گزارش جام‌جم از دونده 82 ساله آبادانی که با سرعت به سمت آرزوهایش می‌دود

سریع‌ترین مادربزرگ

چین و چروک روی صورتش نشان می‌دهد که در چند قدمی 100 سالگی قرار دارد. صداهای اطرافش را سخت می‌شنود و مدت‌هاست که ترکشی در نزدیکی مغزش جا خوش کرده‌ برای فردی با این مشخصات حتی انجام امور روزمره نیز سخت به نظر می‌رسد، اما سوژه گزارش امروز ما با کسب مدال طلای رشته دو و میدانی در کشور چین به همه ثابت کرد که خواستن، توانستن است حتی برای افرادی در سن و سال او.‌ روایت زندگی فاطمه حشمتی مادر بزرگ 82ساله از زبان خودش خواندنی است.
کد خبر: ۱۱۴۵۳۱۴

انیمیشن مورد علاقهاش کارتونی است که خیلیها آن را به نام «میگ میگ» میشناسند. علاقه خاصی به دویدن دارد و میگوید که در کودکی یکی از آرزوهایش این بوده است که بتواند روزی شبیه به میگ میگ بدود.

ده ساله بود که تصمیم گرفت مسیر زندگیاش را به سمت این آرزو سوق دهد و حالا 72 سال است که با تمام مشکلات جسمیاش میدود: «از ده سالگی دویدن را شروع کردم و هنوز هم عادت دارم هر روز به خیابان و پارک بروم و بدوم. دویدن من را به آرامش میرساند.»

روز شانس

یک روز مثل همیشه در خیابان میدوید که خانمی صدایش زد و پرسید ورزشکار هستید؟ حشتمی در جوابش خندید و گفت به صورت حرفهای نمیدود و برای دل خودش است که هر روز ورزش میکند: «من فکر کردم او یک انسان کنجکاو است که میخواهد بداند، چرا من در این سن و سال به جای استراحت کردن یا حتی استفاده از واکر و عصا و ویلچر در خیابان میدوم اما او یک مربی بود. آنجا بود که با خودم گفتم بالاخره مرغ هما را دیدم.»

خانم حشمتی ادامه میدهد: «انگار شانس در خانهام را زده بود. خانم مربی از من خواست تا فردای آن روز اگر دوست داشتم به باشگاه بروم و تست بدهم و بعد اگر در تستها قبول شدم به صورت حرفهای و زیر نظر او تمرینهایم را ادامه بدهم.»

برای ایران میدوم

مربی جوان وقتی از خانم حشمتی تست گرفت با نگاهی پر از حسرت به او گفت که چرا چنین استعدادی در دوومیدانی باید سالها نادیده گرفته شود و حالا در پیری کشف شود: «من رو به او گفتم ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است و بهتر است به جای حسرت خوردن تمرینهایمان را شروع کنیم. از آن روز به بعد زیر نظر مربیان تمرینهایم را ادامه دادم.»

خانم دونده پس از چند ماه تمرین موفق به شرکت در مسابقات بین باشگاهی و استانی شد: «من تا دلتان بخواهد برای شهر شیراز مدالآوری کردم و بعد هم در مسابقات استانی خودم را خوب نشان دادم و مقامهای زیادی کسب کردم. مربیان و کارشناسان بعد از بررسی مقامهای من تصمیم گرفتند تا من را برای شرکت در مسابقات خارجی دعوت کنند. نامم وارد لیست تیم ملی پیشکسوتان دوومیدانی شد و از آن روز به بعد من نه فقط برای خودم و شهر شیراز بلکه برای ایران میدوم.»

حشمتی تاکنون در مسابقههای سختی شرکت کرده است و میگوید یکی از سختترین مسابقههایی که داشته مربوط به شهر زنجان میشود: «مسابقهای برگزار شد در شهر زنجان. رقیب من یک فرد کرمانشاهی بود. میگفتند که او قهرمان است و امکان ندارد بتوانم شکستش دهم. من تمام سعیام را کردم، ولی باز هم در آن مسابقه دوم شدم. این مسابقه جزو سختترین مسابقاتی بود که من در آن شرکت کردم آن هم فقط به خاطر حضور رقیبم بود.»

دویدن چون باد

پس از چند ماه تمرین، خانم حشمتی برای شرکت در مسابقات برون مرزی به کشور امارات و مالزی رفت و توانست آنجا هم برای خود کلی طرفدار پیدا کند: «به یاد دارم در کشور مالزی مجبور بودم پنج کیلومتر صحرانوردی کنم.

در آن مسابقه همه شرکتکنندگان باید در مکانی مانند بیابان و روی کلی شن و ماسه میدویدند و بیشتر آنها از نظر سنی جوانتر از من بودند، اما من باور داشتم که باید از تمام تواناییهایم برای برد در این مسابقهها استفاده کنم. آن روز تا دلتان بخواهد خار به ساق پایم فرو رفت، اما مانند باد دویدم. مکان برگزاری مسابقه موقعیت بسیار بدی داشت. یک آمبولانس پشت سرهمه ورزشکاران در حال حرکت بود تا به محض پیش آمدن مشکلی برای ورزشکاران بتوانند این مشکل را به سرعت حل کنند.» حشمتی به هیچ چیز جز برد فکر نمیکرد، در طول مسابقه پزشکان بارها به او اخطار دادند و خواستند تا بایستد، چون میدانستند که این زن مشکلات جسمی نیز دارد، اما مادر بزرگ 82 ساله ایرانی به آنها اطمینان داد که نگرانش نباشند: «آنها من را خوب نمیشناختند و نمیدانستند که من در آبادان بزرگ شدهام و دویدن در اینگونه راهها برایم آنقدرها هم سخت نیست.» در شهر دبی هم همین مساله برایش پیش آمد کارشناسان با دیدن نحوه دویدن او خواستند تا دویدن را متوقف کند اما او با خودش عهد کرده بود که برنده ماجرا باشد.

شناسنامه‌ای در صندوقچه

شناسنامهاش را در یک صندوقچه قدیمی گذاشته و در آن صندوق را برای همیشه بسته است و اصلا هم به آن سر نمیزند: «همین پیشنهاد را برای همه اطرافیانم دارم بهتر است سن و شناسنامهتان را کنار بگذارید و آنقدر به خود انرژی دهید تا بتوانید مانند من از دیوار صاف بالا بروید.»

این مثال درباره او کاملا صدق میکند. این خانم تجربه زیادی در بالا رفتن از دیوار صاف دارد. او خاطرات جالبی از کارهای هیجانانگیزی که تاکنون انجام داده است، دارد: «من علاقه خاصی به بالا رفتن از دیوار و درخت دارم. یک روز با نوهام به دل طبیعت زده بودیم. از او پرسیدم آیا میتوانی از این درخت چنار بالا بروی و او در پاسخ به من گفت من نمیتوانم اما تو هم نمیتوانی مادر بزرگ.به او گفتم به تو ثابت میکنم که میتوانم و در مدت چند دقیقه از درخت بالا رفتم. نوهام همانطور سر جایش میخکوب شده بود و به من نگاه میکرد، راستش را بخواهید نگاه متعجب نوهام در آن لحظه شیرینترین نگاهی بود که تا آن لحظه دیده بودم. بعد از اینکه از درخت پایین آمدم از نوهام خواستم او هم شانس خودش را آزمایش کند، ولی او نتوانست از درخت بالا برود و من برنده مسابقه شدم.»

قهرمان طلایی

ویترین خانه مادربزرگ دونده پر است از مدال و مقامهای رنگارنگ. فاطمه حشمتی چندی پیش هم موفق به کسب مقام قهرمانی در مسابقات دو و میدانی پیشکسوتان در کشور چین شد و توانست با افتخار این مدال را به گردن بیندازد: «ورزش کار سخت و طاقتفرسایی است. هیچ ورزشکاری بدون تمرین به موفقیت نمیرسد. من هم برای رسیدن به این مقام سالها زحمت کشیدم و حقم بود که طعم طلای مسابقات چین را هم بچشم.»

آن روز را خوب به یاد دارد. باران شدید میبارید و او مجبور بود درآن هوای بد وارد زمین دو شود. حشمتی با لباسهای خیس در حالی که کفشهایش پر از آب بود میدوید. چینیها نگاهش میکردند و با تعجب میپرسیدند چطور میتواند از پس این کار بر بیاید: «آنها تعجب میکردند، اما نمیدانستند که من از ده سالگی دویدهام. 13 ساله بودم که ازدواج کردم، اما دو را کنار نگذاشتم، حتی زمانی که باردار بودم سعی میکردم پیادهروی کنم. هر چند من در جوانی کشف نشدم، اما امیدم را نباختم و بالاخره جواب آن همه زحمت را زمانی گرفتم که داشتم به تولد 100 سالگیام نزدیک میشدم.»

بیشتر افراد خانواده و آشنایانش که هم سن او بودند یا فوت شدند یا امروز بیمار هستند ولی او قصد دارد در 82 سالگی به جای گوشهنشینی با تواناییهایش به همه جوانها ثابت کند تا برای آرزویشان بجنگنند: «شاید امروز 20 ساله باشید و به فکر کنید که هیچ وقت به آرزوی خود نمیرسید، اما اگر واقعا خودتان را باور داشته باشید یک روزی حتما به آرزوی خود میرسید. دیر یا زود فرقی ندارد مهم این است که آرزو کردن را بلد باشید.»

مادربزرگ پرانرژی آبادانی تصمیم گرفته است تا زمانی که نفس میکشد در مسابقات مختلف شرکت خواهد کرد و برای کشورش مدال بیاورد: «وقتی جوانتر بودم من را ندیدند و اما امروز من به آنها ثابت کردم که استعداد دارم و برای ایران مدال آفرینی کردم. میخواهم تا زمانی که زنده هستم همین راه را ادامه بدهم حتی با وجود ترکشی در سرم.»

ترکش و مهاجرت

اصالتش به آبادان برمیگردد، ولی ساکن فارس است به همین خاطر لهجه شیرین آبادانی دارد: «جنگ، آبادان را ویران کرد. خانه ما دقیقا در نقطهای از شهر بود که صدام هر روز بمبهایش را آنجا میریخت. من هم شبیه همه آبادانیها برای نجات خاک وطنم شهرم را ترک نکردم و به مدت دو سال و شش ماه در جبهه جنگ ماندم، اما در یک حادثه جانباز شدم و حالا سالهاست که ترکشی در سرم جا خوش کرده است.» آنطور که او توضیح میدهد پزشکان بعد از معاینهاش گفتند که امکان برداشتن ترکش وجود ندارد و بهتر است که با این مهمان نا خوانده دوست شود. این ترکش باعث شد که جانباز 15درصدی محسوب شود. اما ماجرا به همین جا ختم نشد چون مدتی بعد از جانباز شدن خانم دونده همسرش هم آسیب دید تا آنها به اتفاق برای درمان از آبادان به شیراز مهاجرت کنند. این ترکش بارها باعث بروز سردرد و میگرنهای شدید در سر خانم حشمتی شده است، اما خودش میگوید به این دردها عادت کرده است و با آنها کنار میآید. جالب است بدانید او مشکلات جسمی دیگری هم دارد که هدیه جنگ است: «همان زمان به خاطر ترکشی که به سرم اصابت کرد عصب یکی از گوشهایم قطع شد به همین خاطر دیگر صدای خودم را هنگام صحبت کردن نمیشنوم.»

خاطره علی نسب

جامجم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها