گفت‌وگوی چاردیواری با 3 بیمار مبتلا به ایدز

امید تنها راه است

جلوی بیمارستان امام خمینی(ره) از خودرو پیاده می‌شوم. از نگهبان سراغ مرکز تحقیقات ایدز را می‌گیرم و او انتهای بیمارستان را نشانم می‌دهد. هر چه می‌روم تمام نمی‌شود.
کد خبر: ۱۱۷۷۸۹۹

به آخرین ساختمان که میرسم، به سمت چپ میپیچم و با ساختمانی چندطبقه روبهرو میشوم که به دور از هیاهوی بیمارستان و آمد و رفتها، در گوشهای از آنجا خوش کرده است؛ درست مانند بیمارانش که از جامعه طرد شدهاند، دورافتاده و دور از دید است. چند پلهای که پایین میروم به بخش مدیریت، آزمایشگاه و کلاسهای آموزشی میرسم. باشگاه یاران مثبت هم در بخش پشتی همین ساختمان قرار دارد. روز دوشنبه است و طبق برنامه هفتگی باشگاه، مبتلایان به ایدز برای شرکت در کلاس آموزشی حضور پیدا میکنند.

رفتار دیگران اذیتم میکند

مستانه به همراه مادرش وارد میشود. ابتدا از حرف زدن سر باز میزنند اما مادر آرام آرام لب به سخن باز میکند و میگوید: «نمیخواستیم کسی از بیماری دخترم باخبر شود. اما وقتی خواهر کوچکم متوجه شد، به همه فامیل خبر داد و از آن موقع، همه رفتارشان با ما عوض شده است. حتی از او فرار میکنند و با او دست هم نمیدهند.

رفت و آمدشان هم به خانهمان خیلی کم شده است». مستانه 30ساله است و 10سالی است مبتلا به بیماری ایدز شده. حدودا 20 ساله بود که تحت عمل جراحی لوزه قرار گرفت. از قرار معلوم به دلیل پوسیدگی نخهای بخیه، بخیهها باز شد، ناحیه عفونت کرد و لخته خونی در ناحیه گلو ایجاد شد. تا رسیدن پزشک معالج، او حدود سه لگن خون استفراغ کرد که باعث کم خونی شدید شد و مجبور شدند به او خون تزریق کنند. پس از مدتی خانواده متوجه این شدند که مستانه مانند هم سنوسالهایش رشد نمیکند.

مادرش میگوید: «مدتی است به خاطر عوارض داروها، آنها را کنار گذاشته اما از وقتی در کلاسهای مرکز شرکت میکند، روحیه بهتری پیدا کرده است.» مستانه هم مانند خیلی از مبتلایان به ایدز از رفتارهای اطرافیان آزرده خاطر است و حتی کسانی هم که قبل از بیماری با آنها صمیمی بود، دیگر سراغی از او نمیگیرند و از نزدیک شدن به او خودداری میکنند. مستانه بعد از گذشت این سالها بیماریاش را پذیرفته اما هنوز هم از رفتارهای اطرافیان دل آزرده است. به درس خواندن علاقهای ندارد و فقط تا مقطع دیپلم ادامه داده است؛ در کنارش نقاش خوبی است اما زمانی که متوجه بیماری‌‌اش شد، آن را نیمهکاره رها کرد و به قول مادرش از آن زمان قلم به دست نگرفته است. اما حالا به شمعسازی علاقه دارد و دوست دارد آن را ادامه دهد. در کلاسهای باشگاه یاران مثبت و در کلاسهای گیتار شرکت میکرد اما استادش که از مرکز رفت، او هم دورهاش را نیمهکاره رها کرد.

مستانه بهطور قطع از پس بیماریاش برمیآید؛ اگر رفتارهایی که با او به عنوان دوست یا عضوی از خانواده میشود، صحیح و مناسب بیماری باشد که ناخواسته مبتلا شده است.

اسم بیماری وحشتناکتر است

برای گفتوگو با فاطمه وارد کلاس روانشناسیای شدم که هر هفته برای آنها برگزار میشود. کنار فاطمه نشستم. ظاهرش امیدواری زیادی نشان نمیداد اما با این حال آمده بود تا در کنار کسانی که با او همدرد هستند، قرار گیرد تا ساعتی هم که شده از دردهایش خلاص شود. موضوع کلاس، «کودک درون» بود و باید با آن ارتباط برقرار میکردند. هر کدام قلم به دست گرفتند و کودک درونشان را روی کاغذ کشیدند. نقاشی فاطمه برایم جالب بود. دختر گریانی کشید که اشک میریخت و غمگین بود. در اطرافش هم کوه و درخت نقاشی کرد. سوالات و جوابهایی که بهعنوان تمرین کلاسی، بین خودش و کودک درونش رد و بدل میشد، همگی حاکی از درون غمگین و به هم ریختهاش بود. کلاس که تمام شد، صحبت هایم را شروع کردم. فاطمه 39 ساله است و تا دوم دبیرستان بیشتر درس نخوانده. اما خودش میگوید: «بزرگترین اشتباه را در آن زمان انجام دادم. آن موقع علوم انسانی میخواندم و درس زبانم بسیار خوب بود و یکی از بهترینهای مدرسه بودم. درس را خیلی دوست داشتم اما به خاطر افسردگی شدید مجبور شدم درس را رها کنم.» فاطمه به دلیل افسردگیای که در آن زمان داشت، خانهنشین شد و چون به همراه پدربزرگ و
مادر بزرگش زندگی میکرد، مجبور بود زود ازدواج کند. ازدواج زودهنگام، فرصتهای کاری زیادی را از او گرفت و نتوانست به چیزهایی که در زندگی میخواهد برسد.

پدرش فوت کرده و مادرش بازنشسته و سالها در شرکتی مشغول به کار بوده است. یک خواهر و دو برادر هم دارد. فاطمه در 17 سالگی ازدواج کرد و خیلی سریع هم بچهدار شد. اما این ازدواج دوام زیادی نداشت و بعد از چند سال دوباره ازدواج کرد و همین ازدواج مسیر زندگی فاطمه را عوض کرد. او میگوید: « از همسرم ایدز گرفتم و او خودش هم نمیدانست ایدز دارد.» فاطمه مدام دچار فشار بالا و احساس خستگی مداوم میشد. یک عمل جراحی در پیش داشت و باید آزمایش میداد و آنجا بود که پزشکان متوجه شدند مبتلا به ایدز است.

فاطمه میگوید: بزرگترین شوک زندگیام را آنجا تجربه کردم و این شوک آنقدر زیاد بود که یکی دو ماه بعد، خودکشی کردم. سال 93 بود که با خوردن قرص، خودکشی کردم و هوشیاریام به 3 رسید و به شکل معجزهآسایی نجات پیدا کردم و اگر نجات پیدا کردم فقط بهخاطر پسرم بود. پسرش حالا 23 ساله است و با بیماری مادرش کنار آمده است. فاطمه از برخوردهای اطرافیان آزرده است و معتقد است آنها بیشتر از این بیماری میترسند. او ادامه میدهد: این بیماری با این که ما را زجر میدهد، از اسمش بیشتر اذیت میشویم تا انگهایی که به ما میزنند. او بعد از فوت همسر دومش، بار دیگر و برای سومین بار هم ازدواج کرد که آن هم به طلاق منجر شده است. فاطمه از چهار سال پیش که متوجه بیماریاش شده به خاطرش سختیهای زیادی کشیده است و میگوید: از نظر روحی و جسمی خیلی اذیت شدم و زجر کشیدم و در این مدت دچار افسردگی شدید شدم ولی تلاش میکنم با آن کنار بیایم. تا الان خیلی کم توانستم آن را بپذیرم اما تلاشم را میکنم

همسرم تنهایم نگذاشت

در کنارم مردی قدبلند با اندامی ورزشکاری نشسته است. صورت سبزه و ریش و سبیل سیاهی دارد. او هم مبتلا به ایدز است و هفت سالی میشود متوجه بیماریاش شده است.

به گفته خودش عضو باشگاه یاران مثبت نیست و فقط میآید داروهایش را میگیرد و میرود و هر از گاهی در جلسات مرکز شرکت میکند. محمد 42 ساله و اصالتا اهل اردبیل اما متولد و ساکن شهریار است. هفت سال پیش متوجه بیماریاش شد. با احساس ضعف بدنی به پزشک مراجعه کرد و بعد از انجام آزمایش متوجه وجود ویروس HIV در بدنش شد. او میگوید: «وقتی فهمیدم بیمار هستم دو سه ماهی به هم ریختم و با خودم جنگ داشتم تا توانستم با خودم کنار بیایم. در این مدت حدود 25 کیلو وزن کردم. هفت سال پیش که به این مرکز آمدم 110 کیلو بودم و وزنهبردار». او بدنساز است و در شهریار در وزن 75 کیلوگرم مقامدارد. هشت سال اعتیاد به هروئین و حشیش داشته اما با همتی که داشته 14 سالی است توانسته آن را کنار بگذارد. خودش هنوز نمیداند چگونه مبتلا شده است. محمد زمانی که متوجه بیماریاش شد، ازدواج کرده بود اما خوشبختانه همسرش سالم است و مدام تحتنظر هستند تا مشکلی برای او پیش نیاید. همسرش از همان ابتدا در جریان بیماریاش قرار گرفت اما همیشه همراهیاش کرده است. آنها بعد از گذشت این سالها هنوز فرزندی ندارند اما محمد امیدوار است با راهنماییها و مشاورههایی که از مرکز دریافت میکنند بتوانند بچهدار شوند.

ندا ظهری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها