یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده

بوی نفت عطر سینما ...

موهای جوگندمی پرپشتی داشت، ریشش را هم مدل ستاری زده بود. کت و شلوار از مد افتاده‌ای پوشیده بود و دور و بر عوامل صحنه پرسه می‌زد.
کد خبر: ۱۱۹۷۸۳۷

تا بچه‌ها ریل بچینند و نور را طراحی و تنظیم کنند نشست بغل دست من روی یکی از همان چهارپایه پلاستیکی‌های معروف سینه موبیل (همان کامیون‌های کانتینرداری که تجهیزات و لوازم فیلمبرداری در آن حمل و نقل می‌شود.) یکی از دوستانم داشت کلیپی برای مدافعان حرم می‌ساخت و رفته بودم ببینمش برای کاری. همان مرد ریش جوگندمی را با اشاره نشانم داد و گفت: لامصب بو میکشه می‌بینه کجا فیلمبرداریه میاد التماس می‌کنه که یه بار از جلو دوربین رد بشه. عشقش همینه. رفتم توی نخش. دوتا چایی ریختم و سر صحبت را باز کردم. می‌گفت کارمند رسمی شرکت نفت بوده. یک بار توی اداره‌شان فیلمبرداری بوده و به او گفته‌اند بیا جلوی دوربین یکی دوتا دیالوگ بگو ... از همانجا عشق سینما افتاده توی سرش و کارش را، استخدام رسمی‌اش را ول کرده و رفته دنبال سینما ... سنی از او گذشته بود و هنوز معتقد بود یک روز عکسش می‌افتد سردر سینماها و می‌شود بازیگر اول سینمای ایران. چندتا عکس با چندتا بازیگر داشت که توی گوشی همراهش بود و نشانم داد. عاقله‌مرد قصه ما از آنها بود که عاشقانه تصمیم گرفت و عاقلانه رفتار نکرد. به نظر اگر عاقلانه تصمیم می‌گرفت و کارمندی شرکت نفت را ول نمی‌کرد که بچسبد به سیاهی‌لشکر شدن برای روزی 30 هزار تومن، حالا احتمالا زندگی‌اش شرایط دیگری داشت. کسی چه می‌داند، راستی شما با دلتان تصمیم می‌گیرید یا با عقلتان؟

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
صدای «مرجان» باید شنیده شود

گفت‌و‌گو با میلاد بنی‌طبا، کارگردان فیلم سینمایی «مرجان» پیرامون دغدغه‌های ساخت و چالش‌های اکران یک فیلم اجتماعی

صدای «مرجان» باید شنیده شود

نیازمندی ها