روایت جام‌جم از طلبه‌ای که هم معلم است و هم یک پزشک جهادگر

من آقــازاده نیستــم!

برای ما که خبرنگاریم و هر روز پای حرف آدم‌های زیادی می‌نشینیم و روایت زندگی پر فراز و نشیب خیلی‌ها را مرور می‌کنیم، آشنایی با بعضی‌ها یک طعم دیگر دارد؛ انگار انرژی مثبت این آدم‌های خاص، از همان سلام ابتدای گفت‌وگو، راهش را پیدا می‌کند تا برسد به نوشته‌های ما؛ تا ایمان بیاوریم. هم دنیا پر از خوبی است و هم آدم‌های خوب دورو برمان کم نیستند، آدم‌هایی که بی سروصدا برای دل خودشان و خدای خودشان، کار خیر می‌کنند و این وسط منتظر کمک هیچ‌کس دیگری هم نمی‌مانند؛ دکتر سیدحسین موسوی، جزو این آدم‌هاست؛ یک پزشک جهادگر که عشق کمک به همنوع را با کار و زندگی‌اش درآمیخته. آنقدر که مدت‌هاست زندگی‌اش به جهاد می‌گذرد.
کد خبر: ۱۱۸۹۲۱۸

اگر بخواهید دکتر سیدحسین موسوی را برای ما معرفی کنید چه می‌گویید؟

می‌گویم او بیشتر معلمی است که طلبه هست و علم پزشکی را هم بلد است.

این یعنی شما هم روحانی هستید، هم معلم و هم پزشک؟

بله. من پزشک عمومی هستم. بعد از پایان تحصیلات پزشکی، طلبگی را شروع کردم و بعد سال 89 در آزمون استخدامی آموزش و پرورش شرکت کردم و الان معلم هم هستم.

یعنی به همه این کارها علاقه داشتید؟

بله من هم پزشکی را دوست داشتم هم معلمی را. البته معلمی علاقه اصلی ام بود. طلبگی را هم به این خاطر انتخاب کردم که کلا این سبک زندگی را دوست داشتم. خانواده ما عموما همه روحانی هستند. پدرم معاون وزیر آموزش و پرورش در زمان شهید رجایی بودند و در سال 60 با شهید بهشتی در دفتر حزب شهید شدند؛ یک جمله‌ای از پدرم برای من به یادگار مانده که هنگام تولدم در دفترچه خودشان نوشته‌اند. این که دوست دارم فرزندم عالم روحانی، متقی و خیرخواه جامعه شود و همین موضوع انگیزه بسیار قوی‌ای در طلبه شدن من بود. البته باز هم می‌گویم که بیشتر از این‌که بخواهم روحانیت وجهه اجتماعی زندگی‌ام باشد، این سبک زندگی طلبگی را دوست داشتم و پذیرفتم و به همین خاطر ملبس شدم.

گفتید که پدرتان معاون وزیر آموزش و پرورش بوده، پس یک جورهایی آقازاده هستید؟

(می‌خندد) اتفاقا همسرم هم همین شرایط را دارد و پدرشان نماینده سه دوره مجلس و معاون وزیر آموزش و پرورش در دولت اول آقای روحانی بودند.

پس حداقل همسرتان فرصت استفاده از مزایای آقازادگی را داشته‌اند؟

نه. واقعیت این است با توجه به شرایطی که معمولا برای آقازاده‌ها فراهم است، ایشان حتی استخدام جایی هم نشده و نه پدر همسرم و خود همسرم استفاده از این شرایط را حق خودشان نمی‌دانند و الان همسرم با مدرک کارشناسی ارشد از دانشگاه علامه، به‌صورت قرارداد ساعتی و بدون بیمه مثل خیلی از اقشار مختلف مردم با دانشگاه همکاری دارند.

آقای حسینی شما همه‌جا با همین لباس روحانیت حضور دارید؟

در مدرسه و مطب شخصی‌ام بله اما در بیمارستان باید لباس فرم پزشکی بپوشم.

شما در کنار همه این فعالیت‌ها، جهادگر هم هستید. چطور مسیر جهاد را انتخاب کردید؟

انگیزه چیزی نبوده جز کمک به همنوع و این کمک واقعا نیاز به توضیح ندارد. در کنار این انگیزه ذاتی، چون تحصیلات و شرایط فکری و روحی من طوری بود که دوست داشتم در کارهای جهادی فعال باشم، سعی کردم تا جایی که می‌توانم به این موضوع هم بپردازم و این چیزی بوده که از دستم برمی‌آمد.

این جهادگری را از کی شروع کردید؟

ابتدا من با بچه‌های هلال‌احمر همکاری می‌کردم. مخصوصا به خاطر این‌که منطقه ما یک منطقه محروم و پر از نیاز است.

همیشه این فکر در ارگان‌های مختلف یا سازمان‌های مردم‌نهاد بوده که به مردم کمک کنند و چون از نیت ما هم خبر دارند لطف کرده و از ما هم برای این برنامه‌های خیر دعوت می‌کنند.

پس بیشتر در منطقه خودتان فعال هستید؟

بله، البته چندوقت پیش هم با بچه‌های هلال‌احمر، در قالب یک تیم درمانی، سفری به منطقه هیرمند زاهدان داشتم که تجربه واقعا متفاوتی بود.

چطور؟ مشکلات مردم متفاوت‌تر بود؟

در هیرمند همه چیز از پایه مشکل داشت. ما در این سفر در روستایی مستقر شدیم که 20 کیلومتر با خود هیرمند به سمت مرز فاصله داشت اما خیلی‌ها برای رسیدن به همین روستا و این‌که مورد معاینه کادر درمانی قرار بگیرند 12 کیلومتر پیاده راه می‌آمدند. به‌جز این، بحث محرومیت در منطقه واقعا تاثربرانگیز بود و من را شوکه کرد.

مثلا من به عنوان پزشک همیشه دوتا سوال ساده را از بیمارانی که مشکل گوارشی دارند می‌پرسم و می‌گویم که غذا چه خوردی؟ میوه می‌خوری یا نه؟ اما پرسیدن این دوتا سوال آنجا واقعا مسخره بود، چون چیزی به نام میوه یا غذای خوب در سبد خانوار مردم این بخش وجود نداشت. بگذارید یک مثال دیگر هم بزنم.

در یکی از همان روزها، پسر 11 ساله‌ای با ناراحتی گوارشی به من مراجعه کرد. از او پرسیدم ظهر چه چیزی خوردی،‌گفت آبگوشت. خوشحال شدم با خودم گفتم بالاخره یک نفر پیدا شد اینجا غذای درست و حسابی خورده باشد.

اما وقتی که بیشتر پرسیدم، فهمیدم آبگوشتی که این بچه می‌گوید با آبگوشتی که در ذهن من است متفاوت است. او به آبی که با رب مخلوط شود و نان و پیاز داشته باشد می‌گوید آبگوشت و واقعا پذیرفتن این موضوع برای من تلخ بود.

کار جهادی وقت می‌خواهد، شما هم که کم مشغله ندارید چطور به فعالیت‌های جهادی هم می‌رسید؟

من معتقدم اگر انگیزه کار جهادی باشد،وقتش را هم می‌شود پیدا کرد. خودم در دو مقطع خیلی خوب می‌توانم برای فعالیت‌های جهادی وقت بگذارم. یکی تابستان‌ که مدرسه تعطیل است و من هم مطب شخصی‌ام را تعطیل می‌کنم و می‌روم دنبال این کارهای جهادی. یک مقطع دیگر هم همین دی ماه است که باز، زمان بین امتحانات بچه‌‌هاست و برای خودم وقت آزاد می‌ماند.

البته یک بار هم اواخر آبان سال گذشته بود که بحث زلزله در کرمانشاه پیش آمد و من منتظر هیچ گروهی نماندم و از یکی از دوستانم مقدار زیادی دارو گرفتم و پشت ماشینم را پر کردم و به سمت کرمانشاه رفتم. تنها در این زمان بود که از یکی از دوستانم خواستم چندروزی را به جای من سر کلاس‌ها حضور داشته باشد. اتفاقا یک بار که دوستم سر کلاس من بود، با من تماس گرفت و من از همان روستای رشید‌عباس که حضور داشتم با دانش‌آموزانم صحبت کردم و گفتم بچه‌ها درس امروز ما، کمک به همنوع است. فکر می‌کنم این یکی از بهترین روش‌هایی است که می‌توانیم نسل نوجوان‌مان را به انجام کار خیر تشویق کنیم، این‌که بچه‌ها در عمل، کار خیر را ببینند نه در حرف.

معلم چه کلاسی هستید؟

معلم تفکر و سواد رسانه‌ای دوره دوم و تفکر و سبک زندگی دوره اول .

این‌طور به نظر می‌رسد که با بچه‌های کلاس تان ارتباط خوبی داشته باشید.

این را که باید از آنها بپرسید ولی این‌طور بگویم حداقل برای من حضور در مدرسه و تدریس به بچه‌ها، یکی از بهترین وقت‌هایی است که می‌گذرانم.

بجز همکاری با هلال احمر، شما عضو گروه جهادی ناصرین هم هستید، از فعالیت‌های این گروه بگویید.

تمرکز فعالیت این گروه بیشتر روی فعالیت‌های فرهنگی و کمک رسانی در زمینه تهیه مایحتاج زندگی در شاهرود و توابع محرومش است، البته عمده زحمات این گروه به دوش همسرم است. کلا ما برای این کار، یک سبک را در نظر گرفتیم که خودمان می‌گوییم سبک خانم کلباسی است. معتقدیم ایشان سبک خوبی را در کمک‌رسانی به زلزله زده‌ها دنبال می‌کنند و ما هم همان سبک را در این گروه جهادی دنبال می‌کنیم.

به این شکل که تعدادی از افراد محروم و نیازمند را تحت پوشش می‌گیریم و سعی می‌کنیم همه نیازهای آنها را رفع کنیم، بیشتر این خانواده‌ها تحت پوشش کمیته امداد یا بهزیستی نیستند، مثلا زباله جمع‌کن‌ها یا ضایعاتی‌ها، یا خانواده‌های بی‌سرپرست یا افرادی که به هر دلیلی شناسنامه ندارند و جذب بهزیستی یا کمیته امداد نشدند.

از تهران دل کندیم

دکتر موسوی و همسرش جزو معدود خانواده‌هایی هستند که از پایتخت و امکاناتش دل کنده‌اند و حالا ده سالی می‌شود که خانه و زندگی‌شان را برده‌اند 400 کیلومتر آن طرف‌تر از تهران. ماجرای این مهاجرت معکوس را از آقای دکتر بشنوید: «من زاده و بزرگ شده تهران هستم. اما پدر بنده، ‌زاده میامی از توابع شاهرود است. ده سال پیش من و خانواده‌ام از تهران به شاهرود کوچ کردیم که برای این تصمیم دلایل زیادی داشتیم.
اولین و مهم‌ترین دلیل این بود که آلودگی هوای تهران برای سلامت مادرم خوب نبود و ایشان ترجیح دادند به شاهرود برگردند و ماهم با ایشان همراه شدیم. یک دلیل دیگر این بود که در کار من و همسرم، خیلی لزومی ندارد حتما در تهران حضور داشته باشیم. بعضی کارها شاید ضرورت داشته باشند که حتما در تهران باشند اما کار ما خدماتی است و اتفاقا هرچه بیشتر به سمت مناطق محروم برویم، فایده‌اش بیشتر می‌شود.
به‌خاطر همین بعد از فارغ‌التحصیلی به شاهرود کوچ کردم. البته شاهرود محل سکونت‌مان است ولی مطبم در میامی است که 60 کیلومتر با شاهرود فاصله دارد.»

مینا مولایی
جامعه

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها