برچسب ها - ‌می‌خواهم همه چیز را بدانم

خاطرات کاغذی
پسری نوجوان، سوار برمرکبی هوایی، شبیه به موشک در هوا چرخی می‌زد وسپسدر کنار گردویی غول پیکر فرود می‌آمد. چکشی را از جیب شلوارشبیرون می‌آورد (چکش در حین بیرون آمدن، قدو قواره اش بزرگ و بزرگتر می‌شد!) و آن را بر سر گردو می‌کوبید، در حالی که آواز می‌خواند: «گردوی دانش/ سخت است و محکم/ امانباشد/ما را از آن غم/با نیروی/می/خواهم/بدانم.»
کد خبر: ۱۴۳۲۷۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۵

نیازمندی ها