از کودکی هر چیزی خواسته بود، برایش مهیا کرده بودند. بهترینها باید برای او میشدند. «نه» شنیدن در کارش نبود. تا این که به قول معروف یک دل نه صد دل عاشق دختر همسایه شد. سالها در تب چیزی که فکر میکند حتما و قطعا عشق است سوخت ولی هر بار جواب خواستگاریاش از دختر همسایه منفی بود. سعی میکرد او را فراموش کند، اما با هربار دیدنش بیشتر فکرش درگیر میشد که چرا او را ندارد؟ تصمیم میگیرد مدتی از خانه دور شود و خدمت سربازی را بگذراند؛ با این اطمینان که دختر مورد علاقهاش از این دوری طاقتش تمام میشود و بالاخره دست از نه گفتن میکشد. ولی ماجرا آن طور که او دلش میخواست پیش نمیرفت. در چند روزی که برای مرخصی به خانه آمده بود متوجه شد دختر همسایه در شرف ازدواج با جوان دیگری است.
کد خبر: ۹۵۰۸۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۰۸