در ستایش مادربزرگ رنج‌کشیده و بسیار دوست‌داشتنی

میراث خوبان

نقش گل‌های زیر پایم را حس کردم. بوییدم‌شان. سعی کردم بفهمم‌شان. دو مرغ، قرینه روبه‌روی یکدیگر بودند. با منقارهایی فرورفته در سینه گلی.
کد خبر: ۱۲۱۸۱۲۶

گل‌ها، مرغ‌ها، نقش و نگارها، برگ‌ها، طرح‌های اسلیمی، خطوط درهم فرورفته و از هم گسیخته می‌رفتند و می‌آمدند. از دو طرف دیواره‌ای از گل‌ها پیش آمده بود تا مرکز فرش. هر ضلع فرش آبستن گلستانی بود با گل‌هایی درشت و ریز و غنچه‌هایی سرفرو برده در آغوش گل‌ها. من، در مرکز فرش بودم. فرش را لمس کردم؛ فرشی که مادربزرگ سالیان دراز گذشته با دست‌های خود بافته بود. فرشی که سال‌ها در خانه ما، زیر پای اهل خانه پهن بود. فرش مادربزرگ، قصه زندگی مادربزرگ بود. در هر گره، در هر تار و پود، در هر رج، دست‌های مادربزرگ را می‌دیدم که ریشه دوانده و زیر پای ما گسترانده شده است. قالی، دسترنج مادربزرگ بود. دستخطی که مادربزرگ بر صفحه زندگانی به جا گذاشته بود. مادربزرگ 50 سال پیش خانه‌اش را از همین قالیبافی خرید. آجرهای خانه، گره‌های روی قالی‌هایی هستند که مادربزرگ در طول سالیان دراز بافته است. خانه، بوی فرش می‌دهد. بوی مادربزرگ، بوی دست‌های کم‌جانش را.
مادربزرگ موجی است که آسودگی او عدم اوست. در همه روزهای زندگی، حرکت را متوقف نکرده است. همواره در جنبش بوده و همیشه تحرک را بر سکون ترجیح داده است. زندگی او، ملاتی است از اراده و تلاش. مادربزرگ در طول همه سال‌های زندگی به تنهایی توانسته با فلج ذهنی مردسالارانه دهه‌های گذشته در جامعه که سال‌ها با آن مواجهه بوده، مقابله کند. حالا، جثه تحلیل رفته‌اش در نظر من درخت تنومندی است که تندباد حادثه نتوانسته تکانش دهد. کوهی است که در مسیر زندگی سال‌ها حضورش نشانه‌ای است که «استقامت» را به ما آموخته است. مادربزرگ، چشم ماست.
سایه شعری انقلابی دارد که برای معشوقه‌اش سروده و در آن به رژیم سابق اعتراض کرده است. شعر این‌طور شروع می‌شود: «دیر است گالیا/ در گوش من فسانه دلدادگی مخوان/ دیگر ز من ترانه شوریدگی مخوان». در ادامه شعر با اشاره به فرشی که زیر پای گالیاست، به آنجا می‌رسد که می‌گوید: «در تار و پود هر خط وخالش: هزار رنج/ در آب و رنگ هر گل و برگش: هزار ننگ». من در آینه شعر سایه، مادربزرگ را می‌بینم. در تار و پود هر خط و خال فرش‌هایی که مادربزرگ عمری به خون دل، گره به گره بافته است، هزار رنج پنهان است. هزار اندوه متراکم شده پشت گل‌ها، گلستان‌ها، مرغ‌ها.
مادربزرگ عمری با رنج زیسته و در تمام لحظات زندگی درفش کاویانی به دست گرفته، علیه ضحاک روزگار قیام کرده است. هر جا، با هر ابزاری که داشته، به هر شکلی که توانسته، با اهریمنی که زندگی را در خود هضم می‌کند به مبارزه ایستاده است. آنجا که توانسته، زندگی را ستوده، آنجا که توانسته، فرش بافته، آنجا که توانسته، بیماری را به زانو درآورده و آنجا که توانسته، فرزندانش را درست تربیت کرده است. پس مادربزرگ برای من، ترجمان مفهوم زندگی است؛ ترجمه زندگی در رنج و من، مفتخرم که میراث‌دار رنج اویم.

احسان حسینی‌نسب
نویسنده و روزنامه‌نگار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها