در یک روز پاییزی با کامبیز درمبخش کاریکاتوریست به گفت‌وگو نشستیم

سلطان دلار نمی تواند هنرمند باشد

وقتی در 15 سالگی برای اولین‌بار یکی از کارهایش در مجله توفیق منتشر شد، شاید فکرش را هم نمی‌کرد که چندین سال بعد آثارش در بسیاری از موزه‌ها و مراکز مهم هنری به روی دیوار برود و حتی دربرخی از آنها جاخوش کند. شاید بتوان گفت همه چیز از حدود 11 سالگی او که در تابستان به واسطه پدرش به کلاس‌های جعفر تجارتی در ارتش رفت شروع شد و بعد این مسیر ادامه پیدا کرد و باعث شد تا امروز او را کامبیز درمبخش بخوانیم؛ هنرمندی که تا امروز در کارهایش به دور از هر گونه تکرار و یکنواختی مسیر پر پیچ و خمی را در پیش گرفت و با ایده‌های نابی که دارد، همچنان بدون حاشیه در حال حرکت است.
کد خبر: ۱۱۷۶۱۷۰
سلطان دلار نمی تواند هنرمند باشد

او علاوه بر کاریکاتور، نقاشی و مینیاتور را هم در کارنامه کاری‌اش دارد و تا کنون آثار مختلفی را منتشر کرده که جدید ترین آنها با عنوان «هنرهای تبسمی» در آستانه رونمایی است. همه اینها باعث شد تا گفت‌وگوی مفصلی با او داشته باشیم:

در اغلب کارهای شما حتی وقتی بهدنبال رساندن یک مفهوم عمیق هستید، جنس خاصی از سادگی وجود دارد. از حرفهای بودن به این سادگی رسیدید یا برعکس؟

لازمه این اتفاق سالها زحمت و کوشش است و من 60 سال است بدون انجام کار دیگری در این حوزه مشغول بودم. زمانی هم که شما تمام وقتتان را روی هر کاری آن هم به این میزان بگذارید، قطعا در آن پیشرفت میکنید، مضاف بر آن که شما تا عاشق نباشید نمیتوانید چنین زمانی را بگذارید. من هم عاشقانه این کار را نهتنها به خاطر خودم بلکه برای مردم دنبال کردم، چون دوست دارم زمانی که از کاری لذت میبرم آن را با مردم تقسیم کنم تا آنها هم لذت ببرند. به همین دلیل این سادگی و خلوص طرحها زمانبر بوده، یعنی سالها برای آن زحمت کشیده شده و مدام خلاصه و خلاصهتر شده تا به اینجا رسیده است. اتفاقی که در ادبیات هم هست و گاهی یک شعر کوتاه حرف یک کتاب را میزند یا همان مفهوم در یک تصویر خلاصه میشود. همچنین بدون کلام بودن کارها نیز از ویژگیهایی است که باعث میشود هر ملیتی بتواند آنها را بفهمد، علاوه بر اینها من زمانی کاریکاتوریست مطبوعاتی بودم و در واقع یک روزنامه نگار هستم که اگر امروز قدمی برداشتهام بهدلیل همان کار و مراحلی است که در آن مقطع پشت سر گذاشتهام.

صحبت از روزنامهنگاری شد، میدانم که مدتهاست کم و بیش از فضای مطبوعاتی فاصله گرفتید، چرا؟

به طور کلی فضایی که برای یک کاریکاتوریست وجود دارد، خیلی سخت است چون سیاستمداران ما انتقادپذیر نیستند و همه میخواهند که از آنها تعریف شود؛ این هم دیگر کاریکاتور نمیشود. میتوان گفت که ریشه اصلی این کار انتقاد است و بدون آن حضور در این فضا که شرایطش در کشور ما چندان وجود ندارد، بی معنی میشود. معمولا در همه روزنامههای معروف دنیا کاریکاتوری هست که مسائل سیاسی و اجتماعی روز را مطرح میکند ولی ما الان چنین چیزی را نداریم و اگر هم هست، به شیر بییال و دمی تبدیل شده که آنچه باید را نشان نمیدهد. جدا از اینها، هیچ پول خوبی بابت این کارها به هنرمند نمیدهند، در حالی که کاریکاتوریستهای ما با وجود استعدادی که دارند و در کل دنیا مطرح هستند، نمیدانند که اینجا کارهایشان را به کجا ببرند؛ مشکل بزرگی که باعث شده تا به این حرفه به دلیل حساس بودن و بد فهمیده شدنش ضربه وارد شود.

با این اوصاف امیدی به آینده این حرفه هست؟

وضع ما طوری شده که همه به امید آینده هستند و همان امید است که تا به حال ما را نگه داشته است.(با لبخند)

شما همیشه با نسل جوانتر و به قول معروف دهههایی مثل شصتیها و هفتادیها، رفت و آمد و تعامل زیادی دارید، این توجه چه دلیلی دارد و اوضاع و احوال آنها را چطور میبینید؟

جوانها برای من خیلی مهم هستند و یکی از مواردی که باعث شده تا در کارم پیشرفت کنم، همین ابراز احساسات و بازخوردهایی است که از آنها گرفتم. در اکثر نمایشگاههایی که دارم همه جوانان از 12 گرفته تا سی و چندسال حاضر میشوند. در هر حال ارتباط برقرار کردن با یک جوان کار آسانی نیست، من در حال حاضر 75 سال دارم و قاعدتا باید در خانه نشسته باشم و هیچ کاری نکنم اما همین همراهی و انرژی است که مثل یک باتری مرا برای ادامه شارژ میکند. جالب است که در خیابان که میروم، با توجه به این که ما طبقات مختلف از روشنفکر گرفته تا مردم سنتیتر داریم، گاهی از همه اقشار از کارهایم میگویند و به نمایشگاههایم میآیند. این اتفاق دلنشینی است چرا که به دست آوردن دل عموم مردم، کار دشواریست ولی چه اصولگرا، چه اصلاحطلب و چه روشنفکر و... همه به من لطف دارند و ابراز محبت میکنند، تمام اینها باعث ادامه کار من میشود.

یکی از ویژگیهای کامبیز درم بخش نو و جدید بودن سوژههایش است، شما در این60 سال کار کردن هیچ وقت کم نیاوردید و یا برای انتقال پیامها به تکرار نرسیدید... .

من هیچوقت مشکل ایده ندارم و مانند چشمهای که مدام میجوشد، این جریان ادامه دارد. اتفاقا چند وقت پیش با گروهی از کاریکاتوریستهای معروف دورهم جمع شده بودیم و آنها میگفتند که همه چیز تکراری شده و دیگر سوژه نداریم، اما من میگویم که این آدمها هستند که تمام میشوند و سوژه و ایده همیشه هست منتها باید دید که چه کسی آنها را کشف میکند. به نظر من هر ایدهای یک کشف است چرا که قبلا نبوده، چون در غیر این صورت همه آن را دیدهاند و دیگر فایدهای ندارد، اجرای آن هم مثل دیدن یک فیلم تکراری است.

شما در مصاحبههایتان همیشه از کودکی سختی گفتید که پشت سرگذاشتید، آن سختی چقدر روی نگاه شما تأثیرگذار بود؟

بله، بهطور خلاصه همان کودکی سخت باعث شد تا من روی خودم کار کنم تا بتوانم رها شوم و به جاهای خوب برسم، اما اصولا اگر یک فرد خیلی پولدار و یا سلطان دلار باشد و در شرایط راحتی زندگی کند، هیچ وقت هنرمند واقعی نمیشود. خود شما چند نفر را با این شرایط دیده اید که بنشیند و نقاشی بکشد یا مجسمه بسازد؟ هنرمند همیشه باید از جایی چه در زندگی خصوصی یا اجتماعی در تنگنا باشد چون در غیر این صورت هیچ کاری نمیکند و هنر زاییده داستانهای تراژیک است.

فکر میکنید اگر در کودکی پدرتان شما را در مجله ارتش، به کلاس جعفر تجارتی نمیفرستاد، بازهم به این نقطه میرسیدید؟

این چیزی است که واقعا نمیدانم چون مسیری است که پیش رفته و نمیتوانم بگویم که اگر آن اتفاق نمیافتاد چه میشدم!

ممکن بود چه کاره شوید؟

من در حوزه فیلمنامهنویسی و کارگردانی هم استعدادهایی دارم و در مقطعی در تئاتر و سینما هم بازی کردم. در این میان طنزنویسی هم میکنم و کتاب آن هم انشاا.. منتشر میشود، طنزهایی که مثل کارهایم خلاصه و موجز است. یکی دیگر از مواردی که اگر در این حوزه نبودم به سراغش میرفتم، طراحی دکوراتور داخلی است چون سلیقه ام خوب است.(باخنده)

البته فضایی که الان در آن هستم شامل همه اینها میشود، یعنی لذت همه اینها در کاریکاتور است، کارهایی که دیگر تنها کاریکاتور نیستند و به مراحل والایی رسیده که به شعر ونقاشی نزدیک میشود و به قول برخیها موسیقی هم در آن احساس میشود. من در سالهای اخیر بازهم تلاش کردم تا کارهایم را بسازم مثل نمایشگاهی که در گالری ویستا داشتم و الان هم تیمی را برای آن تشکیل دادم اما تمام این کارها به خرج و جای بزرگ نیاز دارد و من به تنهایی نمیتوانم با خرج خودم آنها را پیش ببرم، شاید اگر در کشور دیگر بودم، زودتر این اتفاق میافتاد چون در خیلی از جاها هنرمندان فضایی برای کار ندارند و دولت آتلیههای رایگانی را در اختیارشان قرار میدهد. من بارها پیشنهاد این طرح را داده ام ولی متأسفانه هنوز این اتفاق رخ نداده است.

کمی هم به گذشتهها برگردیم، شما زمانی که در هنرستان درس میخواندید با هنرمندان زیادی هم کلاس بودید...

بله، علاوه بر هنرمندان درجه یک ایران مثل پرویز تناولی و... که من بعد از دبیرستانم در هنرستان هنرهای زیبا با آنها همراه بودم، شاگرد کسانی چون استاد الخاص، استاد گرگوریان، کریمی و... نیز بودم. سهراب سپهری و خانلری هم از کسانیاند که آن زمان آنها را مدام میدیدم.

به نکته مهمی اشاره کردید، اتفاقی که این روزها در نظام آموزشی ما وجود ندارد و برخلاف ورودیهای بسیار هنر، خروجی قابل توجهی نداریم، فکر میکنید چرا این طور شده و آن زمان چطور چنین استعدادهایی کشف شدند؟

دلیل خروجی و بازدهی که از آن گفتم، خود بچهها بودند چون اگر کسی که در حال تحصیل است بخواهد میتواند موفق شود. در مقطعی من در هنرستان درس میدادم و یادم هست وقتی خودم را با هزار زور و زحمت در زمستان به آنجا میرساندم، دانشآموزان گروه گروه مشغول بازی با موبایل بودند و یا برای آب خوردن بیرون میرفتند و یک ساعت بعد برمیگشتند. به همین دلیل میتوانم بگویم ما خودمان بودیم که میخواستیم کسی شویم، چون مثلا در همان زمانی که تدریس میکردم، میدیدم نقاشی برخیها مثل بچه 5ساله است، وقتی هم میپرسیدم تو چرا وارد این رشته شدهای میگفت چون جای دیگری قبول نشدم. به همین دلیل همه چیز تنها بحث آموزش نیست. البته من به شخصه به آموزش کلاسیک هم اعتقاد ندارم چون مواردی مثل مبانی هنر و خیلی از چیزهایی که استادها میگویند را خودتان میتوانید با خواندن چند کتاب متوجه شوید. در این بین همه باید چیزهایی را یاد بگیرند اما این یادگیری به معنای آن نیست که تمام دانشجویان در نهایت باید مثل همان استاد شوند، بلکه استعداد هر کسی باید فرصت شکوفا شدن را داشته باشد.

یعنی نظام آموزشی ما مشکل چندانی ندارد؟

مسلما ما مثل همه چیزهای دیگر در حوزه آموزش هم مشکل داریم. حتی جدا از بحث محتوا و آموزشی، در مواقعی مثل زمانی که حقوق یک استاد هنر را میبینم واقعا تعجب میکنم، استادی که شاگردش با فروش کارهایی که میکشد میلیونها تومان پول به جیب میزند و از سوی دیگر همان استاد یک سال درس میدهد و در نهایت 800 هزار یا یک میلیون تومان میگیرد. به همین دلیل زمانی که این معلم خودش ناراحت است و درگیر اجاره خانه و مشکلات دیگر است، نمیتواند آن طور که باید عدهای را تربیت کند. به طور کلی در این شرایط استاد خوب کم است.

جدا از این موضوع، با توجه به این که شما سالهاست در فضاهای مختلف هنری حضور داشتید، چقدر به باندبازی در این حوزه اعتقاد دارید؟

باندبازی در همه جای ایران و در همه سطوح وجود دارد.

این مساله شما را اذیت نکرده؟

من همیشه سعی کردهام از این فضا دور باشم.

در این سالها همیشه حراجیهای مختلفی مثل تهران، برگزار شده و کم تر پیش میآید که شما در آنها شرکت کنید... .

در مقطعی که من در این حراج حضور داشتم، بهواسطه یک گالری که کاری را از من خریده و به حراج داده بود، این اتفاق افتاد. حضور در چنین رویدادهایی در مورد من فرق میکند چون همه مرا به عنوان یک طراح کاریکاتوریست میشناسند و نقاشی حوزه دیگری است. با این حال مدتهاست من مشغول کار هنری شده ام اما باز هم چون کارم صرفا آن نیست، باعث شده تا این نگاه و فاصله وجود داشته باشد. اما نباید فراموش کرد من ابتدا نقاش بودم و بعد کاریکاتوریست شدم و کارهایی که الان میکنم را هم موزه از من میخرد. در حال حاضر موزه هنرهای معاصر حداقل نزدیک به 45 اثر و یا کتابخانه اسناد ملی و... حدود 60 کار از من دارند. یعنی کارهایم همه جا هستند.

اما با همه اینها بهواسطه نگاه مسؤولان حراجیها این فاصله وجود دارد...

فاصله نمیتوان گفت و من هم ترجیح میدهم تا وارد این موضوع نشویم.

خوب پس فعلا از این فضا بگذریم، شما گفتید در حوزههای دیگر مثل فیلمنامهنویسی و تئاتر هم دستی برآتش دارید، تازگیها سراغ آن رفتهاید؟ اصلأ قصد دارید بازهم به آنها ورود کنید؟

من واقعا وقت ندارم و خیلی خوشحال میشوم که بتوانم همان کارهایی که در ذهن دارم را انجام دهم. من به این عمرم نمیتوانم تمام فکرهایی که دارم را به تنهایی اجرا کنم، چون سن که بالا میرود تجربیات آدم هم بیشتر میشود و حجم کارها هم زیادتر. در حال حاضر این مقدار آن قدر شده که نمیتوانم از پس همه شان بربیایم. به گونهای که 24 ساعت برایم کم است و حداقل 48 ساعت در شبانه روز لازم دارم. البته من آن را دوست دارم و همین کار است که مرا زنده نگه داشته است.

در آخر همان سوال معروف که تا امروز چه آرزویی دارید که همچنان در ذهنتان است و هنوز برآورده نشده؟

هیچ آدمی نمیتواند بگوید آرزوییهایی که دارم برآورده شده چون اغلب تمام چیزهایی که دوست داریم و میخواهیم اتفاق نمیافتند و خیلی کم برآورده میشوند. اما همین که آدم آرزو دارد خیلی خوب است چون وقتی فکر کنی که آرزویی نداری انگار اصلا آدم نیستی و وجود نداری!

یکی از آنها را میتوانید بگویید؟

دوست دارم خانهای داشته باشم که برای خودم باشد، اتفاقی که هیچوقت به آن نرسیدم و بعد از این همه سال هنوز مستأجر هستم. این دقیقا همان چیزی است که سالها برایش کار کردهام و زحمت کشیدهام. هر آدمی باسابقه و سن و سال من حداقل باید یک خانه وآتلیه داشته باشد.

نمیخواستم پایان این گفتوگو تلخ تمام شود...

باید تلخ باشد چون ذات کار من هم تلخ
است.

تقدیر با کارت 100هزارتومانی

هیچ حمایتی انجام نشده زمانی در یکی از دولتها گفتند میخواهند از من و چند هنرمند دیگر تجلیل کنند، برنامهای که در هتل المپیاد برگزار شد و در آن گروه ارکستری که حضور داشت حداقل چندین میلیون پول گرفته بود. در ادامه بیوگرافی مرا با حضور معاون وزیر ارشاد خواندند و کلی دست زدند و تحسین کردند، بعد هم لوحی را به همراه یک جعبه مخملی قرمز به ما دادند. من به منزل رفتم و زمانی که آن جعبه را باز کردم دیدم در آن دو کارت خرید صد و چند هزارتومانی یکی از فروشگاههاست! نمونههای بسیار این چنینی وجود دارد که اگر بگویم خیلیها زیرسوال میروند.

سهراب سوار بر دوچرخه

سهراب سپهری در هنرستان نبود اما مدام در آنجا رفت و آمد داشت. او آدم کنجکاوی بود که همیشه به آنجا سرمیزد و معمولأ با دوچرخه اش میآمد. در این دیدارهایش کارها را نگاه میکرد و با بچهها تعامل داشت.

با وجود این آن زمان هنوز او چندان مطرح نبود و من هم جوان هفده هجده سالهای بودم که فکرش را هم نمیکردم ایشان روزی سهراب سپهری شوند. جدا از سهراب من با دیگر هنرمندان مثل پرویز تناولی ارتباط نزدیکی داشتم و با هم روزهای زیادی را گذراندیم و بسیاری از این هنرمندانی که امروز حرفی برای گفتن دارند از هنرستان فارغالتحصیل شدهاند. یعنی در آن مقطع دوران خاصی شکل گرفت و خروجیهایی داشت که هیچ وقت دیگر شاهد آن نبودیم.

فاطمه شهدوست

گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها