به گزارش جام جم آنلاین به نقل از خبرگزاری حوزه؛ در دو بخش پیشین به بیان نمونه هایی از ناسازگاری همسران پیامبر، با استناد به آیات و روایات پرداختیم. اینک نگاهی به نمونه های مطرح شده، از دیدگاهی دیگر داریم، تا میزان مدارای پیامبر را دریابیم و به پرسشهایی ـ که در قسمتهای پیشین مطرح بوده است ـ پاسخ گوییم.
پس از بیان حوادث گوناگون و ذکر نمونه های متعدد از ناسازگاریها در زندگی برخی همسران پیامبر سعی می کنیم آنها را از منظر و دیدی دیگر بررسی کنیم، تا بتوانیم مقدار مدارای رسول اللّه (ص) و بزرگواری او با همسرانش را دریابیم.
همان گونه که قبلاً نیز بیان شد، امور اجتماعی در یکدیگر تأثیر و تأثر متقابل دارند و هیچ گاه نمی توان یک یا چند عامل را ثابت فرض کرد، تا نقش دیگر عوامل به طور واضح روشن شود. علاوه بر اینها، بررسی شخصیتهایی مثل پیامبر خاتم(ص) که الگو و اسوه زندگی است و قرآن او را به عنوان اسوه معرفی کرده، حساسیت و دقت خاصی را می طلبد و بیان هر کلمه در باره آن وجود شریف و زندگی وی همگان را حساس می کند و مسلمانان به طور عموم به آن گفته حساس هستند، زیرا زندگی پیامبر اکرم(ص) برای آنان الگو است. شیعیان نیز نسبت به آن کلام حساسند، زیرا علاوه بر الگو گرفتن از وی، آنان پیامبر را در تمامی امور معصوم می دانند و معتقدند او نه تنها به واجبات عمل می کرده بلکه از مکروهات نیز اجتناب می کرد و اگر بر سر دو راهی واقع می شد، راهی را که بهتر بود، برمی گزید. از دو مستحب، آنچه را که مستحب تر بوده انجام می داد و از دو کار مباح آنچه را که دارای مصلحت بیشتری بود، رعایت می کرد.
حتی برخی از غیر مسلمانان نیز نسبت به زندگی حضرت رسول(ص) حساسند، زیرا یا افراد معمولی هستند و می خواهند او را بشناسند، تا اگر الگوی مناسبی برای زندگی است، او را سرمشق و اسوه خود قرار دهند و از وی پیروی کنند، و یا اگر عناد دارند، باز نسبت به زندگی او حساسند، زیرا به گمان خود می خواهند نقطه ضعفی بیابند و با مطرح کردن آن از ایمان آوردن مردم به آیین محمدی جلوگیری کنند و حتی اگر توانستند مسلمانان را از دین خارج کنند.
بنابراین هر قسمت از زندگی ایشان نیاز به بحث مفصل دارد. به هر حال در هر بحث باید جوانب مختلف را در نظر داشت و مورد بررسی قرار داد و در جنبه هایی که شبهه ای وجود دارد و غباری بر آن چهره زلال و الگوی بی نظیر می افکند، بحث کرد، تا شبهه از ذهنهایی که به دنبال حقیقت می گردند، زایل شود.
بدیهی است که کسانی که اکنون شبهه ای را مطرح می کنند، پس از هزار و چهارصد سال پا به صحنه گیتی گذارده اند و در این مدت، بسیاری از آداب و رسوم تغییر کرده، بسیاری از امکانات ایجاد و یا تکمیل شده و به اصطلاح زمین و زمان تغییر کرده است؛ به همین جهت برای پاسخگویی به هر شبهه ای باید با بیان زمان و مکانِ آن حادثه، خود را در آن جوّ قرار دهیم، تا معلوم شود آیا در آن اوضاع، پیامبر اکرم(ص) بهترین راه را انتخاب کرده است یا نه؟ بنابراین جواب دادن به هر پرسش و شبهه نیاز به بحثهای جنبی دارد که بدون توجه به آنها نمی توان جوابی به شبهات داد.
قبل از هر چیز لازم است در باره این نکته بحث شود که چرا پیامبر گرامی اسلام همسران متعدد انتخاب کرد. شبهه ای که مخالفان روی آن زیاد پافشاری می کنند و آن را نقطه ضعفی در زندگی آن حضرت می دانند و گاه با تعدد زوجات در زمان ما که معمولاً ناشی از شهوترانی و رسیدن به مال و منال پدر زن و استعمار زنان برای کارهای شخصی است، آن را مقایسه می کنند و گاه نسبتهای ناروایی به آن حضرت می دهند.
به هنگام بیان فلسفه تعدد همسران پیامبر اکرم(ص) روشن می شود آن حضرت به خاطر خواسته های شخصی یا رسیدن به مال و منال و یا برای استعمار زنان و بهره بری از آنها در کارهای کشاورزی و دامپروری ازدواج نکرده است. اساسا این دیدگاههای منفی که اکنون مطرح است، در آن زمان مطرح نبوده و به همین جهت مخالفان زیادی که پیامبر اکرم(ص) در صدر اسلام داشته است و بر هر کار پیامبر اشکال می گرفتند و دنبال بهانه جویی و اشکال تراشی بر حضرت بودند، هیچ کدام این مسأله را به عنوان عیب و ایراد بر او وارد نکرده اند. ابوسفیان که سخت ترین دشمن آن حضرت است، وقتی که حضرت با دختر وی ازدواج می کند، از فرط شادمانی می گوید: ذلک الْفَحل لا یرغم انفه؛ پشت این مرد بر زمین مباد!
این سخن با کلام خواهر عَمْرو بن عبدودّ برابری می کند که وقتی بر کشته برادرش وارد شد و دید کشنده عَمْرو، زره و وسایل جنگی او را به غنیمت نبرده است، گفت: مصیبت تو برایم آسان شد، چون واضح است به دست
جوانمردی کشته شده ای. کشنده تو انسانی مال دوست و مقام پرست نبوده است. حال ابوسفیان می گوید: پشت این مرد (پیامبر اکرم) بر خاک مباد! شکست و خواری بر او مباد! او چقدر بزرگوار است! ما با او می جنگیم، ولی او این قدر در حق ما رؤوف و مهربان می باشد و حاضر است دخترم را به همسری بپذیرد.
بنابراین روشن است این ازدواجها مشکلاتی برای پیامبر ایجاد می کرد که هر کسی حاضر به تحمل چنین مشکلاتی نبود. تحمل این مشکلات پیامبر(ص) را در چشم مخالفان و دشمنان، کرامتی والا بخشیده است.
اولاً لازم است مقایسه ای بین دوران خود و آن روزگار داشته باشیم. اگر چه اذعان داریم هر چند تفاوتها بیان شود، باز انسان نمی تواند خودش را کاملاً در آن وضع قرار دهد و آن اوضاع را به طور کامل احساس کند.
در دوران ما زندگی شهری پیشرفته است و دارای امکانات وسیع می باشد. خانه ها نزدیک یکدیگرند و قوای نظامی و انتظامی حافظ امنیت شهر و کشور هستند و در صورت بروز هر گونه مشکلی، مسؤولان مربوطه مطلع می شوند و نیروها و امکانات لازم با کمترین زمان به در خانه می رسد. اگر خانه آتش گرفته، با یک تلفن آتش نشانی حاضر می شود. آورد و بُرد محموله ها را پست انجام می دهد. برای بیماری، اورژانس و دکترهای خصوصی وجود دارد و با گذاشتن دزدگیر و امثال آن، از اصابت یک سنگ به در منزل همگان آگاه می شوند. برای به دست آوردن پول، کارهای مختلفِ شخصی و دولتی و داخل خانه و خارج آن بدون کمترین مشکلی موجود است و تقریبا برای زن و مرد شغل یکسان وجود دارد و گاه مشاغل زنان بیش از مردان است. برای فرا گرفتن علم، مدارس خصوصی و عمومی و اساتید خصوصی و انواع امکانات آموزشی و کمک آموزشی هست.
می توان گفت در چنین جامعه ای زن و مرد هر یک می توانند به تنهایی بسیاری از کارهای خود را انجام دهند و ازدواج فقط برای فرزنددار شدن و ارضای قوای شهوانی است. در این صورت ظاهرا تعدد زوجات دلیل بر شهوت زیاد و خروج از حد اعتدال است.
اما در آن زمان اولاً: اعراب مردمی بدوی بودند. بَدو یعنی انسان خانه به دوش که هر جا آب پیدا می کند، در کنار آن پهلو می گیرد و اگر آب تمام شود، یا همان جا از تشنگی جان می دهد و یا برای یافتن آب راهی بیابانها می شود. محیط سوزان و کم آب حجاز، زندگی بدوی اعراب، نبود کشت و زرع، انسانهایی ساخته بود که به هیچ چیز غیر از خود فکر نمی کردند. مثلاً دو برادر با فرزندان خود کنار برکه آبی قرار می گرفتند. با نزدیک شدن گرما و کم شدن آب می دیدند هر دو نمی توانند تا اواخر پاییز ـ که باران شروع به باریدن می کند ـ با این وضع زندگی کنند و آب کفاف هر دو را نمی دهد و دیگر وقت کوچ نیز گذشته است و بر فرض امکان کوچ، هر کسی به دیگری می گوید باید کوچ کنی. این بود که جنگ درمی گرفت و چنان می جنگیدند که یکی نابود شود و دیگری باقی بماند. به همین جهت ضرب المثل معروفی داشتند: من و پسرعمویم با هم هستیم و ضدّ هم هستیم؛ یعنی اگر قبیله دیگری بر ما وارد شوند و با ما بجنگند، ما با هم هستیم و قبیله جدید را از آب و چراگاه خود می رانیم؛ ولی پس از آن ما نیز باید با خود بجنگیم و دیگری را از میدان خارج کنیم. این مسأله یا به خاطر نبود امکانات بود ـ که سخن حقی است ـ و یا به خاطر حسّ زیاده طلبی ـ که این نیز مسأله ای درخور توجه است و حکایت از زیاده خواهی انسان می کند.
قرآن در چند آیه مردم آن عصر را از کشتن فرزندان نهی می کند؛ پس معلوم می شود در برخی موارد کمی امکانات باعث می شد دختران و پسران و به مسلخ ببرند و آنان را از دم تیغ بگذرانند، زیرا بقای خویش را در نبود غیر خویش می دانستند. قرآن به آنان بانگ می زند: «اَلاّ تشرکوا به شیئا و بالوالدین احسانا و لا تقتلوا اولادکم مِنْ اِملاقٍ نحن نرزقکم و ایّاهم؛(1) به خدا هیچ گونه شرک نورزید و به پدر و مادر احسان کنید و به خاطر فقر فرزندان خود را نکشید. ما شما و آنها را روزی می دهیم.»
و در آیه دیگر آمده است: «وَ لا تَقْتُلوا اَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ اِملاقِ نَحنُ نَرْزُقُهُمْ وَ اِیّاکُمْ اِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْ أً کبیرا؛(2) فرزندان خود را به خاطر ترس از فقر نکشید. ما آنان و شما را روزی می دهیم. مسلما کشتن آنان خطای بزرگی است.» نظم کلام و طبیعت صحبت این بود که مانند سوره انعام بگوید: نرزقکم و ایاهم؛ به شما و آنان روزی می دهیم، چون اول روزی به بزرگترها می رسد و آنان هستند که مقداری از طعام و غذا را به کودک می دهند، ولی در سوره اسرا نظم کلام را بر هم زد و فرمود: نحن نرزقهم و ایاکم؛ ما به آنان و شما روزی می دهیم، تا به انسانها بگوید: شما از پرتو فرزندانتان روزی می خورید و چون می خواهیم به آنان روزی دهیم، به شما نیز چیزی می رسد. پس آنان ولی نعمت و اصل هستند و کشتن آنان کار خطرناکی است.
در چنین جامعه ای که پسران را به خاطر ترس از گرسنگی می کشند و آب و امکانات بسیار کم است، و خویشاوند بر خویشاوند رحم نمی کند، زن به عنوان عضوی زاید، فردی که قدرت جنگیدن، قدرت دفاع از آب و مرتع را ندارد و در جنگها ممکن است اسیر شود و در هنگام کوچ از منطقه ای به منطقه دیگر، سرعت مردان را ندارد و کاری تولیدی و مفید انجام نمی دهد، مطرح است.
علاوه بر آیه های قرآن مولای متقیان(ع)، آن سرزمین را چنین توصیف می کند:
«اِنَّ اللّه بَعَث محمدا ... و انتم مَعشَرَ الْعَرَبِ علی شَرِّ دینٍ وَ فی شَرِّ دارٍ، مُنیخُونَ بین حِجارَةٍ خشنٍ و حَیّاتٍ صُمٍّ، تَشرَبُونَ الْکَدِرَ وَ تَأکُلُونَ الْجِشِبَ وَ تَسْفِکُونَ دِمائکُم و تَقطَعوُن ارحامَکُم، اَلأصْنامُ فیکم منصوبة و الآنامُ بکم معصُوبَةٌ؛(3) خداوند در حالی محمد را به پیامبری برانگیخت که شما گروه عرب بر بدترین دین و در بدترین سرزمین بودید. در بین سنگهای سخت و مارهای کر، رحل اقامت می گشودید. آبهای لجن دار سیاه می نوشیدید. غذاهای خشن می خوردید. خونهای یکدیگر را می ریختید. قطع رَحِم می کردید. بتها در میان شما نصب شده و گناهان بر شما پیچیده شده بود.»
مقصود از سنگهای سخت سنگهای سیاه و بسیار تیز حجاز است که با اندک برخورد با بدن آن را مجروح می کرد و مراد از مارهای کر، مارهای خطرناکی است که از هیاهوی انسانها نمی ترسند و فرار نمی کنند و مقصود از کَدِر آبهای برکه ها است که مملو از لجن و سایر کثافات است و از کثرت آلودگی سیاه رنگ بود. مقصود از خوراکهای خشن غذاهایی بود که از آرد جو، آرد هسته خرما و سوسمار و امثال آن درست می کردند و مراد از خونریزی و قطع رحم وقایعی بود که نمونه ای از آن برای بهره برداری از آب گفته شد.
حضرت زهرا(س) وضع آنان را این طور بیان می کند:
«و کنتم علی شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ، مَذْقَةَ الشَّاربِ وَ نُهْزَةَ الطّامِعِ و قُبْسَةَ الْعِجلانِ وَ موطِی ءَ الاَقدام تَشْربونَ الطَّرَق و تقتاتوُنَ الْقَدَّ [الورق]، اَذِلَّةً خاسئینَ تَخافوُنَ اَنْ یَتَخَطَّفَکُم النّاسُ مِن حَولِکُم؛(4) و شما بر لب پرتگاهی از آتش بودید. محل چشیدن تشنگان و فرصت طمع کاران و اقتباس شتاب زدگان و قرار گرفتن قدمها. آبهای کثیف می نوشیدید. پوست دباغی شده می خوردید. ذلیل و مطرود بودید و می ترسیدید مردم شما را بربایند.»
بخش اول این سخن ضعف دینی و معنوی اعراب را بیان می کند و چهار بخش بعدی ضعف اجتماعی آنان را. هر کس می خواست به قدرتی برسد و بر گروهی پیروز شود و جنگی راه بیندازد، از اعراب استفاده می کرد و نیرو و شمشیر عرب بادیه نشین در اختیار رئیس بود و فرمان، فرمان او.
«تشربون الطرق» وضع آب آنها را بیان می کند. «طَرَق» به معنای گودالهایی است که در وسط راه از آب باران پر شده و حیوانات مختلف از آن استفاده می کنند و آب را آلوده می کنند، و «تقتاتون القد» یا «تقتاتون الورق» غذای آنها را بیان می کند که پوستهای دباغی شده و یا برگ درختان بود. این دو بخش بیانگر ضعف مادی آنان است.
و دو بخش باقی مانده ضعف روحی آنان را بیان می کند که هیچ گاه در امان نبودند و پیوسته از این و آن طرف در هراس بودند.
در چنین جامعه ای که پسران را به خاطر ترس از گرسنگی می کشند و آب و امکانات بسیار کم است، و خویشاوند بر خویشاوند رحم
ازدواج پیامبر با «جویریه» دختر رییس قبیله بنی مصطلق باعث شد مسلمانان، آن قبیله را خویشاوندان پیامبر بدانند و تمامی اسیران آن قبیله را آزاد سازند. از خوشحالی ازدواج پیامبر با دختر رییس قبیله، تمامی افراد قبیله به اسلام گرویدند.
نمی کند، زن به عنوان عضوی زاید، فردی که قدرت جنگیدن، قدرت دفاع از آب و مرتع را ندارد و در جنگها ممکن است اسیر شود و در هنگام کوچ از منطقه ای به منطقه دیگر، سرعت مردان را ندارد و کاری تولیدی و مفید انجام نمی دهد، بلکه مصرف کننده ای است که آب و غذای گرانقیمتی را ـ که برای هر قطره آن خونهای زیادی ریخته می شود ـ مصرف می کند، مطرح است. به همین جهت بود که آنان از خبر دختردار شدن رنگشان کبود می شد و به فکر بدبختیهای پس از آن بودند. قرآن حال آنان را چنین بیان می کند:
«و اذا بُشِّرَ اَحَدُهُم بِالاُنثی ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدّا و هو کظیمٌ یَتَواری مِن القَومِ مِن سُوءِ ما بُشِّرَ بِه اَیُمْسِکْهُ علی هُونٍ اَم یَدسُّه فِی التّراب ألا ساء ما یحکمون؛(5) وقتی که به یکی از آنان خبر دختردار شدن برسد، صورتش کبود می گردد و در حالی که خشم خود را فرو می خورد، به خاطر این خبر بد از قوم خود متواری می شود و فکر می کند آیا با سستی و خواری او را نگه دارد یا او را در زیر خاک، پنهان سازد. واقعا چقدر بد حکم می کنند!»
آنان تصور می کردند همه چیز در تیراندازی و غارت است و همه امکانات منحصر در آبهای برکه است. آیا خداوند نمی توانست باران بیشتری نازل کند، تا برکه بی آب نشود؟ آیا نمی توانست باد سوزان نفرستد تا زندگی آنان فلج نشود؟ و آیا واقعا زن در آن زمان و مکان موجودی بی ثمر بود؟ آیا با نبود زن، امکان به وجود آمدن مرد هست؟! آیا واقعا بعد از اسلام که دختران را نکشتند و زنان را احترام کردند، از گرسنگی و تشنگی مردند، یا اینکه برعکس ثروتهای زیادی از جهان اسلام به آن سو سرازیر شد؟! بالاخره انسان از روی جهالت، فکر می کند مخلوقات خدا همان استفاده ای را که او در نظر دارد، باید داشته باشند و گرنه بی فایده اند و باز فکر می کند امکانات جهان منحصر به آنچه که او کشف کرده است. بله پشه یا کرمی که درون سیب قرار گرفته است، زمین و آسمان را همان سیب می داند!
به هر حال دخترداری و زن داری چنان کار مشکلی بود که طرف حاضر می شد برای نجات از آن بر عاطفه و مهر پدر و فرزندی پا بگذارد و آن را لگدکوب کند، تا خود زنده بماند.
باز برای اینکه بیشتر با آن محیط آشنا شویم، داستان ذیل را از سیره ابن هشام نقل می کنیم: «قریش به یکدیگر گفتند: شما محمد را از اندوه مخارج آسوده خاطر کرده اید. دخترانش را به او بازگردانید، تا به تأمین زندگی آنها سرگرم شود. در پی اجرای این نقشه، به دامادهای رسول خدا مراجعه کردند و از آنان خواستند دختران پیامبر را طلاق دهند و در عوض قریشیان دو تن از بهترین دخترهایشان را به آنان بدهند. یکی از دامادهای پیامبر به نام عُتبه گفت: اگر دختر ابان بن سعد را به من می دهید، حاضرم. و او رقیّه دختر پیامبر را طلاق داد، ولی ابوالعاص شوهر زینب حاضر به طلاق دادن همسرش نشد.»(6)
این واقعه تاریخی وضع زن در آن سرزمین را بیان می کند و معلوم می شود داشتن دختر در خانه چه مشکلاتی داشته است.
1ـ در آن دوران یک فرد ـ چه زن و چه مرد ـ خود را کاملاً وابسته به قبیله و طایفه خود می دید، زیرا هیچ گونه امکانات زندگی را نمی توانست تأمین کند و قوت دیگران بود که با نیروی او جمع می شد، تا از آب و مرتعی و یا از حیثیت قبیله اش دفاع کند؛ از این رو افراد تعصّب خاصی نسبت به افراد قبیله و اسامی پدران و حفظ و بر شمردن آنها و شعر گفتن در وصف پدران و امثال آن داشتند؛ به طوری که هر فرد نَسَب خود را تا بالاترین جدّ و حتی تا سام پسر نوح ـ که نسل عرب به او می رسید ـ حفظ داشتند، در حالی که فرد معمولی زمان ما نوعا نام پدر جدّ خود یا جدّ جدّ خود را نمی داند و هیچ گونه افتخاری به او نمی کند.
در آن روزگار هیچ گاه فکر تخلف از رییس قبیله به ذهن کسی خطور نمی کرد، تا چه رسد به اینکه به فکر زدن یا کشتن او بیفتد. رییس قبیله هرچند پیر و فرتوت می شد، ولی باز احترام خود را در بین فرزندان و افراد قبیله داشت.
2ـ عشق وافر به قبیله و رییس، در آن دوران باعث می شد فکر، شمشیر و تمامی نیروهای قبیله در اختیار رییس قرار گیرد. اگر رییس قبیله، اسلام می آورد، تمامی و یا اکثر قبیله مسلمان می شد و اگر اعلام جنگ بر ضد اسلام می کرد، تمامی یا اکثر افراد شمشیر بر دوش با اسلام می جنگیدند. نگاهی به جنگهای صدر اسلام از این حقیقت پرده برمی دارد.
آیات زیادی از قرآن که مشرکان را به توحید دعوت می کند و آنان می گویند ما پدران خود را این گونه یافته ایم و ما پیرو آنان هستیم، بیانگر همین حقیقت است:
«وَ اِذا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما اَنْزَلَ اللّه ُ قالوُا بَلْ نَتَّبِعُ ما اَلْفینا عَلَیهِ اَبائنا؛(7) و هنگامی که به آنان گفته شد: پیروی کنید آنچه را که خدا نازل کرده است، گفتند: بلکه پیروی می کنیم آنچه را که پدرانمان را بر آن یافتیم.»
قرآن در صدد از هم پاشیدن قبایل نیست، ولی در این جهت گام برمی دارد که فکر افراد را در درون آن مجموعه رشد دهد، تا خوبیهای قبیله را پیروی کنند، اما از بدیها دوری کنند. از این رو در ذیل همین آیه می فرماید: «اَ وَ لَوْ کانَ آبائهم لا یَعْقِلونَ شیئا وَ لاَیَهْتَدون؛ حتی اگر پدرانشان هیچ تعقل نکنند و هیچ هدایتی نداشته باشند، باز اینان از آنان متابعت و پیروی می کنند؟!» قرآن نشان می دهد با زندگی قبیله ای مخالفتی ندارد؛ تنها مخالف تعقل نکردن و هدایت نایافتگی است.
ضمان جریره و ضمان عِتاق، معلول همان گونه زندگی بود و گرنه اکنون این گونه ضمانها وجود نداشت. در آن زمان اگر فردی پیدا می شد که قبیله ای نداشت، مثلاً از جایی تبعید شده بود، یا برده ای بود که آزاد شده بود، مجبور بود با کسی پیمان ضمان جریره ببندد، تا اگر جنایت یا خطایی مرتکب شد، او ضامن خطاهای این فرد باشد. در واقع این فرد در پناه او قرار می گرفت. در صورتی که اکنون یک فرد تنها در جامعه می تواند بدون ضمان جریره زندگی کند. اساسا این لفظ برای جامعه ما ناشناخته است، زیرا هر فرد همه کارهای خود را با توجه به امکانات موجود در جامعه سر و سامان می دهد و در مقابل خطاهای احتمالی خود را بیمه می کند. انواع و اقسام بیمه ها، فرد را از اینکه بخواهد با کسی و قبیله ای پیمان ببندد تا حیثیت و شرفش منکوب نشود، بی نیاز می سازد. به همین جهت تبعید در آن زمان مجازاتی بسیار شدید بود، که در قرآن آن را برای محارب با خدا و رسول و مفسد فی الارض و در کنار اعدام و قطع دست و پا قرار داده است، زیرا با تبعید شدن، شخص از تمامی امکانات محروم می شد و برای به دست آوردن نان خود مشکل بسیار داشت، ولی امروزه زندگی کردن یک فرد در دورترین شهرها و در متفاوت ترین وضع براحتی امکان پذیر است. بنابراین تبعید نمی تواند مجازات سختی در این دوران قلمداد شود.
پرداخت دیه خطایی توسط مردان قبیله نیز در همین راستا بود. اگرچه این مسأله فقهی است و باید در جای خود، دلایل آن مورد نقد و بررسی قرار گیرد، ولی فعلاً نظر ما در اینجا بیان واقعیتها است، نه احکام. در آن زمان افراد قبیله، واحد منسجم بودند و اگر فردی قتل خطایی انجام می داد و قبیله مقتول می خواست به زور قاتل را به دادن خون بها یا قصاص وادار کند، او در صدد مقابله برمی آمد و قبیله اش به حمایت وی می شتافتند. در این صورت جنگهای قبیله ای پیش می آمد. گاه قاتل را از قبیله می راندند، که یک شمشیرزنِ مدافع کم و به حیثیت قبیله نیز آسیب وارد می شد. هر راهی مشکل ایجاد می کرد؛ از این رو بهترین راه تعاون و همکاریِ آنان در پرداخت دیه بود، ولی اکنون نه کم شدن یک فرد از طایفه ضربه می زند و نه در صورت بودن با طایفه، بار گرانی از دوش کسی برداشته می شود. بنابراین اگر قتل خطایی انجام شد و دادگاه مردان طایفه را جمع کرد و خواست دیه را به عهده آنان بگذارد، فریاد همگان بلند می شود و حاضرند قاتل را از خود برانند و نَسَب او را از خود قطع کنند و دیه سنگین را نپردازند!
در این زمان تنها بیمه است که از پول و یاری همگانی نیرومند می شود و در موارد لازم می تواند جوابگو باشد.
یکی از اثرات بسیار مهم زندگی آن دوران انتساب قبایل بود. مثلاً فردی که از قبیله ای کوچک یا پَست بود، آرزویش این بود که به قبیله ای صاحب ثروت و مکنت و شرافت و وجاهت منتسب شود. برای نمونه «زیاد بن ابیه» را بنگرید؛ وی استاندار حضرت علی(ع) در فارس بود، ولی چون نسب درستی نداشت، معاویه از همین نقطه ضعف استفاده کرد و از او خواست از علی(ع) و یاری او دست بردارد و به صف معاویه بپیوندد و او در عوض «زیاد» را به ابی سفیان منتسب سازد. وی به خاطر همین وعده از یاری حضرت علی(ع) و از حق چشم پوشید. این وعده برای او از ثروت ارزشمندتر بود و بالاخره نسب او تغییر کرد و زیاد فرزند ابوسفیان شد. پس از فوت معاویه و به حکومت رسیدن یزید و قیام امام حسین(ع) و دعوت کوفیان از آن حضرت و شروع درگیری و نزاع در کوفه، یزید به ابن زیاد نامه نوشت که باید به هر وسیله ای شورش کوفه را بخوابانی و ما را از گرفتاریهای ایجاد شده توسط حسین بن علی برهانی و گرنه تو را به نَسَب سابق یعنی «عبیداللّه پسر زیاد پسر ابیه» برمی گردانم و از نسب ابوسفیان جدا می سازم. ابن زیاد، مصلحت را در کشتن امام حسین و باقی ماندن بر نسب ابوسفیان دید.
به هر حال انتساب به یک قبیله برای برخی، حتی به قیمت کشتن فرزند پیامبر دارای ارزش بود.
حال که قبیله ها و انتساب افراد به آنها و اهمیت انتساب به این یا آن قبیله روشن شد، براحتی اهمیت پیوند بین قبایل روشن می شود و معلوم می گردد اگر ازدواج با دختر رییس قبیله ای بتواند پیمانی عملی بین دو قبیله باشد، یا بتواند دوستی بین دو قبیله ایجاد کند و دو طایفه ای که هر لحظه ممکن بود به جان هم بیفتند، به این طریق در صلح و امنیت به سر برند، فلسفه برخی ازدواجهای پیامبر اکرم(ص) روشن می شود. بعدا توضیح داده خواهد شد ازدواج پیامبر با «جویریه» دختر رییس قبیله بنی مصطلق باعث شد مسلمانان، آن قبیله را خویشاوندان پیامبر بدانند و تمامی اسیران آن قبیله را آزاد سازند. از خوشحالی ازدواج پیامبر با دختر رییس قبیله، تمامی افراد قبیله به اسلام گرویدند. از این رو روشن می شود ازدواجهای آن حضرت بر مبنای خواسته های شخصی نبود، تا آن را امری زشت بدانیم، بلکه امری عقلایی و عاطفی و به نوعی شرافت دادن به زن بود؛ به نحوی که یک زن می توانست موجب آزادی صد اسیر، مسلمان شدن یک قبیله و پایان دادن کینه های قبیله ای بشود و بالاخره افتخار همسری با بهترین مخلوق خدا را پیدا کند.ادامه دارد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
رئیس کمیسیون عمران و حملونقل شورای شهر تهران درگفتوگو با «جامجم»:
«جامجم» در گفتوگو با مدیر بخش زلزله و خطرپذیری مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی، دلایل بروز و راههای مهار فرونشست زمین را بررسی میکند
در گفتوگو با دکتر محمد حسنی، پژوهشگر و دانشیار پژوهشگاه مطالعات آموزشوپرورش مطرح شد
در گفتوگو با رئیس مرکز پویانمایی صبا مطرح شد