روایت روز حسین - ۲ دوشنبه دوم محرم

ما این سو شما آن سو

زهیر بن قین، تمام‌سلاح، سوار بر اسب، نزدیک کوفیان شد و به بانگ بلند گفت: ای اهل کوفه، بترسید از عذاب خدای، بترسید. حق است بر مسلم که برادرِ مسلمش را پند گوید و اندرز دهد و ما تا این ساعت برادر بوده‌ایم و بر یک دین و یک آیین. پس تا آن‌گاه که تیغ میان ما و شما به داوری نایستاده است، سزایید که پندتان گوییم و اندرزتان دهیم. آن‌گاه که تیغ میان ما افتاد، حرمتی نخواهد بود، ما این‌سو و شما آن‌سو.
کد خبر: ۱۲۲۶۴۵۴

پس گفت:
خدای ما را و شما را به خاندان پیغامبرش محمد آزموده است، تا چه می‌کنیم و چه می‌کنید. ما شما را به یاری ایشان می‌خوانیم و وا نهادنِ آن طاغوتِ گردنکش، عبیدا... بن‌زیاد که از امارت او و سلطنت یزید، جز بد به شما نمی‌رسد. این‌دو، چشمان‌تان از حدقه بیرون می‌کشند و دست و پایتان می‌برند و مثله‌تان می‌کنند و از شاخه‌های نخل‌تان می‌آویزند. افاضل‌تان و قاریان‌تان می‌کشند، آنچنان که حجر بن عدی و یارانش را کشتند و هانی بن عروه را و همانندانش را...

کوفیان، زهیر را دشنام گفتند و عبیدا... را ستودند و به جانش دعا کردند و گفتند:
به‌خدا از پای نمی‌نشینیم تا مهترت را و هرکه با اوست نکشیم، یا نبندیم و برِ امیر عبیدا... نبریم.
زهیر گفت:
ای بندگان خدا، فرزند فاطمه که رضوان خدا بر او، سزاوارتر است به دوستداری یا زاده زنِ بدکاره؟
اگر یاری‌اش نمی‌کنید، باری، پناه برید به خدا از کشتنش. میان او و پسرعمش یزید را خالی کنید که به جانم سوگند بی‌کشتنِ حسین نیز طاعتِ شمایان و فرمانبری‌تان خواهد پذیرفت.
شمر تیری برگرفت و به‌سوی زهیر بینداخت و گفت:
خاموش شو که خدا آوازت خاموش کند. به ستوه آمدیم از درازگویی‌ات.
زهیر گفت:
با تو سخن نمی‌گویم... به‌خدا نمی‌پندارم دو آیه از کتاب خدای دریافته باشی. تو را مژده می‌دهم به خواری و رسوایی قیامت و عذاب سهمگین خدای.
شمر گفت:
خدای تو را و رفیقت را لختی دیگر خواهد کشت.
زهیر گفت:
مرا به کشتن می‌ترسانی؟ به خدای که مرگ با حسین را دوست‌تر می‌دارم از زندگانی جاوید با شمایان.
پس روی در کوفیان کرد و به بانگ بلند گفت:
ای بندگان خدا، مباد در کار دین‌تان در فریب این سبک‌مغزِ خشن‌خو و همانندانش افتید. به خدا سوگند آن‌کسان که خون خاندان و فرزندان محمد را و آنان را که یاری‌شان کرده‌اند و پاسدار حریم‌شان بوده‌اند بریزند، در روز حساب، شفاعت محمد را در نمی‌یابند.

آنگاه، مردی از سپاه حسین، زهیر را ندا داد:
ای زهیر، اباعبدا... می‌گوید بازگرد، آنچه گفتنی بود گفتی، اگر اینان را سودی داشته باشد.

امید مهدی‌نژاد
شاعر و نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها