به نظر شما شبکههای اجتماعی روابط انسانی را دچار تغییر ماهیت میکنند یا خیر؟
حقیقت این است که پاسخ به این پرسش چندان ساده نیست. دلیلش هم این است که پدیدههای عالم از جمله پدیدهای مانند شبکههای اجتماعی، تک ارزشی نیستند؛ یعنی صرفا ما نمیتوانیم بر اساس یک معیار ارزشی درباره خوبی و بدی و مثبت یا منفی بودن این پدیدهها داوری کنیم. پس باید به سطحی عمیقتر در توضیح این مساله حرکت کنیم. الان دو گرایش کلی در برابر پدیده شبکه اجتماعی وجود دارد که یکی شیفتگی تام است و دیدن نکات مثبت آن و دیگری مطلق نگری در تفسیر وجوه منفی این پدیده.
این وجوه منفی و مثبت ناظر به فواید و مضرات این پدیده است، شما این فواید و مضرات را در چه چیزهایی میدانید؟
از وجوه مثبت شروع میکنم، این شبکهها موجب بسط حضور فرد در جهان شدهاند. در گذشته شما برای بسط قدرت خود به عنوان فرد در جهان، نیاز به قدرت داشتید. اما امروز برای رساندن صدای خود به جهان نیاز به قدرت ندارید و آگاهی شما و دیدگاههایی که در باب مسائل مختلف دارید، مستقل از کانونهای بزرگ سیاسی و اقتصادی به واسطه این شبکهها بیان میشود. این درست خلاف نظم اجتماعی و نسبت انسان با قدرت در گذشته است. در گذشته فرد اگر پشتوانه قدرت و ثروت را نداشت به حاشیه رانده میشد، اما امروز هر نوجوانی خود یک رسانه است و از طریق شبکههای اجتماعی حضور خود را اعلام میکند و حتی میتواند اثر گذار باشد. برای مثال یک عکس ساده از اعمال خشونت غیر اخلاقی یک پلیس به یک سیاهپوست که توسط یک شهروند معمولی ثبت شده، میتواند باعث تحولات بزرگی شود و یک جریان بزرگ اجتماعی و عدالتخواه را به دنبال داشته باشد. اما در همان حال تاکید میکنم به دلیل بسط این شبکههای اجتماعی و مجازی شما شاهد یک نوع بسط سریع پوپولیسم یا عوامگرایی هم هستید یعنی وقتی تودههایی که عمدتا تربیت نشده هستند وارد صحنه میشوند، هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ اخلاقی شما یک نوع عوامگرایی و تودهای شدن را میبینید و این به واسطه گستردگی و همهگیرشدن قدرتی است که شبکههای اجتماعی ایجاد کردهاند. یک تناقض در شبکههای اجتماعی وجود دارد ؛ به این معنا که به میزان گسترش آنها عمق فرهنگی کمتر میشود.
خب با این معضل چگونه میتوان مواجه شد و آن را خنثی کرد؟
شبکههای اجتماعی به پدیدههای اجتنابناپذیر جامعه ما تبدیل شدهاند، بنابراین به هیچ وجه چنین نیست که بتوانیم برخوردی ارادهگرایانه و انکارکننده با آنها داشته باشیم. یعنی همان طور که انقلاب صنعتی اول امری نبود که ما بتوانیم قرار گرفتن در آن را انتخاب کنیم، انقلاب دوم صنعتی را که در حوزه ارتباطات بود، نمیتوانیم انتخاب کنیم ؛ لذا این پدیده زیست جهان و تاریخ ما را دگرگون کرده است. ما با یک امر تمدنی مثل شبکههای اجتماعی نمیتوانیم برخوردی دن کیشوتی و حتی پلیسی داشته باشیم. این گونه نمیتوانیم جلوی این شبکهها را بگیریم. این یک رویداد عظیم تاریخی است. این کلیت، امری احاطهکننده است، به گونهای که زیست ما را تشکیل میدهد و ما نمیتوانیم بر آن سیطره داشته باشیم، او بر ما سیطره دارد پس نمیتوانیم آن را انکار کنیم. اینگونه نیست که فکر کنیم یک ابزار جدید به نام رایانه وارد خانهها و خانوادهها و شرکتهای ما شده، این صرفا یک ابزار نیست؛ بلکه وجود آدمیان با این فناوری دچار تغییر شده است.
عبدالکریمی: انسان آنلاین با میراث نسبتی ندارد، لذا گذشته ندارد و از سوی دیگر آرمانشهری ندارد، پس آینده هم ندارد. تمام زندگی انسان آنلاین در زمان حال است، پس نه گذشته دارد و نه آینده |
انسانها دهههای پیش از نوعی هستی برخوردار بودند که انسان حاضر که میتوان نامش را انسان آنلاین گذاشت، از آن هستی برخوردار نیست؛ لذا به دلیل تفاوت فضای زیستیاش، انسانی سراسر متفاوت است.
اما غیر از عوامگرایی و سطحی شدن چه مضرات دیگری را میتوان در این شبکه دید؟
ببینید این فناوری با سطح خاصی از آگاهی ارتباط دارد که صرفا اطلاعات است. تمدن جدید دانشمحور نیست. این تعبیر، تعبیری غلط است؛ در واقع تمدن جدید با شبکههای اجتماعی، «اطلاعاتمحور» شده است؛ چراکه سرعت اطلاعات زیاد شده و شما فقط در جهان انسان آنلاین، اطلاعات میبینید. این سرعت تولید و انتقال اطلاعات هم با هیچ دوره دیگری از حضور بشر در این کره خاکی قابل مقایسه نیست، اما نکته مهم این است که جان بشر تنها نیازمند به اطلاعات نیست. اطلاعات باید پردازش شود و به آگاهی و خودآگاهی نیاز دارد. خطر دیگر بحث زمان در شبکه است، شبکه یعنی بسط زمان حال. انسان آنلاین با میراث نسبتی ندارد، لذا گذشته ندارد و از سوی دیگر آرمانشهری ندارد، پس آینده هم ندارد. تمام زندگی انسان آنلاین در زمان حال است، پس نه گذشته دارد و نه آینده.
این زندگی صرف در زمان حال یعنی چه و چطور میتوان آن را توضیح داد و ایرادش کجاست؟
این را میتوان با مثال فوتبال خوب توضیح داد. درست مثل یک بازی فوتبال که صرفا در زمان حال جریان دارد، انسان در شبکه هم منحصر در زمان حال است.
شما به عنوان اولین معضل در برابر «اطلاعاتمحور» شدن انسان در شبکههای اجتماعی به فقدان خودآگاهی اشاره کردید. این خودآگاهی به چه معناست؟
این خودآگاهی آن چیزی است که افلاطون به آن دانش شاهانه میگفت. یونانیان به این خودآگاهی میگفتند سوفیا و هندیان میگفتند ویدیا و ما ایرانیها به آن میگفتیم حکمت؛ حکمت مجموعهای از اطلاعات نیست. این حکمت به زبان صفر و یک رایانهای ترجمه نمیشود. این سیستمهای ارتباطات و اطلاعات تنها آگاهیهای خاصی را میتوانند منتقل کنند. بشر بدون این حکمت جانش گرم نمیشود، زیستش معنادار نمیشود و فقدان این حکمت در میان اطلاعات به معنا و وجود بشر در جهان لطمه میزند.
به نظر میرسد شما مساله خودآگاهی را به عنوان راهکاری برای جلوگیری از سطحی شدن به وسیله شبکههای اجتماعی مطرح میکنید، اما خود این خودآگاهی را چگونه میتوان ایجاد کرد و گسترش داد؟
ببینید به نظر من خلأ در فهم خود صورت مساله است، باید فهمی وجودشناختی به وجود بیاید. بحثهای ما گاه در مورد مساله شبکههای اجتماعی سطحی و مبتذل است. با چند مقاله فلسفی نمیتوان حکمت و خودآگاهی ایجاد کرد. بودریار معتقد بود که شبکه یعنی انفجار بیمعنایی و نهیلیسم. ما باید این را بفهمیم و در زیست انسانی این خلل را جبران کنیم.
مشکل دیگری که شما مطرح کردید مساله انسان «آموزش ندیده» یا «تربیت نشده» است و فروریزی سلسله مراتب، اما این آموزش آن طور که فهمیدم از نظر شما توسط خود این شبکهها نمیتواند ایجاد شود، پس چگونه باید این تربیت را ممکن کرد تا کاربرانی آموزش دیده داشت؟
مساله آموزش نیست. اساسا در سطح آموزش نمیتوان این معضلات را حل کرد. مساله این نیست که با صرف آموزش بتوانیم این خودآگاهی و حکمت را ایجاد کنیم و به انسان گیر افتاده در حال، تاریخ و آینده نگری بیاموزیم. اینها مسائلی تمدنی است که با راهحلهای مهندسی و بروکراتیک نه میتوان آنها را نقد و بررسی کرد و نه میتوان برایشان راهحل پیدا کرد. اول باید مساله را درک کرد، خود درک موضوع میتواند افقی را برای ما روشن کند. تأکید من بر درک مساله است، آن هم نه در ساحت سیاست، بلکه در ساحت فرهنگ.
درک مساله در ساحت فرهنگ چگونه اتفاق میافتد؟
اول باید خود فرهنگ را از یک مساله دسته دوم و ثانویه خارج کنیم. امروز زندگی، بیکیفیت و مصرفی شده است و همین فرهنگ را به حاشیه برده است. کتاب و کتابخوانی دارد روز به روز ضعیفتر میشود. دانشگاه دیگر بستری برای کسب خودآگاهی و حقیقت نیست، بلکه محلی برای گرفتن مدرک شده است تا از طریق آن مدرک موقعیتی در جامعه پیدا کنیم که بهتر و بیشتر مصرف کنیم. شما دیگر نمیبینید که در جامعه و حتی در قشر دانشجو و علمپژوه آن نوع طلب و مجاهده برای حقیقت همچون گذشته وجود داشته باشد؛ لذا نوعی معرفت خطی بر همه چیز سیطره پیدا کرده است.
به نظر میرسد شما این مساله را صرفا بومی نمیبینید، یعنی این را مسالهای جهانی میدانید و انتقادات تان همه بشر را در بر میگیرد.
در وضعی زندگی میکنیم که ظهور تاریخ جهانی شدت گرفته است. امروز تاریخهای محلی و بومی روبه زوال است و تاریخ جهانی شروع شده است. اگر زمانی در هر گوشه، تاریخی وجود داشته است امروز زندگی ما فقط مربوط به حوزه بومی و محلی ما نیست. در آن سوی جهان اتفاقی میافتد و تأثیرش را در زندگی هر روزه ما میگذارد ؛ لذا راهحلهای بومی و محلی آنچنان کارساز نیست. اما کشورهایی مثل کشور ما در این مساله با دو خطر مواجه هستند؛ اول خطر عدم تحلیل مسائل خود با تحولات جهانی و دیگر این که چنان جهانی ببینیم که معضلات خاص بومی را در مواجهه با پدیدههای جهانی نبینیم. به اعتقاد بسیاری از جامعه شناسان معاصر، ما باید دیالکتیک مساله بومی و جهانی را ببینیم و نه فقط در بومیگرایی زندانی شویم و نه فقط به همه مسائل در گستره جهانی نگاه کنیم. مساله وجود ما در جهان فراتر از تضاد بومی گرایی و جهان نگری است. به طور کلی ما دچار مشکلات و بحرانهای مضاعف هستیم. مسائلی مثل بسط سیطره زمان حال، سطحی شدن تودهها و دیگر معضلاتی که اشاره کردم، جهانیاند. این جهانی بودن، به جای خود، اما ما در سطح محلی با بحرانهای مضاعفی مواجه هستیم و دلیلش این است که ما با تأخر تاریخی روبهروییم؛ بنابراین مسائل دیرتر و با تأخیر به ما میرسد و این مواجهه مدیران ما را اغلب دچار مشکل میکند، چون آنها همسطح و همزمان با جهان با مساله مواجه نمیشوند و ممکن است با تصمیمات شتابزده و گاه سلبی بحران را عمیقتر کنند.
آیا شما معتقدید ما در جایگاهی قرار داریم که بهترین مواجههای که میتوانیم داشته باشیم این است که اصلا صورت مساله را بفهمیم؟
بله و خود این میتواند به پیدا کردن راه حل کمک کند؛ یعنی بهترین راهحل از درون فهم درست است که خود را نشان میدهد.
در کنار این معتقدید راهحلهای جزئی اعم از سلبی و تشویقی میتواند حتی مساله را بحرانیتر هم بکند. پس به نظر شما این فهم با چه ابزارهایی به دست میآید؟
حرف من این است که مقوله فرهنگ مقولهای است اصیل و نه تزئینی. ما نمیتوانیم به مسائل سیاسی، اقتصادی و امثال این بپردازیم و بعد سراغ فرهنگ برویم. برای مثال دولت کنونی ما تلاشش این بوده و هست که اول مسائل جهانی و سیاست خارجی را حل کند، بعد به مسائل اقتصادی بپردازد، سپس به مسائل سیاسی برسد و بعد در نهایت به عنوان یک عامل دسته چندم و صرفا مصرف کننده به فرهنگ رسیدگی کند، این گونه طرح مساله اساسا غلط است. این نکته نشان میدهد نگاه ما به فرهنگ، نگاهی اصیل به یک مسالهای اصیل نیست و همین فهم ما و مدیرانمان را دچار اشکال میکند. سیاست باید از فرهنگ درس بگیرد و این فرهنگ باشد که سیاست را هدایت کند، همین باعث میشود عوامگرایی تصمیمات را تحت تأثیر خود قرار دهد. در این سطح مسالهای فرهنگی مثل مواجهه انسان با شبکههای اجتماعی و تبعات آن در تفکر، تاریخ و تقدیر ما، اصلا فهم نمیشود تا راه حلی درست برای آن یافت شود.
فراوانی گویندگان و فقدان گوش شنوا
انسان در شبکههای اجتماعی کوچک و حقیر میشود. انسان آنلاین انسان کوچکی است، در یک گستره تاریخی وجود ندارد، یاوهگویی میکند، بیشتر از داشتن گوش شنوا، دهان بزرگی برای گفتن دارد. شما در شبکههای اجتماعی میبینید که صرف نظر از سلسله مراتب و تخصص، کاربران درباره همه چیز حرف میزنند و برای شنیده شدن صدای خود در فقدان گوش شنوا و فراوانی گویندگان، پرخاشگری میکنند. در واقع شبکه اجتماعی سلسله مراتب آگاهی را نابود کرده و این معضلی است که محصول «رسانه داشتن» همه افراد است.
علیرضا نراقی
اندیشه
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد