از پشت پنجره نگاهی به حیاط میاندازم. باد خنکی میوزد و برگهای زرد ، نارنجی و قرمز را در این سو و آن سوی حیاط میپراکند. پادشاه فصلها همهجا را رنگارنگ کرده و خودنمایی میکند. دلم هوای قدم زدن در حیاط خانه را میکند، میروم و کمیقدم میزنم و خشخش برگها را زیر پاهایم لمس میکنم.