در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
یک کتاب همراهم آوردهام، نامههای یک بسیجی نوشته یوسفعلی میرشکاک به سیدمحمد آوینی نوشته است و به گلهها و تهمتها و دعواهای سید ساده با حوصله جواب میدهد.
جوابها را میرشکاک در دهه هفتاد نوشته است اما هنوز مبتلا به و راهگشاست.
نامه دوم تمام نشده که چراغهای هواپیما خاموش میشود، دستور بستن کمربندها و بستن میزها و به حالت اصلی گرداندن پشتی صندلیها میرسد، احتمالاداریم به دقایق فرود نزدیک میشویم.
فرود یا هبوط؟ ما به زمین پرت شدیم یا به زمین رانده شدیم یا نازل شدیم؟ مهماندارها با همان لبخندهای ماسیده میآیند و خواهش میکنند که پردههای پنجرههای هواپیما را پایین بکشیم تا نوری به بیرون درز نکند، ناگفته و ناخواسته بشقاب استیل هم میفهمد دلیل امنیتی دارد، اینکه حرامزادهای تکفیری نور هواپیمای در حال فرود را رصد کند و آب گلویش را قورت بدهد و آرپیجی عرق کرده توی مشتش را رو شانه اش جاگیر کند و ماشه دو مرحلهای اش را بچکاند و تمام. پوففف... بر شیطان لعنت.
فرود میآییم یکی از مسافران صلوات طلب میکند از جمع و جمع ناامیدش نمیکنند.از هواپیما پیاده میشویم.
اولین مواجهه با اطراف برای همه شاید مشاهده است و برای من بو و عطر محیط است.
بوی گوگرد و بنزین میزند زیر پرههای بینی ام.
بوی فرودگاه است، بوی سوریه نیست.دالان پرواز تا ترمینال را رد میکنیم.
بوی تلخ و شیرین جذابی میآید، قهوه است، عربی. چند زن با چادرهای عربی و صورتهای خالکوبی شده نشستهاند توی صف پرواز به کربلا.
چند عکس بزرگ از بشار اسد با همان گردن کشیده و چشمای سبز با لباسهای نظامی و کت و شلوار در حال لبخند زدن به ما است.
فرودگاه اینجا هم خنزر پنزر میفروشد.
عطر، عروسک و لوازم جانبی موبایل.
همه را میگذرانیم، جوانی با لباسی بین لباس کوهنوردی و نظامی با کلاهی سبز و کتونیهای خاک گرفته کاغذی دست گرفته و رویش نوشته «ضیوف ایرانی» نمیدانم چرا ما که ایرانی هستیم چرا عربی نوشته، میآید و به گروهمان خوشامد میگوید، خودش را سیدهاشم معرفی میکند، یحتمل اسم مستعار است، یک به دو نشده لهجه نازنین مازندرانیاش لو میرود.
از کنار غرفه صرافی رد میشوم، میخواهم پول چنج کنم، مهدی میگوید: برویم توی شهر عوض میکنند اینجا کلهم علی بابا.
عربها به دزد میگویند علی بابا.
این مهدی عربیاش خوب است، کار راه انداز است، ماشاا...
به جانش آنقدری که من حمام رفتهام او سوریه و لبنان و کربلا رفته.
به رزقش غبطه میخورم،سوار یک ون میشویم و ماییم و اتوبان پهن و تویوتای ونی که مثل یک چاقوی تیز تاریکی چسبنده اتوبان را قاچ میدهد و میرود.
اینجا دمشق است من حالا توی یکی از زیباترین و عجیب ترین شهرهای خاورمیانه نفس میکشم.
ادامه دارد...
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: