مرثیه‌ای برای ققنوس‌های سوخته...

خیره می شوم به تصاویر زنان شوی مرده جاشوانی که سوختند...،فکر می کنم به ملوانانی که دل به دریا زده بودند برای کسب روزی حلال... و به لطف شبکه های اجتماعی و رسانه ها، خبرها را یکی یکی می خوانم. توی سرم مدام کیهان کلهر کمانچه می نوازد.
کد خبر: ۱۱۱۳۶۰۹
مرثیه‌ای برای ققنوس‌های سوخته...

به لحظه های آخر فکر می کنم. به لحظه های جان دادن. به انتظار، به بلاتکلیفی زنان و مادران ایستاده بر ساحل. جنوبی ها رسمی دارند وقتی صیادی به قصد صید روزی از دریا به آب می زند اگر برنگشت و خبر برسد شناورش غرق یا دچار سانحه شده برایش مراسم زار می گیرند؛ مراسمی آیینی- اسطوره ای که معمولا هم جواب داده است.

افراد معینی را صدا می کنند و این مردان شروع می کنند بر لب آب به دمام زدن .آن قدر دمام می زنند که دریا می گردد جنازه ها را هر کجای گستره اش باشد، پیدا می کند و می آورد لب ساحل همان جایی که دمام می زنند. آهای دریا! نمی شنوی؟ صدای دمام زنی زنان و مادران را نمی شنوی؟ توی قفسه سینه هر ایرانی، هر مادری وهر پدری، هزار دمام دم گرفته و می کوبند.

بشنو نا رفیقی نکن. هشتاد میلیون ایرانی بر دمام قلب هایشان کوبیده اند که عزیزانشان را برگردانی.دریا ... دریا ... دریا... ( اینجای یادداشت کلمه ها روی مانیتور محو می شوند. مات می شوند. کلمه ها خمیری می شوند و سر می خورند. انگار از روی مانیتور دارند می ریزند روی میزم. می نویسم دریا ... یک موج می خورد توی صورتم.

صورتم خیس است. دارم اشک می ریزم. می روم بیرون، توی تراس تا چشم های خیسم را همکارانم نبینند). همین الان بیرون بودم . از تراس به خیابان نگاه می کردم. آدم ها می آیند. آدم ها می روند. ماشین ها هم . من از دلشان خبر ندارم، یعنی کی الان دارد به ملوان ها فکر می کند؟ برگشته ام. دلم طاقت نمی آورد.شبکه های اجتماعی را مرور می کنم. همه پست گذاشته اند. گرافیست ها دست به کار شده اند. شاعرها احتمالا تا امشب چیزی خواهند گفت.

سلبریتی ها هرکدام به نوعی چیزی گفته اند و نوشته اند. مسئولان یا خاطر نشان می کنند یا می افزایند یا ابراز همدردی می کنند.

جمله زن یکی از ملوانان توی سرم گیج می خورد:« تو را به خدا نگویید این نفتکش بیمه بوده.» توی سرم کیهان کلهر کمانچه می زند. ویدئویی درحال دانلود است. دانلود تمام می شود. نفتکش سانچی با سی و دو خدمه ایرانی را نشان می دهد. یک توده عظیم فولاد و دود و آتش در حال فرو رفتن در دریاست.

سانچی بار نفت داشت و سی و دو جوان رعنای بالابلند که ماه ها از خانواده شان دور بودند و هر از گاهی با سلفی ای و چیزی، دل ساحل نشینان را خوش می کرده اند. به جنازه‌های سوخته فکر می کنم. به بوی چرب نفت، به توده عظیمی که ثانیه به ثانیه در حال غرق شدن است و به همراهش استخوان های عزیزان ما را هم می برد که خاطره کند.

دلم برای خودش یک سانچی است.به خانواده هایشان فکر می کنم که حتی مزاری از عزیزانشان ندارند که شب های جمعه به زیارت اهل قبور بروند و دلی سبک کنند.

دوست رندی پیام می فرستد : حاجی نفت اصلا به این ملکت نیامده، نه خودش، نه پولش. پوزخند تلخی می زنم.یاد داشت تمام شده است. مونیتور را خاموش می کنم. سی و دو جوان بالابلند از دست داده ایم. زنگ می زنم به حیدر و می روم توی تراس می گویم خرابم دو خط روضه علی اکبر بخوان...

حامد عسکری - شاعر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها