نمایش «سفید» با درونمایه دفاع مقدس و باورهای دینی در تماشاخانه «ماه» روی صحنه است

پرواز با کبوترهای «سفید»

نزدیک در ورودی تماشاخانه ماه حوزه هنری روی یک بنر بزرگ نوشته شده «سفید» اما همین که پایم را به سالن می‌گذارم، با هیچ چیز سفیدی روبه‌رو نمی‌شوم وصحنه سیاه است. حالا باید بنشینم و به صحنه چشم بدوزم تا سفید را میان این همه سیاهی پیدا کنم. نور سالن خاموش شده و صحنه کم‌کم روشن می‌شود. مرد جوانی وارد صحنه می‌شود، کیف بزرگی در دست دارد و به سمت جایی می‌رود که زائران امام رضا(ع) به سمت مشهد حرکت می‌کنند. جلوتر که می‌آید، قفسی هم در دستش خودنمایی می‌کند؛ قفسی که یک کبوتر سفید زیبا درونش است.
کد خبر: ۸۱۹۶۵۶
پرواز با کبوترهای «سفید»

پس سفید این کبوتر است. کبوتر زیبایی که در یک قفس اسیر است. مرد جوان حدودا 25 ساله به نظر می‌رسد. او دچار معلولیت ذهنی است و بزرگ‌ترین آرزویش رفتن به حرم امام رضاست. منتظر اتوبوس مشهد می‌ایستد و متوجه می‌شود که زائران رفته‌اند و او جا مانده. او قصد بازگشت به روستایشان را ندارد. او می‌خواهد هر طور شده به مشهد برود تا شفای پای مادرش، نازایی خواهرش، شفای گاو همسایه و همین طور خودش را از امام رضا(‌ع) بگیرد. وسایلش را برمی‌دارد و راه می‌افتد تا از روستایی در استان خوزستان به مشهد برود. می‌رود و با خودش و کبوترش حرف می‌زند: «خسته شدم از بس همه گفتن حشمت خُله تو کوچه وله، می‌رم حرم آقا همون جا می‌مونم. شفا می‌گیرم و دیگه هم برنمی‌گردم.»

حشمت مسیرش را ادامه می‌دهد. دیگر او را نمی‌بینیم، حالا ناصر وسط صحنه نشسته و دنبال سرباز عراقی می‌گردد که باعث قطع شدن پایش شده است. او کمین می‌گیرد، سرباز عراقی را صدا می‌زند که ناگهان مسیر حشمت هم به همان میدان مین می‌رسد. حشمت مسیر را اشتباهی طی کرده و به شلمچه رسیده است. او با ناصر روبه‌رو می‌شود؛ ناصری که روزی برای خودش یلی بوده و حالا جانباز اعصاب و روان است و با یک پای مصنوعی بسختی راه می‌رود. ناصر ابتدا او را با عراقی‌ها اشتباه می‌گیرد، اما کم‌کم با هم دوست می‌شوند و تا پایان نمایش یکدیگر را همراهی می‌کنند.

سفید البته تنها به کبوتر محدود نمی‌شود و ناصر هم لابه‌لای حرف‌هایش از آسایشگاه می‌گوید؛ جایی که دیوارها، لباس‌ها، پرستارها، تخت‌ها، زمین و سقف و همه چیز سفید است؛ جایی که آنها فقط قرص می‌خورند و بین خواب و بیداری، دنیای محدود اطرافشان را که همان آسایشگاه است، می‌بینند. ناصر از آسایشگاه فرار کرده، از آن همه سفید فرار کرده تا دوباره به میدان مین بیاید، مین خنثی کند، پایش را برگرداند و به همرزمانش که تشنه بودند، آب برساند.

نمایش «سفید» در واقع رگه‌هایی از نمایش‌های مذهبی و دفاع مقدسی را توامان در خود دارد و این دو را به شکل خوبی به هم گره می‌زند

آنچه در این نمایش بیش از هر چیز مخاطب را با خود همراه کرده و میان این همه تلخی مخاطب را با خنده‌هایی تلخ و از سردرد دنبال خود می‌کشاند، بیان طنزگونه نمایش «سفید» است. بیان طنزگونه شخصیت‌ها بخصوص شخصیت حشمت هرچند خنده‌آور است، اما در ورای نوع بیانش قصد دیگری داشته و مشکلات زندگی او و همچنین جامعه ما را نشان می‌دهد.

بین بخش‌های مختلف نمایش، لحظه‌هایی صحنه تاریک می‌شود و صدای زائران مشهد را می‌شنویم؛ همان کسانی که رفته‌اند و حشمت را جا گذاشته‌اند. آنها وسط جاده مانده‌اند. ماشین یا به قول حشمت اتوبوس قرقرو خراب شده و بین راه مانده‌اند. راننده هم فکر می‌کند این اتفاق به خاطر این است که حشمت را جا گذاشته‌اند. شنیدن این صدا مدام ذهن ‌مخاطب را به این سمت می‌برد که بالاخره حشمت به اتوبوس می‌رسد و به مشهد می‌رود، اما این اتفاق هرگز رخ نمی‌دهد. در صحنه پایانی نمایش با یک پایان‌بندی غافلگیرکننده روبه‌رو می‌شویم. در قفس باز می‌شود، کبوتر سفید به میدان مین می‌رود و حشمت هم به دنبالش. حشمت، ناصر و کبوتر سفید هر سه با هم به جهان دیگری می‌روند، جهانی که خوشحال هستند، ناصر سرفه نمی‌کند، حشمت تمسخر نمی‌شود و همه چیز زیباست. در صحنه پایانی هر سه کبوتر سفید با هم آزاد می‌شوند؛ کبوترهای سفیدی که قفس تن را رها می‌کنند و می‌پرند.

البته زائران هم بین راه نمی‌مانند، در یکی از صحنه‌های آخر ناصر می‌گوید که آمده بوده با پایش خداحافظی کند و همدیگر را حلال کرده‌اند، با شنیدن این جمله حشمت هم می‌گوید من هم همه کسانی را که مسخره‌ام کرده‌اند، حلال می‌کنم، آنهایی را که مرا جا گذاشتند و به مشهد رفتند، حلال می‌کنم و پس از شنیدن این کلمات از حشمت صدای صلوات و راه افتادن اتوبوس هم به گوش می‌رسد.

«سفید» در واقع رگه‌هایی از نمایش‌های مذهبی و دفاع مقدسی را توامان در خود دارد و این دو را به شکل خوبی به هم گره می‌زند. اگر بخواهیم نگاهی عمیق‌تر داشته باشیم، باید بگوییم حشمت و ناصر دو فراری هستند؛ دو فراری که در یک نقطه به هم می‌رسند، اما آنها از چه چیزی فرار می‌کنند؟ از محیطی که در آن زندگی می‌کنند؛ یکی از آسایشگاه و دیگری از روستای محل زندگی‌اش. ناصر از یادآوری روزهای جوانی و رشادت‌هایش و به خاطر آوردن روزگاری که مین خنثی می‌کرده و با رشادت تا خط مقدم جبهه پیش رفته بوده و در آسایشگاه پشت درهای بسته و خوردن داروهای خواب‌آور خسته شده و گریخته است. حشمت هم می‌خواهد به حرم امام رضا (‌ع) برود و دردهایش را با او درمیان بگذارد. این دو وقتی با هم روبه‌رو می‌شوند، به نوعی تنهایی یکدیگر را پر می‌کنند.

کبوتر سفیدی که در قفس است، همه جا و در همه نمایش شخصیت‌ها را همراهی می‌کند، تا جایی که بی‌اختیار به ذهن مخاطب می‌رسد که ناصر و حشمت هر دو کبوتر هستند؛ کبوترهای سفیدی که اسیر قفس شده‌اند. آنها پرنده‌اند، اما محیط پیرامونشان قفس آنها شده است.

بازی‌های باورپذیر و خوب و همچنین کارگردانی نمایش «سفید» را می‌توان نقاط قوت این کار دانست. نمایشنامه هم هرچند در مقایسه با بسیاری از آثاری که به موضوع دفاع مقدس پرداخته‌اند، کمتر کلیشه‌ای شده است، اما در برخی دیالوگ‌ها باز هم کلیشه توان پس‌زدن مخاطب را دارد و اگر بیان طنزگونه شخصیت‌ها از نمایش گرفته شود، قطعا کلیشه‌ها بسیاری از مخاطبان را طرد خواهند کرد.

«سفید» پیش از این با نام «آنم آرزوست» در هشتمین جشنواره تئاتر رضوی اجرا شده و توانسته است تندیس این جشنواره را در بخش‌های کارگردانی، نویسندگی، طراحی صحنه و آهنگسازی از آن خود کند و همچنین در بخش بازیگری مرد نیز جوایز اول و دوم را کسب کرد. حسین شفیعی و سیدعلی موسویان، دو بازیگر این اثر نمایشی هستند و وحید لاری به عنوان طراح لباس و صحنه و بهنام رحیمی به عنوان آهنگساز، محمد زوار بی‌ریا را در جایگاه کارگردانی همراهی می‌کنند. اگر می‌خواهید این نمایش را به تماشا بنشینید، کافی است سری به تماشاخانه ماه بزنید.

زینب مرتضایی‌فرد

فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها