چشمهایی قرمز و پشتی قوزکرده دارد و دستهایش روی صفحه کلید رایانه بالا و پایین میشود؛ گاهی صفحهها را عوض میکند و دوباره نوشتن را از سر میگیرد. یک لبخند که شاید در ادامه به خندهای صدادار تبدیل شود و دوباره فقط صدای صفحه کلید شنیده میشود. چند لیوان که لک چای و قهوه داخلش خشک شده روی میز دنبال هم ریسه شدهاند و چند پاکت خالی بیسکویت و چیپس دور و بر لیوانها ریخته. به نظرتان این صحنه آشنا نیست؟