فریبا معصومی نه استرالیایی است و نه مدیر برنامههای کارکشته دارد که برایش در سراسر دنیا سخنرانی ترتیب دهد و بابت هر کدام از آنها میلیونها دلار بگیرد تا معصومی هم شبیه چیچ به یکی از ثروتمندان دنیا تبدیل شود.
وی که فقط سرش سالم است و مغزش خوب کار میکند و البته قلبش گرم میتپد، خودش مدیر برنامههای خودش است! کلا خودش برای زندگیاش برنامهریزی میکند فقط با یک هدف؛ محتاج دیگران نباشد. این خواسته در او ارادهای آهنین شکل داده است.
برای پیدا کردن شماره فریبا معصومی با فرمانداری فومن تماس گرفتم، آنها میشناختندش، پس در شهرخودش و استان گیلان معروف است! برای ما باورش سخت است که فریبا معصومی که نه میتواند بنشیند و نه راه برود به چنین شهرتی دست یافته باشد اما شاید خودش در رویاها و ذهنش چنین زندگی را برنامهریزی کرده و با امید به سمت آیندهای درخشان پیش میرود.
با او همصحبت شدم تا برایمان از زندگیاش بگوید هر چند وقتی صدای پرامید و شادش را شنیدم و عکسهایش را دیدم، بابت همه ناشکریها، نادیده گرفتن موهبتهای خدادادی و نادیده گرفتن اصل زندگی شرمنده شدم! شرمنده شدم که چیچ را میشناسم و به عنوان یک آدم موفق به صحبت هایش گوش میکنم اما فریبا معصومی را تا همین دیروز نمیشناختم! باز هم دچار این مثل شدم که «مرغ همسایه، غاز است!»
از خودتان بگویید از زندگی و معلولیتی که دچار آن شدهاید؟
متولد و ساکن روستای صالح سرا شولم از توابع شهرستان فومن هستم. 32 ساله هستم و حرفهام صنایع دستی است. این حرفه را بدون داشتن استاد یادگرفتم و حدود 20 سال سابقه کار دارم. از 12 سالگی شروع به بافندگی کردم و بعد دوخت و دوزهای دیگر را هم یاد گرفتم. معلولیتم مادرزادی است. با بیماری راشیتیسم به دنیا آمدم و هیچوقت قد نکشیدم و رشد نکردم و همه کارهایم را به حالت درازکشیده انجام میدهم. بچه چهارم خانواده هستم و بعد از من هم دو بچه دیگر به دنیا آمدهاند.
چطور شد بافندگی را انتخاب کردید؟
شرایط زندگی ما خیلی سخت بود، فقیر بودیم و من احساس میکردم باید کاری انجام بدهم. 12 ساله که بودم شروع به بافتن کردم اما چون پول نداشتم کاموا بخرم نتوانستم کارم را ادامه بدهم. پنج سال بافندگی را کنار گذاشتم تا اینکه مادرم سکته کرد و سختیهای زندگی من بیشتر شد، دیگر کسی نبود از من مراقبت کند و بشدت ترسیدم. دوست نداشتم سربار دیگران باشم یا آواره شوم به همین دلیل تصمیم گرفتم آیندهام را خودم رقم بزنم. بعد از زمینگیر شدن مادرم حدود 40 روز خانه خواهرم بودم و خیلی گریه میکردم و ناراحت بودم، خواهرم به من کاموا داد و من هم شروع به بافتن دستگیره و لیف کردم، همسایهها آنها را خریدند و من با پولش توانستم کاموا بخرم! همین شد که بافندگی را ادامه دادم، حدود سه ماه هست کارگاهی راهاندازی کردهام که 15 نفر در آن مشغول کار هستند، فروشگاه هم کنار کارگاه هست، خودم مدیریت آنجا را به عهده دارم و آموزش هم میدهم تا الان به 50 نفر بافندگی، گلدوزی، عروسکبافی، بافتن لباس و... را آموزش دادهام.
آدمهای سالم زیادی هستند که منتظرند یک نفر پیدا شود و زندگی آنها را سروسامان دهد اما شما منتظر ناجی نماندهاید و خودتان دست به کار شدهاید و این نشان میدهد اراده قوی دارید.
من هم اوایل فکر میکردم بهزیستی یا جاهای دیگر به کمکم خواهند آمد اما دیدم نه! روزبهروز شرایط زندگیام بدتر میشود و باید خودم دست به کار شوم! پدرم کشاورز بود و درآمد زیادی نداشت و ما روز به روز فقیرتر میشدیم، اما خدا را شکر الان با درآمد کارگاه میتوانم زندگی را اداره کنم. کارگاه را با سرمایه شخصی دایر کردم و اکنون هم تلاش میکنم پول جور کنم و فروشگاه را سروسامان بدهم. به همین دلیل گاهی برای کار به تهران میآیم. فردا به مناسبت هفته معلولان در متروی تهران نمایشگاهی از وسیلههایی که بافتهام برگزار میشود.
چه کسی به شما در کارهایتان کمک میکند؟
فرد خاصی کمک نمیکند! بیشتر کارها را خودم انجام میدهم که سربار دیگران نباشم. برای سخنرانی به دانشگاهها و همایشهای مختلف دعوت میشوم تا برای آنهایی که سالم هستند، اما انگیزه زندگی ندارند از خودم بگویم و این که هرگز نباید ناامید شد و هیچوقت نباید منتظر ماند که کسی بیاید و اوضاع را درست کند. باید خودت از زانویت بگیری و بلند شوی! اگر چنین تصمیمی بگیری خدا حتما کمک میکند و راه را برایت هموارتر میسازد. به بهزیستی گیلان اعلام آمادگی کردهام که میتوانم به معلولان آموزش بدهم، اما هنوز جوابی از آنها دریافت نکردهام ! تاکنون از مسئولان کمکی نخواستهام و با سرمایه خودم کارها را پیش بردهام، اما مسلما اگر حمایت کنند کارهایم زودتر به نتیجه میرسد. فعلا در تهران نمایشگاه صنایع دستی برگزار میکنم تا با پولش بتوانم فروشگاه و کارگاه را سروسامان بدهم. اما راستش را بخواهید سفر برایم سخت است و رفت و آمد به تهران توان زیادی از من میگیرد. اگر بتوانم کارگاه و فروشگاهم را به طور کامل راهاندازی کنم، دیگر لازم نیست به تهران بیایم و مردم میتوانند برای خرید به فومن بیایند.
در سخنرانیهایتان درباره چه موضوعاتی صحبت میکنید؟
درباره امید! به آنها میگویم مرا ببینید و ناامید نشوید! با اراده و پشتکار میتوانید به همه چیز برسید، فقط تصمیم بگیرید که محتاج دیگران نباشید! به کسانی که کارشان را از دست میدهند یا شکست میخورند، میگویم قوی باشید، دوباره برخیزید و به راهتان ادامه دهید.
طاهره آشیانی - جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم
سیر تا پیاز حواشی کشتی در گفتوگوی اختصاصی «جامجم» با عباس جدیدی مطرح شد
حسن فضلا...، نماینده پارلمان لبنان در گفتوگو با جامجم:
دختر خانواده: اگر مادر نبود، پدرم فرهنگ جولایی نمیشد