خاطرات و خطرات

مامور وظیفه شناس

خاطرات و خطرات

فرجام یک رابطه

در پرونده‌ای وقتی از پدر مقتول به عنوان ولی دم خواسته شد در جایگاه قرار بگیرد و شکایت و تقاضای خود را مطرح کند، پس از آن‌که پشت تریبون قرارگرفت، چند لحظه‌ای بدون آن‌که حرفی بزند، به میز دادگاه خیره شد. بی‌اختیار اشک ازچشمانش سرازیر گشت.
کد خبر: ۱۰۸۹۸۳۴
فرجام یک رابطه

دست درجیب‌های خود کرد و دنبال دستمالی گشت تا اشک‌هایش را پاک کند. آهی کشید و دوباره بدون آن‌که حرفی بزند ساکت ایستاد.

گفتم پدرجان اگر حرف زدن پشت تریبون دادگاه برایتان دشوار است روی صندلی بنشینید و حرفتان را بزنید یا اگر نمی‌توانید احساسات خود را کنترل کنید، چند لحظه‌ای بروید بیرون آبی به سروصورتتان بزنید و برگردید.

به نشانه این‌که نیازی نیست سرش را بالا انداخت و با پشت دست اشک چشمانش را پاک کرد و با صدای آهسته و لرزان گفت من نگهبان یک شرکت دولتی بودم. برای آن‌که شکم زن و بچه‌ام را سیر کنم شب‌های زیادی را دور از خانواده داخل یک دکه نگهبانی گذراندم. چند سالی است بازنشسته شده‌ام.

چون با همسرم، دخترعموپسرعمو بودیم، ابتدا چند مدتی بچه‌دار نشدیم. بعد از بچه‌دار شدن هم دوتا از فرزندانم مشکل پیدا کردند و پس از چند سالی فوت کردند. از دار دنیا این یک دختر را داشتیم که این نامرد این دختر را هم از ما گرفت و تمام زندگی ما را نابود کرد.

حالا می‌خواهم قصاص شود. بعد از شنیدن اظهارات اولیای دم، وقتی متهم در جایگاه قرار گرفت، ابتدا منکر ارتکاب قتل شد اما در برابر سوالات متعدد دادگاه به تناقض‌گویی افتاد و سرانجام لب به سخن گشود. گفت شرم دارد پیش خانواده مقتول آنچه اتفاق افتاده است را بازگو کند. از آنان عذرخواهی کرد و اظهار کرد از یک سال پیش با مقتول آشنا شده است. ابتدا ارتباطشان در حد تماس تلفنی و ارسال پیامک بود.

با ابراز عشق و علاقه‌ای که این خانم می‌کرده به وی دلبستگی پیدا کرده. رفته‌رفته ارتباطشان بیشتر شده. هفته‌ای یکی دو بار با هم قرار می‌گذاشتند و همدیگر را می‌دیدند. گاهی‌وقت‌ها که می‌خواسته سر قرار حاضر شود، خودروی گرانقیمت یکی از دوستانش را می‌گرفته و با آن به سر قرار می‌رفته. وانمود کرده بود خودرو مال پدرش است.

سعی می‌کرده خودش را یک آدم مایه‌دار نشان دهد. همین باعث شده بود هر بار همدیگر را می‌دیدند، مقتول موضوع ازدواج را مطرح کند. اما او تمایلی به ازدواج نداشته. ترجیح می‌داده فقط رابطه دوستانه داشته باشند.

از اصرارهای این خانم برای ازدواج نیز خسته و کلافه شده بوده. با خود می‌اندیشیده در صورت ازدواج از کجا معلوم فردا این خانم با کس دیگری دوست نشود و به اوخیانت نکند. تا این‌که در روز حادثه پس ازبرقراری رابطه، چشمش به روسری افتاده که کنارشان بوده است. آن را برداشته، دورگردن خانم پیچده و نگه داشته تا خفه شود.

دکتر محمدباقر قربانزاده - رئیس دادگاه کیفری یک استان تهران

ضمیمه تپش جام جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها