در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
پسرک که از در آمد داخل، کتابدار هنوز سرگرم رسیدگی به گلدان بود. سلام کرد و کارت عضویت را از جیب بیرون آورد و با لحنی آرام گفت: «لطفا فرهنگ آکسفورد» و با مکث ادامه داد: «برای پدرم میخواهم.»
کتابدار پرسید: «چرا خودشان نیامدند کتاب را بگیرند. این کتاب مرجع است و نمیتوانی از کتابخانه بیرون ببری.»
غم در چشمان پسرک دوید: «یعنی نمیتوانم کتاب را تا دم در کتابخانه ببرم؟ پدرم جلوی در کتابخانه است.»
کتابدار با تعجب پرسید: «چرا دم در! به پدرت بگو یک لحظه بیایند داخل، کتاب را بگیرند و استفاده کنند.»
پسرک گفت: «آخر نمیتوانند بیایند داخل.» کتابدار با کنجکاوی کتاب را از قفسه بیرون آورد و همراه پسرک تا دم در کتابخانه بیرون رفت. پدر پسرک را دید که کنار پلههای کتابخانه... کتابدار من بودم، پدر پسرک را که یکی از اعضای فعال کتابخانه بود شناختم. مدت زیادی بود که کتابخانه نیامده بود. جانبازی که یک یادگاری از جبهه در بدنش جا مانده بود. ترکش بالاخره کار خودش را کرده و او ویلچرنشین شده بود. اما به نظر میرسید این پلهها، این پلههای لعنتی بودند که باعث شده بودند دیگر به کتابخانه ما نیاید، نه ویلچر...
مریم رحیمی پرندجانی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم