مثل دیدن لک‌لک‌های «واقعنکی»

«باغ‌وحش، خیلی چیز بیخودیه. پرنده‌ها و حیوونا به این قشنگی می‌تونن با ما زندگی کنن ولی ما می‌بریمشون توی قفس!» همین یک‌جمله پسرک هشت‌ساله‌ام، برایم کافی بود که بدانم راه را درست آمده‌ایم. صبح بود. یک صبح خنک آخر بهار.
کد خبر: ۱۲۳۱۶۶۱

بچه‌ها خواب شیرین را به شوق تجربه شیردوشی گاوهای خانه خدیجه خانم و تماشای نزدیک‌تر لانه لک‌لک‌ها بی‌خیال شده بودند. مراسم شیردوشی تمام شده بود و حالا ما بالای بام یکی از خانه‌های روستا بودیم و داشتیم از دیدن پرواز لک‌لک‌ها از بالای سرمان ذوق می‌کردیم. لک‌لک‌هایی که به قول بچه‌ها «واقعنکی» بودند و داشتند زندگی خودشان را می‌کردند. ماجرا وقتی برای بچه‌ها جذاب‌تر شد که فهمیدند چند دقیقه بعد، می‌توانند یک تجربه هیجان‌انگیز دیگر را هم بچشند. این‌بار به‌جای آسمان، از روی زمین. قرار شد ببریم‌شان وسط مزرعه توت‌فرنگی تا میوه‌چینی کنند و شیرینی توت‌فرنگی‌های کردستان را زیر زبانشان مزه‌مزه کنند. اتفاقی که هنوز هم بعد از چند ماه، با جزئیات کامل توی ذهن بچه‌ها مانده‌است.
برای آدم‌هایی مثل ما که شاید لذتبخش‌ترین تفریح‌شان، سفرهای آسان و کم‌خرج است، حضور روبه‌روی دوربین و نمایش برشی واقعی از زندگی در سفر، نیاز زیادی به فکر کردن و بررسی جوانب نداشت. به‌ویژه آن‌که گروه برنامه‌ساز، تجربه ساخت سری اول برنامه را داشت و همین، خیال ما را به‌عنوان همراهان برنامه را کمی راحت می‌کرد.
بااین‌حال اما، سفری ده‌روزه و فشرده، از مسیری که تابه‌حال نرفته بودیم و با مقصدهایی که حتی اسم خیلی‌هایشان را هم نشنیده بودیم، سختی‌های خاص خودش را داشت. سختی‌هایی که به روال همه تجربه‌های انسانی، هرچه بیشتر می‌گذرد و ته‌نشین می‌شود، زلالی و شیرینی مسیر سفر را بیشتر به کام‌مان می‌نشاند.
سفری که دوربین تلویزیون هم بخشی از خانواده‌مان شده بود. سفری که چند باری توی مسیر، خانواده‌ها به‌اتفاق گفتند که حتی فکرش را هم نمی‌کردند که چنین جاذبه‌هایی در ایران وجود داشته باشد و به شوخی و جدی می‌گفتیم یک‌بار دیگر به همین زودی‌ها، دوباره همین مسیر را می‌آییم. مسیری که پر از تجربه‌های ناب و تازه یافته بود. از بیدار شدن صبح زود به شوق چشیدن طعم تجربه‌ای جدید تا به خواب رفتن چندثانیه‌ای بچه‌ها بعد از یک روز شلوغ و خواب در کاروان خودرو. از لذت برف‌بازی و یخ زدن دست‌ها در گرم‌ترین روزهای سال بالای کوه گنج‌نامه همدان تا شرشر عرق ریختن از پاروزنی زیر تیغ تیز آفتاب ظهر دریاچه زریوار، از آرامش غبطه‌برانگیز اقامتگاه‌های بومگردی در روستاهای دورافتاده تا هیجان توأم با ترس موقع عبور از پل معلق میان کوه‌های بلند زاگرس. از مسیر برنامه‌ریزی‌شده سفر تا گم کردن راه و تجربه کم‌نظیر ملاقات با یک شانه‌به‌سر در میانه مسیر.
حتماً سخت است که برای مخاطب کودک و نوجوان «دورت بگردم ایران» توضیح بدهی که یک «ریلیتی شو» باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد تا به جان و کام بیننده‌اش بنشیند؛ اما وقتی با تجربه زیسته دو خانواده همسفر که زده‌اند به دل جاده‌های کمتر شناخته‌شده همراه شوی؛ حتما جا انداختن خیلی از مفاهیم و آموزش‌ها در قالبی سرگرم‌کننده برای بچه‌ها آسان خواهد بود. درست مثل همان جمله‌ای که آن‌روز، بالای بام آن خانه روستایی درباره باغ‌وحش و حیوانات و لک‌لک‌های بالای سرمان، از پسرک شنیدم.

محمدمهدی حاجی پروانه
شرکت‌کننده برنامه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها