با کاپیتان ابراهیم ناجیان، خلبانی که برای معلم‌ها، نظامی‌ها، جانبازان و همه مردم گرفتار، احترامی خاص قائل است

احترام بر فراز آسمـان

ابراهیم ناجیان تا سه هفته پیش برای دلش کار می‌کرد، دلی به دست می‌آورد و با خدا معامله می‌کرد؛ اما از اواسط آبان که کمک ویژه‌اش به یک معلم و قدردانی ویژه وزیرآموزش و پرورش از او رسانه‌ای شد، ایران او را شناخت. او به خلبانی‌اش نمی‌نازد، او خود را تافته جدا بافته نمی‌داند، اصلا مغرور نیست و برعکس، خودش را مدیون ملتش می‌داند،‌ مدیون معلم‌هایی که به او آموختند، کسانی که از جانشان مایه گذاشتند تا ایران سربلند بماند و مدیون مردمی که او با بیت‌المال آنها درس خوانده است.
کد خبر: ۱۰۹۷۵۵۹
احترام بر فراز آسمـان

ما نزدیک به دو ساعت با او گپ زدیم، گفت‌وگوی جالبی که برایمان خاطره شد، خاطره از کاپیتان 48 ساله شرکت هواپیمایی آسمان که سال‌هاست در سالن‌های فرودگاهی کشور می‌گردد به امید کمک کردن به مسافری مستاصل. ابراهیم ناجیان در هر پرواز چند صندلی سهمیه خلبان دارد که بی‌چشمداشت به این آدم‌ها می‌دهد. در کابین او نیز به روی همه باز است؛ چه چیزی از این استثنایی‌تر؟

شما خلبان متفاوتی هستید. خودتان می‌دانید متفاوتید؟

هر خلبانی یک خصوصیت دارد، مثلا کسی درسش خیلی خوب است و می‌تواند معلم خلبان خوبی باشد و‌ کسی دیگر روابط عمومی خوبی دارد. من هم از بچگی این طور بزرگ شده‌ام که میان مردم باشم و خودم را برای دوست، آشنا، همکار، فامیل و مردم نگیرم آن هم فقط به این علت که خلبانم. درنتیجه همیشه و همه جا با مردم کشورم حشر و نشر دارم و دلم نمی‌خواهد به خاطر موقعیتم از همنوعانم دور باشم. به واسطه همین تفکر و میل درونی از زمانی که کمک خلبان بودم بین پروازها به سالن ترانزیت می‌رفتم و به کسانی که آشنا ندارند، ضعیف هستند یا مشکلی دارند، کمک می‌کنم و حس می‌کنم خداوند مرا به سمت آنها می‌فرستد.

اول از آدم‌های ضعیف بگویید تا بعد برویم سراغ معلم‌ها که به همه گفته‌اید اولویت شما هستند.

من عشق و علاقه خاصی به امام رضا(ع) دارم و اصرار دارم وقتی به فرودگاه می‌رسم حتما در خاک مشهد نماز بخوانم. یک روز که از نمازخانه بیرون آمدم مردی را جلوی دفتر فروش دیدم که دیر رسیده و گیت بسته شده بود. دقیق‌تر که شدم فهمیدم داماد است و عروسش هم جلوی کانتر ایستاده و باید هر چه زودتر به رامسر برسند. من آن روز خلبان پرواز رامسر بودم، بنابراین به کانتر رفتم و خواهش کردم کمکشان کنند. روزی دیگر از رامسر به تهران می‌آمدم، آن پرواز جا نداشت و مسافری کار واجبی داشت و باید زودتر به تهران می‌رسید. من لیست مسافرها را که بررسی کردم دیدم خانمی برای بچه کوچکش بلیت خریده، بنابراین سراغش رفتم و خواهش کردم بچه را روی پایش بنشاند و آن مسافر سوار شود.

یک بار هم در پرواز گرگان دیدم جلوی دفتر فروش، چهار نفر که سر و وضعی روستایی داشتند مستاصل ایستاده‌اند. جلوتر که رفتم فهمیدم پسر کوچک خانواده مشغول غذا دادن به اسب بوده که حیوان حمله و او را زخمی کرده بود. این پسربچه روی دوش پدرش بود. وضع را که این گونه دیدم از دفتر فروش خواستم چهار صندلی سهمیه خلبان را به این خانواده بدهد، هرچند برای این کار مجبور شدم با خواهش چهار مسافر ویژه را که سفارش شده رئیس فرودگاه بودند پیاده کنم. من در آن پرواز از مسیری رفتم که کوتاه‌تر بود، با برج مراقبت نیز هماهنگ کردم که آمبولانس را آماده کنند که خوشبختانه این پسر بموقع به بیمارستان رسید و درمان شد.

پس کلا همه حواستان به مردم است.

من حواسم به همکارانم هم هست و سعی می‌کنم با همه دوست باشم و طوری رفتار کنم که در پرواز به همه خوش بگذرد. اگر به مردم توجه می‌کنم فقط انجام وظیفه است، چون من با بودجه بیت‌‌المال درس خوانده‌ام و با پول همین مردم به اینجا رسیده‌ام و باید جوابگوی پول‌هایی که خرجم شده است، باشم.

برای پرواز آداب خاصی دارید؟

بله، بدون استثنا پروازهایم را به نام الله آغاز می‌کنم و در طول پرواز مدام با مسافران صحبت می‌کنم. مثلا اگر عید یا مناسبتی باشد حتما تبریک می‌گویم و در مورد مسیر پرواز به مسافران اطلاعات می‌دهم، مثل این که الان در آسمان کدام شهر هستیم،‌ دمای هوا چقدر است یا مثلا الان اوضاع جوی نامساعد است و از تکان‌های هواپیما نترسید و... یک بار پروازی از رشت به تفلیس داشتم و چون زمان پرواز نزدیک به دو ساعت بود و می‌دانستم مسافران خسته می‌شوند دائم با آنها در مورد ویژگی‌های مسیر و جاذبه‌های طبیعی صحبت کردم، مثلا گفتم ما الان بر فراز قله زیبای سبلان با فلان مقدار ارتفاع هستیم، الان در مرز هوایی ایران و ارمنستان هستیم، اینجا شهر جلفاست، این رودخانه ارس است، اینجا قله آرارات با فلان متر ارتفاع است، این فلان دریاچه است و... بعد ازاین پرواز بسیاری از مسافران آمدند و با من سلفی گرفتند، شماره‌های همدیگر را هم گرفتیم و الان با بعضی‌هایشان ارتباط دارم.

گفتید ارادت خاصی به امام هشتم دارید. در آسمان مشهد چه صحبتی با مسافران می‌کنید؟

در پروازهای مشهد همیشه از فاصله 80 مایلی به مسافران اعلام می‌کنم الان دماغه هواپیما به سمت حرم امام رضا(ع) است و همگی به حضرت سلام می‌دهیم. در این پروازها همیشه از برج مراقبت اجازه می‌گیرم و یکی دو دور، بالای حرم امام می‌چرخم تا مسافران از آسمان زیارت کنند.

هیچ کدام ازاین کارها که گفتید وظیفه شما نیست. درست است؟

نه هیچ کدام. یک خلبان فقط وظیفه دارد پروازی خوب و ایمن داشته باشد، ولی این علاقه شخصی من است که دوست دارم مسافران که مهمان ما هستند در ازای پولی که داده‌اند، راضی باشند.

بسیاری از خلبان‌ها حتی اعلام نمی‌کنند الان هواپیما در حریم هوایی کدام شهر است چه رسد به اطلاعات دیگر.

شرکت‌های هواپیمایی ایران، اینها را جزو وظایف خلبان تعریف نکرده‌اند، یعنی همکارانم کم کاری نمی‌کنند، بلکه من کمی اضافه کار می‌کنم. در واقع من به مردم، محبت را اشانتیون می‌دهم.

این که به معلم‌ها احترام ویژه می‌گذارید هم قطعا جزو وظایف شما نیست، اما این کار را می‌کنید. چرا؟

چون معلم کسی است که به من خواندن و نوشتن را یاد داد. کسی است که پرواز کردن را یادم داد و اگر او نبود این لباس بر تنم نبود. من پدر چهار فرزندم و دو بچه چهار و پنج ساله دارم و می‌بینم کنار آمدن با بچه‌ها چقدرسخت است. حالا معلم‌ها در کلاس‌های چند ده نفره با بچه‌ها کار می‌کنند و به آنها آموزش می‌دهند. این آیا قابل احترام نیست؟

البته بگویم از نظر من اولین معلم انسان، مادراست و دومین معلم او آموزگار مدرسه و سومین معلم پدر.

طبق تعریف شما خیلی از آدم‌ها در دایره معلمی می‌گنجند و احترام خیلی‌ها واجب می‌شود.

بله و دقیقا به همین دلیل است من به همه تا آنجا که بتوانم کمک می‌کنم. البته در کنار معلمان‌، نظامیان و جانبازان نیز برای من جایگاه ویژه‌ای دارند، چون اگر نبودند ما با آرامش زندگی نمی‌کردیم.

پس می‌توانیم نتیجه بگیریم همه معلم‌های شما خوب بوده‌اند و هیچ وقت معلم بد به پست شما نخورده؟

منظورتان از معلم بد چیست؟

معلمی که می‌زند و تحقیر می‌کند.

من از معلم‌ها زیاد کتک خورده‌ام. عمویم مدیر مدرسه و پسرعمویم معلم کلاس پنجم من بودند که از هر دو کتک می‌خوردم. معلم کلاس سوم دبستانم هم آن‌قدر کتک می‌زد که از شدت درد به خودمان می‌پیچیدیم. البته معلم مهربان هم زیاد داشتم مثل معلم کلاس اولم آقای محمدزاده که خیلی شیرین درس می‌داد.

این همه کتک برای چه؟

بچه درسخوانی نبودم.

یعنی هیچ وقت شاگرد اول نشدید؟

هیچ وقت. من همیشه شاگردی معمولی بودم.

اما می‌گویند خلبان‌ها باید خیلی درسخوان باشند.

بله، اما من نبودم تا این که تصمیم گرفتم خلبان شوم. سال 59 که 11 ساله بودم و دوست داشتم خلبان هواپیمای شکاری شوم و از کشورم دفاع کنم. آخر آن وقت تازه جنگ شروع شده بود. ولی سرانجام سر از هواپیمای مسافربری درآوردم.

با وضعیت تحصیلی که داشتید آرزوی عجیب و غریبی بوده. آن وقت‌ها کسانی بودند که به شما بگویند تو که به جایی نمی‌رسی؟

بله، زیاد می‌گفتند، اما من به لطف خدا توانستم به هدفم برسم. حتی پدرم دوست داشت من پزشک بشوم، برای همین وقتی فهمید رشته ریاضی را انتخاب کرده‌ام، گفت یا تجربی یا ترک تحصیل. من هم ترک‌تحصیل کردم که همین باعث شد پدرم بالاخره رضایت بدهد. رشته ریاضی را هم بسختی خواندم.

خلبان شدن پول زیادی می‌خواهد. شما بچه پولدار بودید؟

نه به هیچ وجه. قبل از این که دیپلم بگیرم پدرم فوت کرد ومشکلات مالی زیادی داشتیم. مدتی هم مجبور بودم کمک خرج خانواده باشم.

چکار می‌کردید؟

مسافرکشی می‌کردم، هم با اتوبوس و هم با ماشین شخصی. کار با اتوبوس مربوط به زمانی است که در تبریز بودم و مسافرکشی با ماشین مربوط به زمانی که در تهران دانشجو شدم. آن زمان خیلی مخفیانه کار می‌کردم، چون دلم نمی‌خواست کسی بداند وضع مالی‌ام خوب نیست. فامیل‌های پولدار هم زیاد داشتیم، اما هیچ وقت به آنها رو نینداختم.

حالا که زمان گذشته و دیگر جایی برای خجالت نمانده درباره مسافرکشی تان بیشتر می‌گویید؟

آن زمان، خانه دانشجویی‌ام درخیابان نواب بود. ساعت 5/5 صبح بیدار می‌شدم و از نواب تا تجریش می‌رفتم و
برمی‌گشتم و خودم را می‌رساندم به کلاس‌ها در پادگان قلعه مرغی. همیشه هم چند دقیقه‌ای با تاخیر می‌رسیدم که هیچ وقت هم علت را نمی‌گفتم. بعد از کلاس هم تا ساعت 5 عصر درس می‌خواندم و می‌رفتم سمت سیدخندان برای مسافرکشی. اوایل دهه 70 بود و کرایه‌ها در حد ده تومان و20 تومان بود. آن موقع روزی1700 تا 2000 تومان کار می‌کردم.

ماشین‌تان چه بود؟

اول یک پیکان 59 بود که با یکی از دانشجویان شریکی خریده بودیم، ولی بعدا به دلایلی از هم جدا شدیم و دومی یک هیلمن بود. شریکم رانندگی بلد نبود، ولی خیابان‌ها را خوب می‌شناخت و من برعکس رانندگی بلد بودم ولی مسیرها را نمی‌شناختم. وقتی با هم شریک بودیم او کنارم می‌نشست و راهنمایی‌ام می‌کرد ولی از هم که جدا شدیم یک نقشه تهران خریدم و مسیرها و ایستگاه‌ها را روی کاغذ نوشتم و هرمسافری که به پستم می‌خورد به آن کاغذ نگاهی می‌انداختم و اگرمسیر را بلد بودم سوارش می‌کردم تا این که کم کم تهران را یاد گرفتم.

حالا ازآن زمان زیاد گذشته و شما آدم پولداری شدید. درست است؟

بله، به لطف خدا آدم مرفهی هستم.

همیشه دانستن حقوق خلبان‌ها برایم جالب بوده.

البته بسته به این که درکدام شرکت هواپیمایی مشغول باشی، حقوق‌ها فرق دارد ولی پایه حقوق من 5/5 میلیون تومان است و حق پرواز می‌گیرم که چیزی است شبیه اضافه کاری.

می‌توانید بگویید این حق پرواز چقدر است؟

برای ماه آبان شده 12 میلیون تومان.

آقای ناجیان! شما وقتی در اوج آسمان هستید از آن بالا چه می‌بینید؟

کشور زیبایم را. چهارگوشه ایران از آسمان بسیار زیبا و دل‌انگیز است. ازآن بالا عظمت خدا را هم می‌بینم. وقتی کمک خلبان بودم یک بار در ارتفاع 21 هزارپایی هفت پرنده را دیدم که بالای سرمان پرواز می‌کردند. در این ارتفاع هوا بسیار سرد است و اکسیژن بسیار اندک، ولی آنها با قدرت پرواز می‌کردند. بعد که پرسیدم گفتند اینها پرنده‌های قاره پیما هستند، در واقع نشانه‌ای از عظمت خداوند.

و احتمالا تا پایان عمر در این آب و خاک می‌مانید؟

قطعا. الان ویزای هند را دارم، کشورهای خارجی تمایل زیادی به استفاده از خلبان‌های ایرانی دارند، ولی خدا می‌داند دلم نمی‌خواست بروم و یک مشکل مالی باعث شد برای اعزام به خارج آزمون بدهم. وقتی ویزای هند به دستم رسید در پروازم به مشهد به امام رضا(ع) گفتم آقا این ویزای من (نشانش دادم)، اما دوست ندارم بروم پس کمکم کن تا مجبور نشوم بروم. او کمکم کرد و آن مشکل برطرف شد.

در آسمان‌ها سیر می‌کردم

محمدمهدی مومنی

43 ساله، رئیس اداره استعدادهای درخشان اداره کل آموزش و پرورش خراسان رضوی

حدود دو ماه قبل مادرم کسالتی داشت و من که بسیار نگران بودم تلاش کردم هر چه زودتر با سفر هوایی خودم را از مشهد به گرگان برسانم، اما آن روز همه پروازها پُر بود و امکان سفر وجود نداشت حتی با بلیت‌های لحظه آخری که معمولا موجود است.

من که می‌خواستم به هر قیمتی خود را به مادرم برسانم مشغول صحبت با دفتر فروش بلیت بودم که دیدم یک خلبان آمد کنار دفتر و ازدحام متقاضیان برای دریافت بلیت را تماشا می‌کند. تا او را دیدم من هم مثل دیگران از او خواهش کردم کمکم کند و خلبان که به همه تقاضاها گوش می‌داد از ما شغل‌مان را پرسید. یکی تاجر بود، یکی پزشک متخصص، یکی بازاری و من هم گفتم فرهنگی هستم. خلبان از میان همه متقاضیان من را انتخاب کرد و به مسئول فروش بلیت گفت یک سهمیه خلبان را به من بدهد.

این رفتار خلبان برایم بسیار جالب بود، چون او می‌توانست بی‌اعتنا از کنار ما بگذرد، ولی این کار را نکرد و در عوض جایگاه معلم را ارج نهاد. با رفتار خلبان ابراهیم ناجیان امیدم به جامعه افزایش پیدا کرد و در آن لحظه به خودم بالیدم که معلم هستم و خدا را شکر کردم مرا معلم آفریده. سوار هواپیما که شدم نیز او آمد تا مطمئن شود من جاگیر شده‌ام و مشکلی ندارم. او حتی بعد از نشستن هواپیما منتظرم ماند و دقایقی با هم صحبت کردیم؛ ‌این رفتار خلبان مرا بشدت تحت تاثیر قرار داد، این افراد باید الگوی جامعه باشند. با دیدن خلبان ناجیان به این فکر کردم حتما او را معلمی اینچنین خوب تربیت کرده. آن سفر یکی از خاطره‌انگیزترین سفرهای من بود و راستش را بگویم در آسمان‌ها سیر می‌کردم.

من چهار سال در حوزه اروپا خدمت کردم و این تفکر و منش بی‌بدیل را حتی آنجا کمتر شنیدم چه رسد به دیدن، ولی اینجا دیدم یک خلبان با مرام و معرفت، اینچنین مقام معلم را ارج می‌گذارد. الان اگر زمان به عقب برگردد و بخواهم شغلی انتخاب کنم حتما دوباره معلمی را انتخاب می‌کنم.

دیگر از معلم بودن گله نمی‌کنم

دکتر ابراهیم حاجی لری

48 ساله، معاون آموزش متوسطه اداره کل آموزش و پرورش استان گلستان

روز دوم آبان بود و من ساعت 6 صبح از گرگان به تهران بلیت هواپیما داشتم. آن روز قرار بود نشست معاونان آموزش متوسطه کشور در تهران برگزار شود و وزیر از کتاب «برنامه تعالی» رونمایی کند. این برنامه برایم بسیار مهم بود، اما متاسفانه خواب ماندم و وقتی به فرودگاه رسیدم هواپیما پرواز کرده بود. پرواز بعدی ساعت 12 و 30 دقیقه ظهر آن روز بود ولی جای خالی نداشت. حتی پرواز ساعت 7 شب هم پر بود. تلاش زیادی کردم تا از طریق دوستان و آشنایانی که داشتم کاری کنم،‌ ولی واقعا هیچ جای خالی وجود نداشت. با این حال ناامید نشدم و سراغ دفتر فروش بلیت رفتم که خلبانی داخلش بود. سرم را داخل گیشه کردم و با شوخی به او گفتم نمی‌شود همه بچه‌ها را با هم ببرید، همه جا مانده‌اند. او نگاهی به من کرد و شغلم را پرسید، من گفتم فرهنگی هستم، از من کارت شناسایی خواست، نشانش دادم و اوبه مسئول فروش بلیت گفت سهمیه خلبان را به من بدهد. آن روز دفتر فروش قصد داشت این یک سهمیه را به شخص مورد نظرش بدهد، ولی خلبان تا صدور بلیت ایستاد تا مطمئن شود سهمیه‌اش به فرد دیگری نمی‌رسد. به این ترتیب سوار هواپیما شدم. بعد از پذیرایی، مهمانداری سراغم آمد و برایم چای آورد، اما من قبول نکردم، ولی او گفت خلبان گفته این چای را به آن معلم بدهید. این را که شنیدم چای را قبول کردم و نوشیدم. بعد ازچند دقیقه مهماندار آمد و گفت خلبان شما را به کابین دعوت کرده است.‌ من به کابین رفتم و مشغول صحبت با خلبان شدم. او به من گفت اگر من به اینجا رسیدم به خاطر نگاه خوب یک معلم بوده است. برای همین معلم‌ها همیشه برایم اولویت دارند.

همانجا بود که خودمان را کامل برای هم معرفی کردیم. او کارت کلینیک روان شناسی مرا گرفت و من کارت او را که نشان می‌داد چه خلبان برجسته‌ای است و چه رزومه سنگینی دارد. البته من در کابین معذب بودم و نمی‌خواستم بیشتر آنجا بمانم ولی خلبان ناجیان تمایل داشت به صحبتش با من ادامه دهد. فضا را که این گونه دیدم، گفتم بیا با هم چند عکس بگیریم. او قبول کرد و با گوشی تلفن همراه چند عکس انداختیم، ازجمله چند عکس سلفی. وقتی به جلسه تهران رسیدم موضوع را در جلسه معاونان تعریف کردم و همه از اقدام خلبان به وجد آمدند. بعد هم معاون متوسطه وزارتخانه موضوع را به وزیر منتقل کرد و سپس وزیر آموزش و پرورش از خلبان ناجیان قدردانی کرد.

رفتار این خلبان که سرشار از احترام به مقام معلم بود حسی دوگانه به من داد. من در مواقعی از معلم بودنم گله می‌کردم و خودم را با افراد همتراز در بقیه دستگاه‌های دولتی مقایسه می‌کردم که رفتار خلبان ناجیان باعث شد رویکرد مذمت به خودم داشته باشم و از دست خودم ناراحت باشم و حس دومم، بسیار خوب بود از این که هنوز در جامعه کسانی هستند که جایگاه معلم را رفیع می‌بینند. آن سفر برایم تجربه‌ای بسیار متفاوت بود که تا پایان عمر فراموشش نمی‌کنم. از آن روز با خلبان ناجیان نیز دوست شده‌ام و ازطریق تلفن و فضای مجازی با هم ارتباط داریم.

مریم خباز

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها