فریده دیگر طاقتش طاق شده بود. نمیتوانست رفتارهای بچگانه شوهرش را تحمل کند. شوهرش کارمند یکی از ادارههای دولتی بود. وقتی به خانه میآمد به جای این که دو کلمه با وی حرف بزند سرش مدام در گوشی تلفن همراهش بود و مشغول بازی میشد. هر چه فریده با شوهرش حرف میزد تا دست از این رفتارش بردارد، بیفایده بود. دختر آنها در آستانه ازدواج بود و این کارهای پدرش باعث شده بود مدام از نامزدش بهخاطر پدرش کنایه بشنود.