عید مال حاجی فیروز است

برچسب ها - عید مال حاجی فیروز است

صدایش می‌زنم. اسمش را می‌دانم. اسمش را همه می‌دانند، اما خودش تردید دارد. صدایش می‌زنم. بعد از دوبار صدا زدن برمی‌گردد و نگاهم می‌کند. آرام از رقصیدن باز می‌ایستد و به سمتم می‌آید. انگشت می‌کشم روی لپش. خودش را پس می‌کشد. دستم سیاه می‌شود، اما لپش سفید نمی‌شود. انگار سیاهی توی پوستش لانه کرده، توی خونش دویده و هم نفسش شده. توی آن پوشش قرمز چین دار و براق با پیچ و تابی که به خود می‌دهد، زیر نور رنگ پریده چراغ برق به مترسک رقصانی می‌ماند که باد آن را تلوتلو می‌دهد. لبخندم به بغض آلوده است. بی‌اختیار یاد «مردی که می‌خندد» می‌افتم؛ همان مردی که نمی‌خندد، اما مجبور است بخندد؛ مردی که خنده روی صورتش حک شده.
کد خبر: ۱۰۰۹۹۵۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۱۹

نیازمندی ها