
مختار: خوب سیر کن کیان، شباهتی با رستم خیالت دارم؟
کیان: تو همیشه رستم خیال منی مختار.
مختار: رستم چشمش علیل نبود.
کیان: هر زخمی به تن پهلوان زینت است، با این هیبت خواستنیتر شدی.
مختار: ببار کیان. ببار. بر کشته دشت نینوا باید خون گریست نه اشک. ببار. تو چرا از قافله عشق جا ماندی؟
کیان: راه گم کردم ابواسحاق.
مختار: راه بلدی چون تو که راه گم کند، نابلدان را چه گناه؟
کیان: راه را بسته بودند، از بیراهه رفتم. هر چه تاختم مقصد را نیافتم، وقتی به نینوا رسیدم خورشید بر نیزه بود.
مختار: شرط عشق جنون است ما که ماندیم، مجنون نبودیم. (سریال مختارنامه)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر محمد اسحاقی، استاد دانشگاه تهران:
محمدرضا مهدوی در گفتوگو با «جامجم»: