بهار گمشده در تقویم

مریم احمدی، شاعر اصالتا اهل افغانستان ومتولد ایران است و در همین خاک پرگهر بزرگ شده و تاکنون امکان سفر به افغانستان برایش فراهم نشده است. او خودش را غریبی می‌داند که هم در زادگاه مادری‌اش غریبه است و هم در کشوری که در آن ساکن شده. او در حاشیه شب شعر افغانستان در فرهنگسرای ملل درباره سیمای زن در شعر معاصر این کشور با ما سخن گفت.
کد خبر: ۸۲۳۸۷۹
بهار گمشده در تقویم

سیمای زن افغانستان در شعر چگونه است؟

سیمای زن در شعر، معمولا معشوقی دست‌نیافتنی است که از زیبایی‌ها و نجابتش سخن گفته می‌شود. ولی چنین تصویری از زن افغانستان در شعر معاصر کمتر به چشم می‌خورد. نه آن‌که زن افغانستان رویایی و زیبا نباشد، خیر! او بیش از تمام این ویژگی‌ها، زنی دردمند است؛ زنی آرزومند امنیت‌های نسبی و حداقلی. زن سرزمین من، زنی رنج‌کشیده است که شاعران این ویژگی منحصر به فرد او را در شعرهایشان نشان می‌دهند.زنانی که دوران سخت طالبان را پشت‌سر گذاشته و با ترس‌های بزرگی مواجه شده‌اند. برخی از این زنان همواره دلهره مردان مهاجرشان را دارند. مردمان سرزمین من به امید رهایی از سرزمینی به سرزمین دیگر می‌روند، ولی گاهی در این مهاجرت‌های طولانی طعم مرگ را می‌چشند. من شعری در وصف زنان منتظر و چشم به راهی سروده‌ام که مردان مهاجرشان در طی مسیر به سرای دیگر رفته‌اند:

توفان که تمام شد/ پیراهن بلند سپیدم را می‌پوشم/ با گیسوانی رها/ آن‌گونه که تو دوست داشتی/ نه به ماهی‌های مرده بر ساحل فکر می‌کنم/ نه به رنگ چشم‌های تو/ که در آب‌ها گم شده‌اند/ توفان که تمام شد/ با پیراهن سپید بلندم/ دریا را در آغوش می‌گیرم

حرف اصلی زنان افغان چیست؟

شاعران مهاجر زن اهل افغانستان یا حتی برخی زنان ساکن کشورم، مدتی است که جرات بروز دادن خویش و نیازهای خود را یافته‌اند. آنها جدای از بمب‌های انتحاری و نگرانی بابت زنده ماندن دیگر اعضای خانواده‌شان، از آزادی سخن می‌گویند. این دریچه می‌تواند ما را به دنیای جدیدی سوق دهد. شاید چند نسل بعد از من نیز چنین آزادی‌هایی را نبینند و نچشند؛ ولی در هر صورت امروز دانه این نهال کاشته شده است. مثلا محبوبه ابراهیمی در یکی از اشعارش می‌گوید:

صبح می‌شود و باز، کودکی بهانه‌گیر/ خستگی، ملال، غم، نان، و چایی و پنیر

چشم را نمی‌شود روی صبح وا کنی/ صبح چادری به سر، رفته پشت نان و شیر

صبح کوه ظرف‌ها، صبح رخت‌های چرک/ در اتاق کهنه‌ای باز می‌شوی اسیر

او پس از چند بیت می‌گوید:

نه، به دست و پا زدن، دل رها نمی‌شود/ یا پرنده شو، بپر یا به خانه خو بگیر...

من در وصف روزهایی که ناامنی تمام خواهد شد هم گفته‌ام:

به محبوبم گفتم: نگاه کن. جنگ تمام شده/ بهار نشسته بر درختان را ببین/ خاموش/ تنها نگاهم می‌کرد/ گفتم: آواز سارها را گوش کن/ زندگی بال گسترده بر آسمان مرده این سال‌ها/ خاموش بود/ گفتم: تنهایی می‌ترساند مرا/ اما/ اکنون تو اینجایی/ بهار گمشده در تقویمم/ محبوبم/ با تفنگ مرده بر دوشش/ لبخند می‌زد تنها/ بر تاقچه کاهگلی

امروز زنان سرزمین من در شعرهایش از آزادی سخن می‌گویند و در برابر ظلم اعتراض می‌کنند‌ و این اتفاق مهمی است.

نکته پایانی؟

دختران هم‌نسل من، هم رنج مادرانشان را بر گرده خود احساس می‌کنند و هم رنج زندگی مهاجر بودن آسیب روانی فراوانی برایمان ایجاد کرده است. البته زندگی در کشوری همزبان مانند ایران نعمت بزرگی است که بابت آن خدا را شاکرم. به نظرم، ایران تأثیر مهمی بر شعر مهاجرت داشته است. ما دوره‌ای طولانی را در ایران به واسطه شعر مهاجرت در زمانی کوتاه سپری کردیم.

newsQrCode
برچسب ها: شعر شاعر
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها