سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در این چند سال اخیر اما سینمای اسرائیل ، بیش از قبل آغشته به سیاستهای اسرائیل شده و انگار سران این حکومت بیشتر از همیشه به اهمیت رسانه تاثیرگذار سینما پی بردهاند و گاهی فیلمهایی میسازند که تابع بیچون و چرای دیدگاه سیاسی و خصمانه آن است. بنابراین هیچ بعید نبود که صهیونیستها درباره ساخت فیلمهای ضدایرانی هم دست به کار شوند و آثاری بسازند که ایرانیها ضدقهرمان آن باشند. یکی از مهمترین و تازهترین تلاشهای سینماییشان در این زمینه، ساخت سریال ضدایرانی «تهران» است که این روزها شبکه اسرائیلی kan مشغول ساخت آن است. ولی آنها پیش از این و در همین سال 2019 با مشارکت آمریکا، فرانسه و آلمان یک فیلم سینمایی ساختند که به نوعی می توان آن را قلق گیری اسرائیل برای آثار ضدایرانی دیگری همچون سریال تهران دانست، اما باوجود نیت و قصد بد و عنادورزانه اولیه، نتیجه به چیزی تبدیل شده که به ضرر خود حکومت اسرائیل و تا حدود زیادی به نفع سیاستهای ایران شده است.
موساد موساد که می گن اینه؟
فیلم مامور مخفی ساخته یووال آدلر، کارگردان اسرائیلی تبار و محصول سال 2019 است که دو بازیگر سرشناسهالیوودی در آن بازی می کنند؛ دایان کروگر آلمانی که او را با بازی در فیلمهایی چون تروآ و لعنتیهای بیآبرو میشناسیم و مارتین فریمن که در آثاری چونهابیت، شرلوک و فارگو بازی کرده است. قصه فیلم هم درباره ریچل، یک جاسوس زن موساد (سازمان جاسوسی اسرائیل) است که مامور میشود تا در هیبت معلم زبان یکی از آموزشگاههای تهران، به برنامه هستهای ایران نفوذ و درباره آن جاسوسی کند.
در نگاه اول به نظر می رسد این فیلم با بهره گیری از دو بازیگر مشهور و با موضوع ضدایرانی و عرضه در مجامع جهانی سینمایی و اکران عمومی در آمریکا و اروپا، قصد مقابله با سیاستهای هستهای کشورمان و همسویی با دشمنی و مخالفت حکومت اسرائیل را دارد، اما به دلایل اشتباهات استراتژیک و ساختاری و فنی، نه تنها این اتفاق نمی افتد بلکه مامور مخفی اسرائیلی ناخواسته به خودش و سیاستهای اسرائیل شلیکی مرگبار می کند و فیلم را با سر و صورت به زمین می زند.
اولین نکته شاید مربوط به مدیران موساد باشد که در فیلم می بینیم؛ چهرههایی که قرار است ماموریتهای موردنظر اسرائیل را به مامور بالادستی ریچل، توماس (مارتین فریمن) و سپس به ریچل دیکته کنند. اما آن جدیت و قاطعیت و فراست موسادیها که باید لازمه و ضمانت ماموریتهای جاسوسه باشد، به دلیل انتخاب بازیگرانی با چهرههای خشن و دوست نداشتنی و سختگیریهای غیرانسانی شان، بیشتر حالت دافعه آمیز پیدا می کند و نه تماشاگر فیلم با آنها ارتباط خوبی برقرار می کند و نه حتی توماس و ریچل. البته ظاهر روند قصه باید طوری باشد که همین عدم ارتباط درست و دوستانه میان توماس و ریچل با بالادستیها و رئیس و روسا، باعث رفتار هنجارشکن آنها و تمردشان میشود، اما سوال و نکته مبهم اینجاست که چرا اسرائیل در این زمینه خودزنی کرده و تصویر سیاهی از سران اطلاعاتی و امنیتی کشورش نشان داده تا اصلا کار به آن اختلافات پایانی بکشد؟
نکته دیگر این که هر دو مامور موساد در این فیلم که به طور مستقیم درگیر ماموریت جاسوسی درباره برنامه هستهای ایران میشوند، کاملا و به طور تام و تمام اسرائیلی نیستند و بخشی از ملیتشان مربوط به کشور دیگری است. درواقع همان طور که این دو در خود فیلم هم اشاره می کنند، آنها به نوعی خارجی به حساب می آیند. شاید هم برای همین سران موساد از این خارجیها برای چنین ماموریتهای خطرناکی استفاده میکنند تا اگر اتفاقی هم برای آنها رخ دهد، چندان مهم نباشد. اگرچه ظاهرا در یک فیلم داستانی و سینمایی چنین چیزی مطرح میشود، اما باید این اشاره را جدی گرفت و آن را به سیستم اطلاعاتی و امنیتی اسرائیل ربط داد که ترجیح می دهد در ماموریتهای بسیار خطیر، جان اسرائیلیهای صددرصدی را به خطر نیندازد و به جای آن از خارجیهای نصفهاسرائیلیاش مایه بگذارد.
این مساله هم باز تصویر خوشایندی از اهالی موساد ارائه نمی کند و نشان می دهد آنها به هر قیمتی حتی قربانی کردن مامورانشان حاضرند به اهداف خصمانه خود دست یابند که این هم قطعا به مذاق تماشاگران خوش نمی آید.
باز از نکتههای قابل اشاره دیگر، ضعف ماموران رده اول و اجرایی موساد در فیلم است که هم عجیب و غیرقابل باور است و هم آن اقتدار و قاطعیت احتمالی قابل انتظار در چنین افرادی را زیرسوال می برد. ریچل نهتنها در انجام برخی ماموریتها و وظایفش ناتوان است و اصلا نشانی از یک جاسوس و مامور زبده ندارد، بلکه حتی گاهی ترسش از یک شخص معمولی هم فراتر می رود و قادر به کنترل موقعیت ناخواسته پیش آمده نیست. نمونه بارزش آنجاست که ریچل با دیدن ماشین پلیس و مامورانی که برای دستگیری پسر بزهکار همسایه وارد آپارتمان میشوند، دست و پایش را گم می کند.
مهارت ریچل در جاسوسی هم آنجا به طور کامل موردتردید قرار می گیرد که او عاشق فرهاد رضوی، سوژه جاسوسی اش در ایران میشود و دل و دین نداشته اش را می بازد و ناخواسته، ضربه ای به اهداف اسرائیل می زند و رشته کار را از دست موساد خارج می کند. معلوم نیست این چه مامور و جاسوس آفتاب مهتاب ندیده ای است که در چنین ماموریت مهم و ملتهبی، این طور عاشقانه دسته گل به آب می دهد. معمولا در فیلمهای جاسوسی دیده ایم اگر هم قرار به چنین ماجراجوییها و برقراری رابطههای پرخطری است، جاسوس یا جاسوسه بهره برداری و مصادره مطلوبی از آن می کند و با پایان ماموریتش، آن رابطه بخصوص نیز کات میشود اما در مامور مخفی، جاسوسه خواسته یا ناخواسته اراده و توان کنترل موقعیت و سوژه جاسوسی اش را ندارد.
مخاطب رو چی فرض کردی؟
این سوالی اساسی است که کارگردان اسرائیلی تبار و سازندگان فیلم باید به آن جواب دهند. اگر نفوذ به یک شرکت الکترونیکی مرتبط با فعالیتهای هستهای ایران اینقدر به راحتی آب خوردن باشد، تا به حال بساط آن در کشورمان برچیده شده بود و خبری از فعالیتهای علمی مرتبط با آن نبود. وقتی نویسنده نتوانست راهی درست برای نفوذ و جاسوسی در قصه (فیلم براساس کتابی به نام معلم انگلیسی ساخته شده است) پیدا کند، دست به دامن ساده انگارانهترین مسیر شد و جاسوسه در شرکتی به این مهمی که تنها یک نگهبان وافوری، آن هم اهل کشوری دیگر (آذربایجان) دارد و از هر گونه دوربین مدار بسته و تجهیزات حفاظتی و امنیتی عاری است، به راحتی و با کمترین مانع و دشواری، موفق به انتقال اطلاعات از تهران به مدیران موساد شد.
یکی دیگر از پاشنه آشیلهای فیلم، ورود بمب از ترکیه به کشور برای انجام عملیات خرابکارانه در ایران است که هیجان بیهوده و کاذبی را ایجاد کرد. درحالی که می دانیم اگر قرار به چنین اقداماتی باشد و بتوان پیشتر چنین نفوذی را در برخی بخشهای مهم کشور انجام داد، قطعا می توان بمبها را در همینجا تامین کرد و ساخت تا دیگر نیاز به آن ماجراجویی برون مرزی نباشد. ضمن این که مضحک ترش واکنش ریچل بعد از اطلاع از تبعات فاجعه بار بمبگذاری و شهادت تعدادی از دانشمندان هستهای و حتی بچههای مظلوم و بی گناه است که انگار از همهچیز و چنین اقدامات صهیونیستها بیخبر بود. درهرصورت این مساله هم بیشتر به ضرر سیاستهای اسرائیل تمام میشود.
نفوذ برعکس
مامور مخفی دو سه امتیاز هم دارد؛ بازیهای خوب دایان کروگر و مارتین فریمن در نقشهای اصلی، به ویژه اولی که باوجود همه ضعفهای فیلم شخصیت ترحمبرانگیزی پیدا می کند. بازی کاس انور، بازیگر ایرانی تبار کانادایی در نقش فرهاد رضوی هم قابل اشاره است، هرچند لهجه او که فارسی را چندان ایرونی و اینجایی حرف نمیزند، کمی از باورپذیری نقش کم می کند. همچنین باید به ایجاد حال و هوای ایران و تهران در فیلم اشاره کرد که اوضاعش کمی بهتر از فیلمهای ضدایرانی است که در این سالها عمدتا در کشورهای حاشیه خلیج فارس و با هنروران عربی ساخته می شد. بخشهای ایران در بلغارستان فیلمبرداری شده است و بخشهای بسیار کوتاهی نیز با کلک و ترفند و بازیگر بدل ریچل در ایران فیلمبرداری و بعد با جلوههای ویژه بصری تکمیل شده است.
با این حال اگرچه اسرائیلیها با تمهیداتی به نوعی در قالب یک فیلم سینمایی و برای فیلمبرداری نماهایی به تهران نفوذ کردند و فیلمی با نیت ضدایرانی ساختند، اما نتیجه نهایی که به طرز عجیبی برعکس بود و حالا با اثری طرفیم که بیشتر نفوذ در تل آویو به نظر می رسد. اگر سریال تهران هم با همین دست فرمان ساخته شود، نفوذ ایران ادامهدار خواهد بود.
علی رستگار
سینما
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد