مقطع حساس‌کنونی

حکایت ادوارد و کبک و وزیر و جمله قصار

ادوارد هشتم پادشاه اتریش و حومه عادت داشت یک‌ روز در ماه بر تخت بنشیند و بزرگان و اشراف‌زادگان به حضور او برسند و هدایای خود را به او تقدیم کنند و او از آنها تشکر کند. یک‌روز که بر تخت نشسته بود و بزرگان و اشراف‌زادگان به حضور او می‌رسیدند و هدایای خود را به او تقدیم می‌کردند و او تشکر می‌کرد، شکارچی وارد شد که کیسه‌ای در دست داشت و در آن کیسه چیزی بود که می‌جنبید. ادوارد دستور داد شکارچی را به حضور بیاورند. شکارچی به حضور ادوارد رسید و زانو زد و در کیسه را باز کرد و کبکی را از کیسه درآورد که لنگ بود.
کد خبر: ۱۲۱۱۴۰۴

ادوارد گفت: ای مرد شکارچی، برای من کبک لنگ هدیه آورده‌ای؟ شکارچی گفت: ای پادشاه بزرگ، این کبک، کبکی بسیار قیمتی است و ارزش سرمایه‌ای دارد و شکارچیان دیگر جملگی خواهان آن هستند، اما من آن را به کسی ندادم و برای شما آوردم.
ادوارد پرسید: مثلا چه خصوصیتی دارد؟ شکارچی گفت: وقتی برای شکار کبک‌ها دام پهن می‌کنیم، این کبک را نزدیک دام‌ها رها می‌کنیم. او از آنجا که نمی‌تواند بدود، از سر بیکاری آواز می‌خواند. کبک‌های دیگر که صدای آواز او را می‌شنوند دور او جمع می‌شوند و ما نخ دام را می‌کشیم و آنها گرفتار می‌شوند و ما آنها را شکار می‌کنیم. من هر بار که این کبک را با خود برای شکار می‌برم، ده‌برابرِ شکارچیان دیگر کبک شکار می‌کنم.
ادوارد گفت: اوه،‌ چه جالب. از هدیه‌ات ممنونم. شکارچی کبک را در کاغذ کادو پیچید تا به ادوارد تقدیم کند. در این هنگام وزیر اعظم دربار که نظاره‌گر صحنه بود، کبک را از شکارچی گرفت و سرش را از تن جدا کرد. ادوارد گفت: عه،‌ این چه کاری بود که کردی؟ وزیر اعظم گفت: این سزای خائنی است که قوم و ملت و همنوعان خود را به دیگری بفروشد. ادوارد گفت: ای احمق،‌ باز اقدام به خواندن داستان‌های پندآموز شبکه‌های اجتماعی کردی؟ این حیوان بود. حیوان قوم و ملتش کجا بود؟ دوم از آن، خائن نبود.‌ چون لنگ بود و قدرت دویدن نداشت، برای خودش آواز می‌خواند که کاری کرده باشد. سوم از آن، اصلا به تو چه؟
وزیر اعظم گفت: ای پادشاه بزرگ، در عوض به تاریخ‌نگاران می‌گوییم کاری را که من کردم و جمله‌ای را که من گفتم به شما نسبت بدهند، تا در تاریخ از شما حکایت جالب و جمله قصاری به یادگار مانده باشد. ادوارد گفت: اگر بنا به تاریخ‌سازی بود،‌ می‌شد بدون این‌که کبک را نفله کنی این جمله را به من نسبت بدهی. تو می‌خواستی مزرعه پرورش کبک خودت از رونق نیفتد. وزیر اعظم گفت:‌ ببخشید. ادوارد گفت: می‌بخشم، ولی فراموش نمی‌کنم. به این‌ترتیب جمله قصار «می‌بخشم، ولی فراموش نمی‌کنم» به‌نام ادوارد هشتم در تاریخ ثبت شد.

امید مهدی‌نژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها