به گزارش جام جم سیما ، کودکان دهه 60 از طریق انیمیشن «دور دنیا در 80 روز» (اقتباس از رمان ژول ورن) با ماجراهای این سفر جذاب آشنا شدند.
گل دقیقه 90 جهانگردان
مخاطبان این انیمیشن همراه با قهرمانان جهانگرد قصه با آداب و رسوم مناطق مختلف جهان آشنا میشدند. آنها هرجا پا میگذاشتند با اتفاقات و آدمهای جدید مواجه میشدند.
این انیمیشن به کودکان یاد میداد که انسان چگونه میشود با ابزار سفر از دام روزمرگی رها شود و درک زیباتری به جهان هستی پیدا کند. فیلیس فاگ سفرش را از شهر لندن آغاز کرد.
از کانال سوئز رد شد و به بمبئی و کلکته در هند رسید. سپس روانه شرق آسیا شد و از شهر یوکوهاما در ژاپن بازدید کرد. سانفرانسیسکو و نیویورک دو شهر آمریکاست که نامشان در قصه «دور دنیا در 80 روز» آمده است.
این مجموعه همچون یک کلاس درس، بچهها را با نکات علمی و آموزشی آشنا میکرد. معمای طرح شده در انتهای قصه و جوابش را هنوز هم به یاد داریم. اینکه چطور میشود یک نفر دور دنیا بچرخد و یک روز اضافه بیاورد! زمانی که مخاطبان انیمیشن به خاطر شکست خوردن فاگ ناراحت بودند، ناگهان یادآوری یک نکته علمی مثل گل دقیقه 90 بازی فوتبال، امید را در دل همه زنده کرد. آقای فاگ 80 بار خورشید را بالای سرش مشاهده کرد؛ اما ساکنان شهر لندن آن را 79 بار بر فراز آسمان دیدند. به این خاطر که فاگ سفرش را با حرکت به سمت شرق آغاز کرد و هر بار که یک درجه از 360 درجه جغرافیایی را پشت سر میگذاشت روزها 4 دقیقه کوتاهتر میشد.
عبور قطار از پُل حوادث خطرناک
کارتون دور دنیا در 80 روز بخشی از ماجراهای کتاب را با رنگ و لعاب بیشتری به تصویر کشیده و از برخی قسمتهای کتاب با سرعت گذر کرده است.
مثلا در نسخه اصلی کتاب اتفاقات مربوط به گذر قطار از روی یک پل معیوب با هیجان زیادی روایت شده است. اما در نسخه انیمیشنی این ماجرا را به صورت خلاصهشده میبینیم.
قطار آقای فاگ به اطراف رشته کوه نوادا واقع در شرق ایالت کالیفرنیا رسیده است. روی یک رودخانه عریض پلی احداث شده که توان تحمل بار سنگین قطار را ندارد. آقای فاگ و لکوموتیوران شنیدهاند که از روی این پل ضعیف نمیشود عبور کرد؛ چون احتمال دارد قطار به داخل رودخانه سقوط کند و همه مسافران دچار حادثه شوند.
لکوموتیوران قطار را متوقف میکند و از مسافران میخواهد 12 مایل جاده برفی را پیاده طی کنند. آقای فاگ که روی دقیقهها و ثانیهها برنامهریزی کرده نمیخواهد زمان را از دست بدهد. مهندس آمریکایی قطار با یک خبر جدید آقای فاگ را خوشحال میکند.
بر اساس پیشبینیهای او اگر قطار با حداکثر سرعت از روی پل عبور کند احتمالا اتفاقی برای پل نخواهد افتاد. آقای فاگ که عاشق ریسک و خطرپذیری است دل به دریا میزند و از لکوموتیوران میخواهد همین کار را بکند.
در نسخه انیمیشینی فقط اتفاق انتهایی را میبینیم. اینکه قطار از روی یک پل چوبی میگذرد و تختهچوبهای شکسته به داخل رودخانه سقوط میکند. بخشهای مربوط به توقف قطار قبل از پل و اضطراب مسافران کاملا حذف شده است. در این بخش لکوموتیوران به این نکته اشاره میکند که قطار را بیمه کرده و خسارت مربوط به پل را شرکت بیمه پرداخت میکند.
ژول ورن در این سکانس هیجانانگیز خطرات و تهدیدهای سفر دور دنیا را یادآوری میکند. همچنین این سکانس در راستای شخصیتپردازی آقای فاگ طراحی شده است. او هر طور شده میخواهد به وعدهاش عمل کند و در این راه حاضر است جانش را به خطر بیندازد.
زندهسوزی زنان در هندوستان
ژول ورن رمان را در مقطعی نوشته که کشور هندوستان مستعمره دولت بریتانیا بوده است. این نویسنده فرانسوی تلویحا از دولت بریتانیا حمایت و مردم این کشور را انسانهایی خشن و خرافاتی معرفی کرده است.
تلخترین اتفاق قصه در کشور هند رخ می دهد. در دوران کودکی لحظههای مربوط به آتش زدن زن جوان هندی را با اضطراب تماشا میکردیم. دل توی دلمان نبود که سرنوشت این زن چه میشود! مراسم مربوط به آتش زدن یک زن جوان با نام آئودا با جزئیات بسیار در رمان تصویر شده است.
این زن جوان همسر مهاراجه (شاه بزرگ) است و پس از مرگ پادشاه بر اساس رسمی قدیمی باید همراه با جسد آن مرد فوتشده سوزانده شود.
در این مراسم عدهای برهمن را میبینیم که مشغول رقص و پایکوبی هستند و برای تماشای مراسم سوزاندن زن جوان لحظه شماری میکنند.
فیلیس فاگ که در این داستان مردی مهربان و دلسوز معرفی میشود با کمک خدمتکارش تصمیم میگیرد این زن را نجات بدهد. آئودا در ادامه سفر با گروه همراه میشود و به عنوان یک شخصیت محوری بسیاری از اتفاقات داستان را شکل میدهد.
تیراندازی سرخپوستان به سمت اسب آهنی!
ژول ورن در یکی از فصلهای کتاب تصویری نصفه نیمه از نحوه زندگی سرخپوستان آمریکایی ارائه میدهد. سرخپوستان بومیان آمریکایی بودند که نزدیک به 30 هزار سال پیش از قاره آسیا وارد آمریکا شدند.
آنها میانهای با زندگی مدرن و شهرنشینی نداشتند و زندگیشان شبیه انسانهای اولیه بود. هنگامی که قطار آقای فاگ به نزدیکی کالیفرنیا میرسد یکی از قبایل سرخپوست به سمت قطار حمله ور میشود. آنها قطار و مسافرانش را نیزه باران میکنند و درنهایت جلوی حرکت قطار را میگیرند. ریگودون با اسلحهاش چند گلوله شلیک میکند تا سرخپوستان را بترساند.
نکته جالب اینکه در انیمیشن اشاره میشود او این اسلحه را در آمریکا خریداری کرده است! ریگودون (خدمتکار آقای فاگ) اسیر میشود و یک شب تا صبح را در جمع سرخپوستان میگذراند. او از شدت ترس به خودش میلرزد، چون فکر میکند که قرار است به دست این قبیله ناشناخته کشته شود.
ژول ورن نگاه بسیار مهربانانهای به این قبایل دارد و آنها را افرادی صلحطلب و مهماننواز جلوه میدهد.
سرخپوستهای اسبسوار برای اولین بار در عمرشان یک قطار مسافربری را دیدهاند. این نکته را میشود از لابهلای حرفهای رئیس قبیله فهمید. او با تعجب از ریگودون میپرسد: چرا آن اسب آهنی به ما حمله کرد؟
سرخپوستها زمانی که متوجه میشوند آن اسب آهنی وسیلهای خطرناک نبوده و قصد حمله نداشته، ریگودون را آزاد میکنند. رئیس قبیله یک اسب به آقای فاگ هدیه میکند و توضیح میدهد سرخپوستها هرگز دنبال جنگ نیستند.
در همین چند نما تعدادی از نمادهای زندگی سرخپوستی را مشاهده میکنیم. مثلا میبینیم سرخپوستها برای اعلام حضور آتش روشن کردهاند و دود این آتش از پشت کوه نمایان است. آنها دور آتش حلقه زده و ظرف آبی روی شعلههای آتش گذاشته اند تا گرم شود.
رئیس قبیله در حالی که با ریگودون صحبت میکند، پکی هم به پیپش میزند و حلقههای دود را روانه آسمان میکند.
دستاورد عاشقانه یک سفر
همانطور که گفته شد سفر 80 روزه فیلیس فاگ در کنار همه خاطرات و مخاطراتش با یک اتفاق شیرین به انتها رسید.
آقای فاگ و خانم آئودا (پرنسس) که در طول سفر با روحیات هم آشنا شده بودند در پایان تصمیم به ازدواج گرفتند. مراسم ازدواج این دو نفر در کلیسا برگزار شد و ریگودون (خدمتکار فاگ) هم افتخار ساقدوشی عروس خانم را پیدا کرد.
پایان رمان با این جملات تمام میشود: «و اما آقای فاگ از این سفر چه به دست آورد؟ ممکن است بگویید: هیچ چیز. بسیار خوب، هیچ چیز! جز یک همسر خوب و قشنگ ـ که شاید باور نکنید ـ اما او را خوشبختترین مرد کرد. و آیا این ارزش یک سفر به دور دنیا را نداشت؟»
فاگ همه دنیا را دید و در یک رقابت پرافت و خیز رقیبانش را شکست داد. تجربهاش بیشتر شد و چیزهای جدیدی یاد گرفت. اما ارزشمندترین دستاوردش چیز دیگری بود.
ژول ورن در بخش نتیجهگیری داستان این نکته را یادآوری میکند که بزرگترین سرمایه هر انسانی کیمیای دوست داشتن و عشقورزیدن است؛ گنجی که تا آن را به دست نیاوری نمیتوانی طعم شیرین زندگی را بچشی.
مسلما منظور او از دستاورد سفر صرفا سفر 80 روزه آقای فاگ به دور دنیا نیست. نگاه او متوجه سفر زندگی است و اهدافی که یک مسافر باید به خاطرش بجنگد.
احسان رحیم زاده - ضمیمه چمدان
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: