صبح روز 30 فروردین بود. مثل همیشه، بسما... را كه گفت، از همسرش خداحافظی كرد تا به مغازه برنج فروشیاش برود، بیخبر از اینكه او آن روز با غیرتمندی و از دست دادن جانش، قهرمان شهرش در آستانه اشرفیه خواهد بود و شرح فداكاریاش تا مدتها نقل مجالس مردم میشود.