همیشه می‌گویند دخترها بابایی ترند و باباها هم برای دخترها هزار و یک آرزو و رویا در سر دارند، نه این که بخواهیم فرق بگذاریم، ولی پسرها کمی مغرورترند، حس استقلال طلبی بیشتری دارند، اما دخترها دل شان به آن تکیه گاه و آن لبخند و آغوش گرم پدر بیشتر خوش است و امان از روزی که آنها عروسک به بغل چشمشان به در دوخته شود و دیگر پدر نیاید...
کد خبر: ۱۰۷۶۱۳۳

یکی را بمبگذاری و ترور ناجوانمردانه از دخترش جدا کرد و بغض و دلتنگی و حسرت جای شور پدرانه را گرفت. دیگری پای محبت و عشق‌اش به اهل بیت علیهم السلام ایستاد و سینه سپر کرد، رفت و چشمش به آینده بود تا کوردلان پایشان به این خاک و وطن باز نشود و صدها هزار دختر ایرانی مثل نرگس خودش با آرامش پشت میز و نیمکت بنشینند.

یکی هم با جسمی رنجور از خمپاره و شیمیایی یادگار هشت سال جنگ تحمیلی است، جسم‌اش سال‌ها پیش پرواز کرد و از خانواده دور شد اما روح و اندیشه‌اش در قلم و کتاب‌های دخترکش جاری و ساری است.

امروز و در این صفحه و در هفته دفاع مقدس دو روایت و یک یادداشت از سه دختر شهید را می‌خوانیم که هرکدام گرچه حسرت مشترک آغوش گرم پدر دارند و شب‌ها با رویاهایشان به خواب می‌روند اما ماموریت‌های دخترانه و مهمی برای ادامه زندگی ترسیم کرده اند تا آن حماسه و آن خون و حتی زخم‌هایش برای همیشه با طراوت بماند و در رگ‌هایشان گرم بتپد.

جشن شکوفه‌های نرگس

جشن شکوفه‌ها و به قول معروف روز اول مدرسه برای پدرها و مادرها یکی از روزهای خاص زندگی‌شان است، روزی که آغاز راهی است که سرنوشت هر کودکی را رقم می‌زند.

خورشید اول مهر که در آسمان می‌خندد، پدر بالای سر دخترکش می‌رود با نوازش بیدارش می‌کند، صبحانه‌ای می‌خورد و روپوش صورتی یا بنفش برتن می‌کند و دست در دست پدر و مادر راهی مدرسه می‌شود، اما برای نرگس خورشید اول مهر جور دیگری بود، بابا اسماعیل چند وقت قبل از آن در حلب سینه اش را سپر کرده بود تا بی‌شمار نرگس دیگر نفس بکشند، نرگس ساعت 7 صبح خودش از خواب بیدار شد صبحانه اش را خورد و با پدربزرگ راهی مدرسه شد، بابا اسماعیل اما زنگ آخر منتظرش بود، در گلزار شهدا، رفت و آرام روی سنگی که میان پدر و او فاصله ایجاد کرده دراز کشید و یک دل سیر پدر را بغل کرد.

نرگس دختر شهید اسماعیل خانزاده هنوز یادش است که پدر چقدر دوست داشت او حافظ قرآن باشد، از پیش دبستانی حفظ و قرائت کلام‌الله مجید را آغاز کرده و می‌خواهد خیلی زودتر از آنچه پدر در رویاهایش می‌دید حافظ قرآن شود.

آرمیتا و روپوش دکتری

آرمیتا رضایی‌نژاد برای مردم ایران چهره‌ای آشناست، دختر دانشمند شهید کشورمان که این روزها پا به کلاس پنجم گذاشته است، او همچون پدرش که یک چهره علمی بود، آرام آرام و پله‌پله، کتاب‌ها را ورق می‌زند و جلو می‌رود؛ درس و مطالعه غیردرسی در کنار هم.

مادرش شهره پیرانی هم چهره‌ای دانشگاهی و آکادمیک است، دکترای علوم سیاسی از دانشگاه تهران دارد و همین کافی است که آخرین تصویر آرمیتا را در روپوش دکتری ببینیم، احتمالا او ماموریت‌های دخترانه و رویاهای بزرگی مانند پدرش در سر دارد، ‌ماموریت‌هایی که با تربیت سختگیرانه مادر و مسئولیت‌هایی که بر عهده آرمیتا می‌گذارد، احتمالا به هدف رسیدن شان دور از انتظار نیست.

آرمیتا چند روز پیش به نمایشگاه نوشت‌افزار ایرانی و اسلامی رفت تا نشان دهد به جنبه‌های الگو بودنش برای دیگر دانش‌آموزان و همسن و سال‌هایش هم واقف است و تلاش می‌کند تا در نقش یک دختر با شخصیت اجتماعی خاص گام‌هایی رو به جلو بردارد.

بامداد محمدی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها