ شب کنار خیابان ماندم تا کار آرش تمام شود، بعد با هم به خانهاش رفتیم و من با پدرش صحبت کردم و گفتم میخواهم به آرش سواد یاد بدهم. همانجا قرار گذاشتیم هر روز همانجا کنار میدان، وقتی آرش برای دستفروشی میآید، من هم یکی دوساعتی کنارش بنشینم و به او درس بدهم.
واکنش پدر آرش چه بود؟
خیلی خوشحال شد. حتی از من پرسید چقدر باید به شما بابت این کار بپردازم که گفتم اصلا حرفش را نزنید، برای شادی روح مادرم و رضایت خدا این کار انجام میدهم.
چرا آرش مدرسه نمیرفت؟
آرش اهل کشور افغانستان است و با خانوادهاش مهمان کشور ماست؛ ولی چون مثل خیلی از مهاجران دیگر، برگ سبز اقامت ندارد، امکان تحصیل در مدارس دولتی ایران برایش فراهم نیست. از همان اواسط پاییز من هرروز بعدازظهرها میرفتم میدان امامخمینی دزفول، تقاطع خیابان آیتا... طالقانی و روی زمین کنار آرش مینشستم و به او درس میدادم.
واکنش مردم چطور بود؟ بالاخره رهگذرها عادت ندارند معلم و شاگرد را نشسته بر کف زمین پیادهرو ببینند.
آن اوایل مردم میآمدند و با تعجب نگاه میکردند. بعد کمکم حضور ما عادی شد و اتفاقا واکنشها هم تغییر کرد. خیلیها میگفتند خدا پدر و مادرت را بیامرزد. خیلیها برای ما دستهگل میآوردند. خیلیها که آرش دستفروش را میشناختند از اینکه او را در حال درسخواندن میدیدند خوشحال میشدند. بعضیها فکر میکردند من معلم آرش هستم و بهخاطر شرایطش کنار خیابان به او درس میدهم اما توضیح میدادم او در هیچ مدرسه دولتی که در سامانه سناد دانشآموزی اسمش ثبت شده باشد، دانشآموز نیست و من هم بهصورت غیررسمی به او درس میدهم. در این فاصله هم آرش واقعا پیشرفت خوبی داشت و نشانهها را یاد گرفت و تبدیل کرد به کلمه و ما شروع کردیم به آموزش عددنویسی و ریاضی.
چطور شد از آرش به بچههای دیگر کار رسیدید؟
شور و علاقه آرش به یادگرفتن مرا به این کار تشویق کرد و این انگیزه را در من به وجود آورد که دنبال بچههای دیگری باشم که شرایطی مشابه او دارند. من با خودم گفتم الان چشمم فقط آرش را دیده و قطعا آرشهای دیگری هم شبیه او هستند که به هر دلیل از تحصیل بازماندهاند و از همانجا شروع کردم به گشتن. کمکم یک دانشآموزم شد سهتا، سهتا شد ۹تا و همینطور بچهها بیشتر شدند و الان ۲۵ کودک کار پیش من درس میخوانند.
از تجربه درس دادن کنار خیابان بگویید، مخصوصا با این همه شاگرد.
واقعیتش هرچه ما جلوتر رفتیم کار سختتر شد. هم تعداد بچهها زیاد بود و هم درسدادن کنار خیابان مشکلات خودش را داشت؛ صدای بوق ماشینها، سرمای هوا، رفتوآمد مردم و ... . بالاخره حواسشان مدام پرت میشد تا اینکه یک انسان شریف و خیر از ماجرای ما باخبر شد و گوشهای از کارگاه بزرگی را که داشت با ایرانیت جدا کرد و بهعنوان فضای یک کلاس در اختیار من و بچههایم گذاشت.
والدین بقیه بچهها هم موافق این آموزش هستند؟
بله، همه موافقت کردند و حتی خیلیها خودشان بچههایشان را به این کارگاه میرسانند. من هم از شرایط اقتصادی آنها باخبرم و به همین خاطر کلیه لوازمتحریر و کیف و ماسک و الکل و هرآنچه برای حضور در این کلاس درس لازم دارند را خودم در اختیارشان گذاشتهام. الان بچهها به دو گروه تقسیم شدهاند و یک گروه در روزهای زوج و گروه دیگر هم روزهای فرد برای آموزش میآیند.
با حقوق معلمی چطور میتوانید برای این چیزها هزینه کنید؟
(میخندد) من یک موتورسیکلت داشتم که برای تهیه لوازمتحریر این بچهها فروختم و اصلا هم پشیمان نیستم، چون نمیخواستم دست جلوی کسی دراز کنم.
بچهها همه مهاجر هستند؟
بله، از این ۲۵تا، ۱۵تا پسر و ۱۰تا دختر هستند که دوتا از دخترها بهنامهای شبانه و پروانه اهل پاکستان هستند و بقیه بچهها اهل افغانستان.
چقدر برای آنها وقت میگذارید؟
من صبحها از ساعت ۷ و ۳۰ دقیقه تا ۱۲ و ۳۰ دقیقه موظف هستم به دانشآموزان خودم درس بدهم و باید آنلاین باشم. یعنی وقت صبحم برای دانشآموزان کلاسم است. بعد از آن دیگر وقتم آزاد است و به رضایت خودم فعلا از ساعت ۳ تا حدود ۵ هرروز به بچههای کار درس میدهم. البته قصه آرش فرق دارد. او چون نمیتواند در کلاسهای ما حاضر شود، من از ساعت ۶ تا ۸ همان جای همیشگی کنار میدان امامخمینی(ره) به او در پیادهرو درس میدهم.
تقریبا همه ساعتهای روزتان پر است، خسته نمیشوید؟
نه، واقعیتش این است که فکر میکنم این بچههای کار مهمان شهر من، مهمان کشور من هستند و همینها در آینده سفیران خوبی برای کشورم خواهند بود. از طرف دیگر وقتی میبینم این بچهها اگر در شرایط نادرست رشد کنند و از تحصیل هم بازبمانند، ممکن است درگیر آسیبهای اجتماعی و فرهنگی شوند و تبعاتش گردن شهرهای ما را هم بگیرد، در تصمیمی که گرفتهام مصممتر میشوم.
برای آنها چه آرزویی دارید؟
الان خیلی دلم میخواهد این حرکت به یک پویش بین معلمهای ایران تبدیل شود. من که این کار را دلی و به نیت شادی روح مادرم شروع کردم، اما وقتی وارد کار شدم و عشق و علاقهای بچههای کار را به درسخواندن دیدم فکر کردم که میتواند این کار ادامه پیدا کند. بقیه معلمها هم اگر در توانشان است وقت بگذارند و هم باقیاتالصالحاتی برای خودشان بسازند و هم به این کودکان کار کمک کنند.
مینا مولایی - ایران / روزنامه جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد