روایتی تکاندهنده از یک شب تا صبح در لقمان

برچسب ها - روایتی تکاندهنده از یک شب تا صبح در لقمان

ساعت ٩ صبح روز یکشنبه ٢٢ مهر ١٣٩٤ یک پارچه سیاه به دیوار ساختمان ما نصب کردند. «با نهایت تاسف و تاثر، درگذشت جوان ناکام، علیرضا را به خانواده محترم ایشان تسلیت می‌گوییم...» پسر همسایه، با قرص برنج خودکشی کرده بود. مادرش ٦ ماه بعد برای مدیر ساختمان تعریف می‌کرد: «به پای دکتر افتاده بودم. التماسش می‌کردم بچه‌مو نجات بده.... دکتر دستای منو گرفته بود و فقط می‌گفت، مادرجان متاسفم... مادر جان منو ببخش... .»
کد خبر: ۹۵۹۶۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۸/۰۲

نیازمندی ها