معمای پلیسی

کینه قدیمی

قاضی جولز فوراستین در بعدازظهر یکی از روزهای اکتبر سال 1950 به همسرش زنگ زد و به او اطلاع داد به دلیل شرکت در یک مهمانی سیاسی، دیرتر از همیشه به خانه می‌آید.
کد خبر: ۸۹۷۵۶۲
بانوی ناپدید شده

او این سوال را از همسرش پرسید: «البته تصور می‌کنم چندان دیر نباشد. آیا همه چیز رو به راه است؟». یک دلیل برای مطرح کردن این سوال وجود داشت. جولز به دلیل حادثه‌ای که پنج سال پیش در خانه‌اش اتفاق افتاده بود، به‌ندرت همسر و فرزندانش را تنها می‌گذاشت. اما در آن روز، دوروثی خوشحال بود و به آقای قاضی اطمینان داد که همه چیز خوب است. در پایان این جمله را گفت: «مطمئنم دلتنگ من می‌شوی».

دوروثی از بعدازظهر 25 ژانویه 45 به بعد، در حالتی از ترس و دلهره زندگی می‌کرد. آن روز پس از ترک خانه و فرزندان به مغازه‌ای رفت تا خرید مختصری انجام دهد و سپس پیاده به سمت خانه سه طبقه‌شان در حومه فیلادلفیا بازگشت. وقتی به خانه بازگشت، ناگهان فردی از طاقچه کوچک زیرپله‌های جلویی خانه بیرون آمد و در تاریکی به او حمله کرد. او فقط فرصت داشت یک بار فریاد بزند.

پس از چند دقیقه پلیس از در جلویی وارد خانه شد و او را غرق در خون دید. بر اثر این حادثه، بینی، فک و شانه او شکست. پول و جواهرات در خانه بود، اما هیچ چیز باارزشی به سرقت نرفته بود. پلیس در گزارش‌های خود اعلام کرد انگیزه این اقدام، قتل بوده است. فرد مهاجم در حالی وارد خانه شده بود که هیچ اثر انگشتی از او بر جای نمانده بود و نشانی از دستکاری قفل در‌ها و پنجره‌ها دیده نمی‌شد. همچنین هرگز مشخص نشد فرد مهاجم چگونه خانه را ترک کرده بود. دلیل محکم و موثقی نشان می‌داد قاضی فوراستین در زمان حمله در محل کارش بود. دوروثی نیز دشمن شناخته شده‌ای نداشت. فرد مهاجم ممکن بود یکی از دشمنان همسرش باشد، اما ماه‌ها تحقیق و رسیدگی به هیچ نتیجه مشخصی نرسید.

اگرچه دوروثی از لحاظ جسمی بهبود یافت، اما هرگز نتوانست به لحاظ روحی این حادثه را فراموش کند. او عادت کرده بود در طول روز بارها و بارها قفل در‌ها و پنجره‌ها را کنترل کند. او در مهمانی‌ها به دنبال همنشینی با دوستان و همسایگان بود و گاهی‌اوقات به سکوتی عمیق فرو می‌رفت. اما دوروثی به‌تدریج‌ بهتر شد و به همین دلیل آن روز عصر که قاضی دیروقت از مهمانی سیاسی بازگشت، مطمئن بود.

فوراستین وقتی وارد خانه کم‌نور خود شد، اولین چیزی که توجه او را جلب کرد، صدای فریاد دو فرزند کوچکش یعنی ادوارد و مرسی را شنید. این دو در حالی که در اتاق خواب یکدیگر را در آغوش گرفته بودند، با صدای بلند فریاد می‌زدند: «کسی اینجا بود و مامان را با خودش برد». فوراستین که ترسیده بود، تک‌تک اتاق‌های خانه را جستجو کرد. کیف‌پول، جواهرات و کلیدها بود، اما هیچ نشانی از دوروثی پیدا نشد.

مرسی در حالی که اشک می‌ریخت، ماجرا را برای پدرش تعریف کرد. او با صداهای وحشتناکی از خواب بیدار شد و به‌سرعت به سمت اتاق خواب مادرش رفت. از شکاف روی در مادرش را دید که از صورت روی زمین افتاده بود و سایه فردی روی او خم شده بود. دختر خردسال گفت: «حال مامان اصلا خوب نبود». بنا به گفته مرسی، فرد مهاجم سپس دوروثی را در حالی روی شانه‌های خود انداخت که سرش تا کمر او آمده بود. فرد مهاجم در تاریکی شب به مرسی که گریه می‌کرد، نگاهی انداخت و به‌آرامی گفت: «به اتاق خواب برگرد. مامانت مریض شده اما به زودی خوب می‌شود». او سپس پله‌ها را پایین رفت. دوروثی در آن زمان تنها یک لباس خواب پارچه‌ای قرمز رنگ به تن داشت.

زمانی که نیروهای پلیس رسیدند متعجب شدند. هیچ اثرانگشتی در هیچ جای خانه دیده نمی‌شد و کاملا غیرقابل باور بود که فردی یک زن را روی شانه‌های خود گذاشته و بدون این‌که تماسی با دیوارها داشته باشد خانه را ترک کرده بود. چرا هیچ کس در خیابان شلوغ آن شب سعی نکرده بود فردی را که زنی روی شانه‌هایش بود، متوقف کند و این‌که او چگونه توانسته بود با وجود قفل‌های فراوان روی درها و پنجره‌ها وارد خانه فوراستین شود؟

نیروهای پلیس تمام بیمارستان‌ها، هتل‌ها، مسافرخانه‌ها و سردخانه فیلادلفیا را جستجو کردند، اما هیچ اطلاعی از دوروثی به دست نیامد. هر فردی که همسر قاضی جولز فوراستین را دزدید، او را برای همیشه برد. تنها خاطره‌ای که برای جولز در سال‌های باقیمانده عمرش از دوروثی برجای ماند، آخرین کلمات او بود: «مطمئنم دلتنگ من می‌شوی».

حسین خلیلی / ضمیمه تپش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها