در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
موشکباران و بمباران
اولین فصل مهم و مشترک بمب؛ یک عاشقانه و وضعیت سفید، موشکباران و بمباران شهرها به ویژه تهران در سالهای 66 و 67 است. حملات هوایی رژیم بعثی عراق و صدام است که نقطه اولیه و محرک درام را در این دو اثر شکل میدهد و باقی قصه روی آن استوار میشود. در وضعیت سفید این اتفاق باعث میشود خانواده پرجمعیتی، تهران را به مقصد باغی در حوالی پایتخت ترک کند. در بمب؛ یک عاشقانه هم این بمباران تهران است که ساکنان آپارتمان را گاه و بیگاه به زیرزمین و پناهگاه سوق و قصهها را شکل میدهد. موشکباران در وضعیت سفید باعث میشود شیرین و خانواده اش از تهران به جایی در مجاورت محل سکونت موقت امیر نقل مکان کنند تا از این رهگذر بساط عاشقی برپا شود. در بمب؛ یک عاشقانه هم سمانه همراه خانواده اش به دلیل حملات نیروهای صدام، موقتا از باختران راهی تهران شده و اینگونه میشود که سعید را عاشق و شیدا میکند.
خانواده
در وضعیت سفید خانوادهای پرجمعیت داریم با شخصیتهای متنوع و متعدد که هر کدام ویژگیهای منحصربفردی دارند. خانوادهای تحت مدیریت و نظارت شخصیت مادر، با بازی رابعه مدنی (همان مادربزرگ که نوهها به او مامان بزرگه میگویند) که به عنوان نقطه ثقل مرکزی قصه به لحاظ عاطفی عمل میکند. در فرامتن میتوان این خانواده را ماکت و نمونه کوچکی از جامعه ایرانی در دهه 60 دانست. شخصیت مادربزرگ هم اینجا حکم همان مام میهن را دارد که چنین نرم و مهربان و دلسوز و دغدغه مند، به مسائل و مشکلات ورود میکند.
در بمب؛ یک عاشقانه، خانوادهای به آن شکل وجود ندارد و تمرکز اصلی روی زوج قصه، یعنی ایرج و میترا با بازی پیمان معادی و لیلا حاتمی است. البته شخصیت پدر لیلا را در مقاطع کوتاهی از فیلم داریم، همینطور گاهی یادی از برادر ایرج میشود که قرار است باوجود غیبت، کارکرد مهم و تعیین کنندهای در قصه داشته باشد که البته این اتفاق نمیافتد و حضور یا عدم حضورش، منفعلانه و برای تماشاگر غیرجذاب و غیرضروری است. در کنار این زوج البته حضور همسایهها و خانواده هایشان را هنگام حضور در پناهگاه داریم، همچنین تماسهای تلفنی خانمهای مسؤولان مدرسه موقع بمباران: اما روی هیچکدام تمرکز نمیشود و نمیتوان به عنوان خانوادههای جدی و ملموس، نظیر آنچه در وضعیت سفید میبینیم، روی آنها حساب باز کرد.
قهر و آشتی
قهر هم از فصول مشترک و مهم وضعیت سفید و بمب؛ یک عاشقانه است. اگر یادتان باشد قسمت اول فیلم، ماجرای آشتی دادن ناگهانی و بدون مقدمه دو برادر خانواده به نامهای بهروز (عباس غزالی) و بهزاد (علی سلیمانی) است. معلم (با بازی حمید نعمتا...) وقتی میبیند امیرمحمد گلکار (یونس غزالی) موقع امتحان، توی فکر فرورفته و خیالبافی میکند، به او تشر میزند. امیر هم در توضیح این وضعیت میگوید: دو تا از عموهای ما با هم قهر شدیدند، خیلی از فامیلهای بابای ما قهر شدیدند! بعد در ادامه سریال میبینیم که این قهر فقط مربوط به این دو برادر نیست و دیگر خواهر و برادرها هم دل خوشی از یکدیگر ندارند. در این میان آن کس که باید آستین آشتی بالا بزند و آب سردی بر آتش این همه قهر و کدورت و اختلاف بریزد، مادر است. تنها اوست که میتواند سرخی این فضا را به وضعیتی سفید تبدیل کند. اوست که با ترفندهایی مادرانه، استعداد و روحیه فرزندان را در دوستی و همراهی و کمک به یکدیگر یادآوری و بیدار میکند. این نقش مادرانه، ما را به یاد فیلم «مادر» ساخته علی حاتمی هم میاندازد؛ آنجا هم اختلافات و قهر و کدورتی میان فرزندان خانواده وجود داشت و این مادر بود که مهربانانه بنای آشتی مینهد.
شماری از تعاملات انسانی دهه 60
قهر در بمب. یک عاشقانه هم نقشی مهم، کارکردی و دراماتیک دارد. ابتدا به دلیل صحبتهای معلم ورزش مدرسه (با بازی بهادر مالکی)، فکر میکنیم ایرج، ناظم مدرسه یا همکارش (با بازی حبیب رضایی) مشکل دارد و با او قهر است، اما در ادامه فیلم متوجه میشویم این زوج اصلی قصه هستند که دو هفتهای با هم حرف نمیزنند و قهرند. چرا؟ به دلیل اینکه میترا از شنیدن احتمال زنده بودن برادر رزمنده ایرج خوشحال میشود! اما این خشنودی، کدورت ایرج را در پی دارد، چون ظاهرا سالها قبل عشق و علاقهای میان برادر او و میترا در کار بوده است.
در غیاب تصویری مادر، این پدر است که در بمب؛ یک عاشقانه در خانه حاضر میشود و مهربان، فرزندانش را به صحبت و آشتی دعوت میکند. او با صبوری، انار دانه میکند و از ایرج میخواهد این کاسه انار سرخ را برای میترا ببرد.
نکته جالب، بازی محمود کلاری، مدیر فیلمبرداری باسابقه سینمای ایران در نقش پدر میتراست که مدیریت فیلمبرداری فیلم «مادر» علی حاتمی را هم به عهده داشت. او اینجا همان وظیفه مادر فیلم حاتمی و مادر سریال وضعیت سفید را با ردایی مردانه و پدرانه و البته در مقیاسی کوچکتر انجام میدهد. هرچند نقش پدر ضعیفتر از مادر وضعیت سفید است.
مدرسه
در وضعیت سفید، مدرسهای روستایی به محل اسکان بخشی از اهالی جنگ زده تبدیل میشود و خانواده اصلی قصه در معاشرت با ساکنان روستا و خانوادههای مستقر در مدرسه، به دیدگاه تازهای از همراهی، رفاقت و همدلی میرسند. درواقع آن وجه معرفتی و آموزشی مدرسه به زیباترین و تاثیرگذارترین شکل ممکن به درس زندگی برای کوچک و بزرگ تبدیل میشود.
یک سالن برای خانواده
در بمب؛ یک عاشقانه هم مدرسه نقش مهمی در قصه دارد و شخصیت ایرج و میترا هر دو فرهنگی هستند؛ اولی ناظم مدرسه و دومی معلم زبان انگلیسی. ضمن اینکه ربط مدرسه به خانه، فقط مربوط به خانواده ذکایی (نام فامیلی ایرج) نمیشود و سعید مالکی (همان پسربچه عاشق پیشه فیلم) هم همسایه آنهاست. ادای دین معادی به عباس کیارستمی با پوستر فیلم «خانه دوست کجاست؟» هم تاکید معناداری در پیوند تماتیکی مدرسه و خانه دارد. با این حال در بمب؛ یک عاشقانه، چندان خبری از نقش سازنده و آموزنده مدرسه در زندگی نیست و آنچه بیشتر از مدرسه فیلم یادمان میماند، تنبیه بدنی و گفتاری یا تهدید مسؤولان مدرسه و سخنرانیهای آتشین و نمکین آقای دانشپسند، مدیر مدرسه (با بازی سیامک انصاری) است، هرچند فضای مدرسه خوب تصویر شده و یادآور مدرسههای پسرانه در دهه 60 است و فیلم بار کمدی و شیرینش را در همین فضا متمرکز کرده.
جنگ داریم تا جنگ
برخی شعارهای ایدئولوژیک دهه 60 در دیالوگها و صحنهها مورد استفاده ابزاری کمیک قرار گرفته اند که در تضاد با روحیه حاکم بر آن دوران و شوخی ناپذیربودن این مضامین و مفاهیم در آن زمان است. وضعیت سفید اما شوخیهایش را شخصی و در جمع خانواده برگزار میکند و برای مزاح سراغ مباحث استراتژیک نمیرود. مادربزرگ را به خاطر بیاورید که برای جبهه و رزمندهها چقدر وقت میگذاشت و چه اقلام موردنیازی میفرستاد. این در حالی است که بمب؛ یک عاشقان، به دلیل اتخاذ مسیری متفاوت از کنار اینها میگذرد و آن روی مثبت همدلی و همراهی مردمی و حمایت پشت جبهه از نیروهای درگیر در جنگ و مشغول دفاع مقدس را نشان نمیدهد. درواقع شاهد یک نگاه ضدجنگ و جنگطلب همزمان در این فرم روایی هستیم؛ فیلمساز به درستی جنگ و زشتیهای آن را تایید نمیکند، اما پسرک قصهاش برای ادامه عاشقیت، نیاز به ادامه جنگ تا همیشه دارد. نامه اش را با این جملات به یاد بیاورید: «من جنگ را دوست دارم، من موشک بارون را دوست دارم، من آژیر قرمز را دوست دارم.»
کارگردان چندان اعتنایی به آن روحیه جمعی و همدلانه در دوران دفاع مقدس ندارد و ترجیح میدهد روایت و خوانش شخصیتر خود را داشته باشد؛ برعکس وضعیت سفید که این روحیه به شکل بارزی در آن برجسته و به آن بها داده میشود. اما در بمب؛ یک عاشقانه حتی نگاه مثبتی به رزمندهای که برای دفاع از میهن و مردم به جبهه رفته و شاید شهید شده باشد، به دلیل کدورتی شخصی، وجود ندارد.
عناصر بصری
حس و حال واقعگرای وضعیت سفید، فضا را به سمت جزئیات میبرد که یکی از این نشانههای نگاه جزئی نگر در عناصر بصری، طراحی صحنه و لباس و اشیا خودش را نشان میدهد. بنابراین استفاده هنرمندانه و باورپذیر از هرآنچه به بهترین شکل تداعیگر دهه 60 باشد، بسیار ضروری است. هرچند نعمتا...، قصهاش را به ضرورت درام به خانهای دور از موشکباران تهران میبرد، اما حواسش هست که حس و حال دهه 60 را بهدرستی در اثرش نشان دهد. در طول سریال به خوبی این حال و هوا را دریافت میکنیم، ولی شاید بیش از همه در تیتراژ سریال و با نشان دادن ابزار و آلات مختلف در دهه60 غوطهور میشویم. بمب؛ یک عاشقانه پیمان معادی اما به دلیل نگاه متفاوت و شخصیتر به دهه 60 بیشتر جنبه نمایشی دارد و کمتر نشانی از حس و حال واقعی آن دهه در کار وجود دارد. البته در طراحی صحنه و لباس سعی شده جزئیات و برخی نشانههای بصری دهه 60 در اثر گنجانده شود، اما حتی قدم زدن اولیه میترا در خیابانهای تهران بیشتر شیک و چشمنواز و کارت پستالی است و کمتر واقعگرایی و تداعیگری تام و تمام در آن به چشم میخورد. در این میان شاید بامزهترین گاف بمب؛ یک عاشقانه، نمایش چندباره علمک گاز باشد که مشکل بیشتر فیلم و سریالهای امروزی روایتگر دهههای 50 و 60 است. جالب اینجاست که گروه سازنده فکری برای این علمک که درست کنار در آپارتمان اصلی قصه است نکرد، بلکه حتی ایرج هم موتور قدیمی رکس و آبیرنگش را شبها به همین علمک گاز قفل میکرد!
امیر رحمانی
گروه سینما
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم