خدا رحمت کند روحا... رجایی را. در نخستین نوبت انتشار این ستون قول داده بودم درباره چرایی راهاندازی آن مینویسم و گفته بودم او سبب شد این گوشه دنج پا بگیرد. هنوز پیام صوتیاش را نگه داشتهام که برای موضوع آن، نظرات متفاوتی داشت. اصرار داشت فقط منحصر به افغانستان نباشد. پیش از آنکه پاسخش را بدهم، بیمار شد و به یکهفته نکشید، رفت.
نشد بگویم چرا از بین این همه سمن که یاسمن در آنها گم میشود، رفتهام سراغ افغانستان. حالا تو نیستی آقای سردبیر، اما من گرچه دور و دیرهنگام، پاسخ را برایتان مینویسم. بهواقع برای دل خودم مینویسم. دلم میخواست اینطور مینوشتم که؛ برای آنهایی مینویسم که در تمام این سالها دست روی دست گذاشتند و تماشا کردند ... اما چون یقین دارم آنها که تمام این سالها چنین کردند، باز هم چنین خواهند کرد و گرد این مطلب هم بر دامنشان نمینشیند، لذا برای دل خودم مینویسم.
رجایی عزیز! مهاجرین افغانستانی بیش از یک دهه است اینجایند. تعدادشان را از سه تا شش میلیون گفتهاند. اما در تمام این سالها یکصدا در حد نشریهای چند ورقی هم نداشتهاند و هنوز هم ندارند. حال آنکه آنها یک واقعیتاند و نیاز به دیده شدن دارند. استانهایی داریم با یک دهم این جمعیت که کلی نشریات بومی و صدا و سیمای استانی و چه و چه دارند. باید هم داشته باشند. البته حالا این مورد خاص- یعنی نبود - رسانه تا حدی برای این عزیزان حل شده است. فضای مجازی جا و راه را باز کرد. اما این لزوما به معنای منفعت آنها نبود.
مشکل دیگر نبودن چنین رسانهای، بیخبر ماندن جامعه میزبان از واقعیت کشور، فرهنگ و زندگی قشر مهمان است. نتیجه آنکه نقارها و شکافها پدید میآید و بسیاری در این بین لانه میکنند و ماهی خود را میگیرند. من در این حوزه چندکلمهای بلد بودم. فکر کردم آخر عمری کاری کنم که شاید صدای دو طرف بههم برسد. تا حالا هم بدک نبوده است.
هرچند به تعبیر یوسف جان میرشکاک، مرا در عصر جنگ با اتم، با چماق به نبرد با حریف فرستادهاند. بضاعت یک ستون در یک روزنامه، مسوولیتی تا این حد بزرگ و پیچیده نمیتواند باشد.
رجایی عزیز! گفتی ما میخواهیم از نظراتت در مابقی بخشها هم مطلب داشته باشیم. لطف و محبتت را به من که همواره بیشتر از لیاقتم بود، اگر از این اصرار تو جدا کنم، حقیقت آن است که پیش از این گفتنیها گفته شده و من در این طرف مرز واقعا حرف تازهای برای گفتن نداشتم. مشکل در فرستندهها نبود. با این حال پس از این گاهی هم در این باره مینویسم. نگاهی نیز به اطراف خودم میاندازم و چنان که تو خواستی نیز قلم خواهم زد.
اما از الان میگویم، ثمری ندارد. الان که سرت خلوتتر است و بیتردید در پردیس پروردگار، فرصت فراوان داری، سری به رسانهها بزن. چرخی و به قول عزیزان افغانستانی چکری در دنیای فضای مجازی که به ابر رسانهای در کره زمین بدل شده است، بزن! چیزهای عجیبی خواهی دید. مشکل بزرگ که از نوشتن مایوست میکند، آن است که همه آموزگار شدهاند. دیگر دانشآموزی وجود ندارد.
خداوندگار حرفه، کار و شغلی نیز باشی و در همان زمینه هم نظری بدهی، باز انبوهی رهنمود دریافت میکنی. یک نفر سوال نمیپرسد. همه میخواهند چیزی به تو یاد بدهند. فرقی هم نمیکند موضوع رنگ مورد علاقه فلانی یا افغانستان یا فیزیک کوانتوم باشد، همه صاحبنظرند و آموزگار. لذاست که برای اهلش، خاموشی آسان و نوشتن بسیار سخت شده است.
محمدحسین جعفریان کارشناس ارشد مسائل افغانستان / روزنامه جام جم