در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
استاد فضلینژاد، ریشه در خاک کیمیاپرور نیشابور باستانی دارد؛ خاکی که هنرش را در کام جان محمدعلی ریخته؛ از همان کودکی؛ همان زمان که روستازادهای بیش نبود و وردست پدرِ بنا و کشاورزش، دست در آب و خاک میکرد، گِل، خشت میکرد و آجر روی آجر میگذاشت و یا خاک نم گرفته زمین را برای شخم زنی زیرو رو میکرد. از همان زمان، عطر خاک عشقآلود سرزمینِ فیروزه در جانش نشست. سرش سودایی شد و دلش حالی به حالی، اما تا سالها بعد، سالها پس از هجرت به مشهد، همچنان مجالی برای تجلی عشق و دلمشغولیاش پیدا نکرد. عشق اما همیشه راهی برای جوانه زدن و قد کشیدن مییابد؛ کاری که با محمدعلی کرد و او را در جوانی و آستانه 30 سالگی به اداره فرهنگ و هنر خراسان رساند؛ گرچه برای پاسبانی و به عنوان نگهبان اداره.
نگهبانی که هنرمند میشود
آن سالها در مرکز هنرهای تجسمی اداره فرهنگ و هنر مشهد، استادانی چون منصور دوانلو (استاد دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران) و مهران صدرالسادات، با آب و خاک و گِل سرو کار داشتند و درس مجسمهسازی و سفالگری به شیفتگان کار گِل میدادند؛ فرصتی برای اینکه عشق کار خودش را بکند و محمدعلی دلباخته خاک و گِل را به سوی خود بکشاند و او را مصمم کند هر روز پس از تحویل پست و پایان ساعت اداری خود را به کارگاه استادان رسانده و طریق شاگردی در پیش گیرد، شاید که این عشق خاکی و گِلی او را به افلاک هنر و فرهنگ پرواز دهد.
عشق و علاقه و تمرین و فراگیری هیچگاه و با هیچ بهانهای متوقف نمیشود، حتی در سالهای اولیه پس از انقلاب اسلامی که مرکز هنرهای تجسمی اداره فرهنگ و ارشاد برای دو سال تعطیل میشود. سال 59 اما زندگی برگِ دیگری را به محمدعلی نشان میدهد؛ روی خوشترش را؛ چراکه اساتید مرکز هنرهای تجسمی از اداره میروند و کرسی خالیشان به فضلینژاد میرسد؛ به درخواست مدیریت وقت اداره و به پاس هنری که آموخته و ممارستی که چند سال به خرج داده و افتخاراتی که در مجامع و مسابقات هنری کسب کرده و نشانِ استادی که در چنته دارد. از این پس پست سازمانی او از نگهبانی به استادکار نقش برجسته تغییر مییابد و مامور میشود هنرش را به دیگر تشنهگانِ کار گِل و سفال هم منتقل کند.
کسوت معلمی پوشید
اما تدریس و هنرآموزی او به اداره فرهنگ و هنر مشهد که حالا و پس از انقلاب به اداره فرهنگ و ارشاد تغییر نام یافته، محدود نمیشود و کار تدریس در حوزه سفال را به مدارس میبَرد؛ آن هم مدارس شاهد مشهد. فضلینژاد دراین باره به ما میگوید: «سالهای جنگ و دفاع مقدس بود و کودکان زیادی پدرشان را در جبهه از دست داده و در مدارس شاهد تحصیل میکردند. این کودکان عمدتا ناراحتیها و بیقراریهای روحی داشتند و از آنجا که کار با گِل به نوعی روان درمانی و آرامش بخش است، کلاسهای سفالگری در این مدارس دایر شد، البته به پیشنهاد یکی از مدیران مدارس شاهد که از من خواسته شد در این مدارس سفالگری تدریس کنم و همین باعث شد طی کار با گل از ناهنجاریهای روحی بسیاری از دانشآموزان مطلع شوم و به خانوادهها و مدیران اطلاع دهم رسیدگی و توجه بیشتری به آنها کنند.»
روان درمانی با گل بازی
محققان میگویند کار با گل باعث آرامش روحی و روانی میشود و بهترین درمان برای بیماران روانی است،شاید چون سرشت آدمی هم از گِل است. این مساله یک بار توسط یک فیلسوف و روانشناس خارجی در یک همایش علمی در بیمارستان سینای (روانی) مشهد هم مطرح شده بود و از همان زمان مدیر بیمارستان سینا خودش نزد استاد فضلینژاد میآید و هنر سفالگری را میآموزد تا در بیمارستانش کارگاهی دایر و بیماران روانی را در آنجا سرگرم فراگیری ساخت سفال کند، بلکه آرامش بیابند و از بیقراری و روانپریشی آنها کاسته شود. کارگاهش هم مدتی کار میکند، اما به دلایل امنیتی و نگرانی از سروکارداشتن بیماران روانی با ابزار تیزی چون چاقو و کاردک تعطیل میشود. فضلینژاد به جامجم میگوید همین حالا هم شاگردانی دارد که خانوادههای تحصیلکردهای دارند و فرزندانشان را برای آرامش روحی و درمان بی قراری به کارگاه او میفرستند تا با بازی با گل، تخلیه روانی شوند: «شخصی بود که میخواست به زندگیاش خاتمه دهد، متوجه شدم، آوردمش کارگاه و با او صحبت کردم، به سفالگری علاقهمند شد، آموزشش دادم، با گل کار کرد و آرامش گرفت و الان دارد خیلی خوب زندگی میکند. چند هنرجوی کمتوان ذهنی دارم که رایگان به آنها آموزش میدهم، کار با گل برای آنها نوعی درمان است و حالشان خیلی بهتر از روزی شده که به اینجا آمدند.»
پدر سفال خراسان شدم
پای فضلینژاد پس از مدرسه شاهد به کانون پرورش فکری، سازمان صنایعدستی آن زمان و بعد هم دانشکدههای تربیت معلم، شهید بهشتی و شهید هاشمینژاد به عنوان استادکار حجم و نقش برجسته باز میشود، بعد هم بهتدریج به دانشگاههایی مثل فردوسی، خیام، الزهرا(س)، دانشگاه هنر نیشابور ...: «برای رشته معماری آن دانشگاهها کارگاههایی ایجاد کردم و هنر سفالگری در مشهد کمکم رونق گرفت و همینها لقب پدر سفالگری خراسان را برای من به همراه آورد.»
تدریس و شاگردپروری و احیای هنر سفال خراسان -که تقریبا هنر فراموش شدهای بود - باعث شد در دورانی در کتاب هنر سال سوم راهنمایی، بخشی به هنر و آموزش سفالگری استاد فضلینژاد اختصاص یابد تا هنرش در دستان دانشآموزان سراسر کشور دست به دست شود، هرچند این هنر که قرار بود به عنوان کار عملی در کنار نقاشی و خوشنویسی آموزش داده شود، تنها در لای صفحات کتاب هنر باقی ماند و وزارت آموزش و پرورش به بهانه پردردسر بودن و احداث کارگاه ویژه و کثیف کاری محیط مدرسه، از ترویج و آموزش عملی آن منصرف شد، گرچه همچنان در مدارس شاهد و دورههای آموزشی هنری تعطیلات تابستان در مدارس آموزش داده میشود.
سفال جان دارد
فضلینژاد سفالگر است؛ اما مثل هیچ سفالگری نیست. وقتی گل را ورز میدهد انگار خیام در گوشش نجوا میکند و شعر میخواند؛ برای همین سفالهایش بشقاب و کاسه و کوزهای مثل آنچه تا امروز دیده اید نیست. جان دارند، چهره دارند و با آدمی حرف میزنند. میگوید من کاسه و کوزه درست نمیکنم اصلا سفالگری کاسه و بشقاب سازی نیست. مردم از کارهای بازاری و پر زرق و برق خسته شدهاند، دوست دارند کارهایی مثل سفال در خانه داشته باشند تا حس خوبی از آن بگیرند و با آن ارتباط برقرار کنند. من کوزه را کیمیا میکنم، رویش کندهکاری میکنم و نقش برجسته و طرح میزنم و سرحیوان و پرنده و فرم به آن میدهم تا بیننده را درگیر کند و با او حرف بزند، برای همین کارهایم در هیچ مغازه و نمایشگاهی نیست، اصلا فروشی نیست؛ برای ساخت و جان دادن به هرکدام از آنها گاه تا چند روز وقت صرف میکنم.
فضلینژاد حواسش به محیطزیست هم هست و میگوید این کاسه و کوزههای سفالی که به وفور در همه جای کشور و در هر مغازه و فروشگاهی دیده میشوند، وقتی وارد طبیعت میشوند به محیطزیست آسیب میرسانند. چون هرچیزی در خاک و طبیعت تجزیه میشود اما سفال به خاطر حرارت دیدن در کوره قابل تجزیه نیست و وقتی پس از استهلاک و شکستن و دورریخته شدن به طبیعت میرسند، مثل انواع پلاستیک بلای جان طبیعت میشوند و مسؤولان باید به این مهم توجه کنند.
این سفالها نباید بمیرند
مجسمهها و نقش برجستههای سفالِ فضلینژاد که شمارشان امروز به 500 قطعه میرسد یا در گوشه خانه اش یا کارگاهش یا دکور خانه دوستان و آشنایانی است که هدیهای از استاد گرفتهاند. اما او دلش میخواهد جایی باشد مثل یک موزه تا آثار نفیسش از بین نرود تا بمانند برای مردم و نسلهای بعد و فرهنگ و هنر این سرزمین. خودش اما سرمایهای ندارد و همین کارگاهی که یک عمر درآن کار میکند هم، کارگاه اداره فرهنگ و ارشاد مشهد است؛ نگران همین کارگاه هم هست و میگوید: نمیدانم بعد از من چه کسی اینجا میآید و چه تصمیمی برای این کارگاه میگیرد، اما آثار 40 سال تلاش من نباید از بین برود، در این کارگاه نباید بسته شود، آثار من و استادان دیگر را باید در همین کارگاه نگه دارند تا به صورت موزه و گالری باشد و مردم و هنرجویان از آنها بازدید کنند تا در کنار آنها، آثار جدیدی هم خلق شود.
نشد که جاروکش امامرضا شوم
آرزوی استاد فضلینژاد این بوده که آثارش را به موزه آستان قدس رضوی هدیه کند و میگوید بهخاطر این درخواست من حتی یک بار کارشناس میراث این آستان هم برای ارزیابی کارهایش آمده و آنها را نفیس و قابل نگهداری در موزه آستان قدس ارزیابی کرده است. اما آستان قدس دیگر سراغ او و کارهایش نیامده، چون فضلینژاد فقط از متولیان هنری آستان خواسته در ازای سفالهای اهداییاش به آستان قدس، لباس خدمت به این آستان و توفیق جاروکشی در صحن و سرا را نصیبش کنند؛ خواستهای که هنوز عملی نشده است.
فاطمه مرادزاده
ایران
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم