در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
چند روزی گذشت و فاطمه به کتابخانه نیامد. صبح شنبه ساعت هشتونیم روزنامه محلی شهرمان را که همیشه از یکی از اعضای کتابخانه که روزنامهفروش بود دریافت کردم، ورق میزدم که یکباره خشکم زد: «خانواده محترم کامیاب با نهایت تاسف و تاثر درگذشت ناگهانی غنچه نشکفتهتان فاطمه کامیاب را خدمتتان تسلیت...» دیگر نتوانستم بقیه متن را بخوانم. برایم غیرقابل باور بود. پیش خود فکر میکردم چه میشد اگر این دختر یکبار دیگر از در وارد میشد و کتاب میگرفت... هنوز به آرزوی بعدی در مورد فاطمه فکر نکرده بودم که در آستانه در کتابخانه حاضر شد. نزدیک بود قالب تهی کنم و شبیه فیلمها تصور میکردم دارم خواب میبینم یا خیالاتی شدهام. خودش بود زنده و سالم. هنوز با خودش احوالپرسی نکرده بودم که مادرش از راه رسید و هر آنچه در این روزها گذشته بود را با آرامش برایش تعریف کردم و گفتم که غیبت شما بر پیام تسلیت روزنامه صحه گذاشته بود. مادر فاطمه گفت چند روزی به بندرعباس رفته بودیم و در همین روزها دخترعموی فاطمه که همنام او بوده در سانحه تصادف در شهرستان لار فوت کرد؛ سه روز هم برای شرکت در مراسم خاکسپاری به لار رفتیم و این پیام تسلیت از طرف اقوام بوده است. مادر فاطمه موضوع جالبی گفت که قابل تامل بود؛ اینکه فاطمه سه عمو و دو عمه دارد و همه آنها نام یکی از دخترانشان را فاطمه و نام یکی از پسرانشان را محمد گذاشتهاند.
سهیلا ملکمحمدی
کتابدار
در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد