خشونت در خانواده مصداق بارز این «شر دوستان» است که در بیان کنایی و طنزآمیز کانت مورد اشاره قرار گرفته است؛ و پیداست که دلیل خطرناکتر بودنش از شر دشمنان، اعتماد و انتظار مبتنی بر آن است که پایه و اساس روابط دوستانه و به طریق اولی خانوادگی است حال آنکه در مراوده با دشمن، آمادگی برای هرگونه ضربه و لطمه روحی و جسمی، شرط لازم مواجهه محسوب میشود و اغفال از این پیشفرض اساسی، تقصیر هرگونه آسیبی را بیشتر متوجه خود شخص میکند تا دشمنی که شرور بودنش لازمه دشمنی اوست.
حکم عقل
حفظ حریم دوستی و پاسداشت حرمت نزدیکان، نه تنها قانون اخلاق و وجدان، که حکم مسلم عقل سلیم است؛ چه اگر بنا از ابتدا بر حرمتشکنی و قدرناشناسی باشد نتیجه، نه دوستی که دشمنی خواهد بود. پس شرارت در دوستی گذشته از قبح ذاتی شرارت، به قبح افزونتر خیانت نیز آلوده است. اگر در خوبی و بدی هر عملی چون و چرا وجود داشته باشد و نسبیت اخلاق بخواهد راه را بر شر خواندن قطعی اعمال ببندد، در قبح رذیله خیانت در امانت کوچکترین تردیدی وجود ندارد و از همینرو میتوان لزوم وفای به عهد را بیشتر، حکمی عقلی تلقی نمود تا قانونی اخلاقی. عقل سلیم تناقض را مردود میداند و مفاهیمی همچون خیانت در امانت، شرارت در دوستی، یا خشونت در خانواده، مفاهیمی پارادوکسیکال و از مبنا متناقض هستند و کاربرد آنها تنها از سر تساهل است نه آنکه گواه امکان عقلی آن باشد. به بیان سادهتر، چون خیانت نقطه مقابل امانت، شرارت نقطه مقابل دوستی، و خشونت نقطه مقابل پیوند عاطفی است، پس هر جا خیانت بود امانت نیست، هر جا شرارت بود دوستی نیست، و هرجا خشونت وجود داشت پیوند عاطفی و خانوادگی بیمعناست.
قدرت مشروط
نلسون ماندلا به آزاردهندگانش گفت: «میبخشم اما فراموش نمیکنم.» سیاوش جمادی در شرح این گفته مینویسد: بیان دیگر این گزارش میتواند این باشد: «آنچه خرد و آگاهی و اخلاق و همه ساحت شعورمندم میتواند بکند، بخشش است. فراموشی گذشته، به ساحتی دیگر تعلق دارد. در آن ساحت، فراموشی ممکن نیست مگر با مرگ فرد.» حال با این وصف اگر قرار باشد آزاری را بیش از همه مصداق این فراموشیناپذیری بدانیم مسلما آزار نزدیکان از این جمله خواهد بود. سلب آرامش محیطی همچون خانواده که بنای شکلگیریاش بر امنیت و آرامش است، آنهم نه از ناحیهای بیرونی و بیگانه که از جانب خود اعضای این عاطفیترین گروه دوستی، حقیقتا گناهی نابخشودنی است.
قدرتی که از اعتماد دیگران حاصل آمده باشد، قدرتی تملک شده و در کف اختیار ما نیست، تنها امانتی است که باید به صاحبش بازگردانده شود. سوءاستفاده از این قدرت، مصداق بارز ضعف و زبونی است چراکه توسل به اعتماد دیگران برای قدرتمند شدن، بوضوح حکایت از فقدان توانایی و استعداد درونی و ضعف آشکار در قوت روح دارد و کیست که عاجز باشد از وصول به این دست از قدرتهای عاریهای و مشروط؟ شکستن دیوار اعتمادی که ستون روابط دوستانه و پیوندهای عاطفی است پیش و بیش از همه آسیب زدن به خویشتن است و از همینرو عقلاً مردود بوده و برای مخالفت با آن، نیازی به تشریح قبح اخلاقیاش نیست.
منع اجبار
سیسرون میگوید: «آنچه در همنشینی من با انسانها و چیزها اهمیت دارد این است که از اجبار حتی از سوی حقیقت و زیبایی سر باز میزنم.» (مارکوس تولیوس سیسرون، در باب قوانین (De legibus) شاید تنها استثنای این حکم، اجبار درونی باشد یعنی آنچه خود برای خویشتن الزام میکنیم. التزام به واجبات و پرهیز از محرمات دینی نیز به گواه ویژگی اجبارناپذیری اصل دین (لا اکراه فیالدین) در واقع مصداق همین الزام درونی است گرچه در ظاهر ممکن است طور دیگری به نظر برسد. بنابراین تحمیلها و خشونتهایی که با توسل به هنجارهای دینی و مذهبی در محیطهای خانوادگی روا داشته میشوند نیز نه تنها موجه و قابل دفاع نیستند بلکه دقیقا از منظر خود شریعت و هنجارهای دینی محل اشکال بوده و مصداق حرام شرعیاند. انسان بنا به اقتضای انسانیت خویش آزاد و مختار است و جز با اجبار درونی که مصداق انتخاب مختارانه است نمیتوان محدودش کرد به حدود خودخواسته و خودمحورانه. بخصوص به این دلیل که خودراءی هر چند با دغدغه اخلاقی، آثار اجتماعی مخربتری از بزهکاریهای مرسوم دارد و راه را بر استبداد ایدئولوژیک ـ که کوچکترین نسبتی با حقمداری تئولوژیک ندارد ـ باز میکند. ارنست یونگر در مقاله جریانساز «عبور از خط» در این باره مینویسد: «خطر وجود انسانهایی با سوءسابقه، کمتر نگرانکننده است تا وجود رهگذرانی که در هر گوشه و کنار یا پشت هر باجهای وارد خودکاری اخلاقی شدهاند.» (ارنست یونگر، عبور از خط، ترجمه ماریا ناصر، صفحه 27)
آخرین چاره، نخستین دستاویز
نکته دیگری که در مساله خشونتهای خانوادگی محل توجه است، نحوه ابراز خشم در قالب خشونت دیگر آزارانه است حال آنکه خشم، مکانیسمهای مختلفی برای آشکار شدن دارد و توسل به خشونت، آخرین مرحله و ناگزیرترین شکل آن است.
حال باید پرسید آیا معضلات خانوادگی بهقدری لاینحل و غیرقابل رفع و رجوع شدهاند و دادخواهی و دادرسی درخصوص آنها به اندازهای ناممکن شده که تنها گزینه موجود، اقدام عملی خشونتآمیز باشد؟ بر فرض که آستانه تحمل افراد آنقدر پایین آمده باشد که امکان هیچ گذشت و به اصطلاح کوتاهآمدنی برای حل و فصل مشکلات متصور نباشد، آیا هیچ نهادی نیست که متکفل رسیدگی به معضلات خانوادگی باشد؟ یا اگر هست آیا بهقدری دور از دسترس یا بیثمر است که افراد چارهای جز توسل به خشونتهای خودسرانه نداشته باشند؟ مسلما غرورهای شخصی و منفعتطلبیهای فردی اعضای خانواده میتواند از دلایل مهم خودسرانگیهای خشونتآمیز باشد اما آیا این نیز خود ریشه در ضعف قانون ـ خواه از حیث وضع و خواه از منظر اجرا ـ ندارد؟
در واقع میتوان گفت هر دو وجه مساله یعنی هم ساحت فردی و هم ساحت اجتماعی این قبیل خشونتها نیازمند بررسی و مداقه علمی و جامعهشناختی است و چارهجویی برای هیچیک از ایندو بدون در نظر داشتن دیگری نمیتواند راهی به برون رفت از عارضه خشونتهای خانوادگی بگشاید.
خانواده از آنجا که نخستین و مهمترین گروه دوستی و هسته مرکزی و بنیاد اصلی هر جامعهای بهشمار میرود، توجهی ویژه و اعتنایی درخور میطلبد و مشخصا اهمال در رسیدگی به مسائل پیش روی زندگی خانوادگی افراد جامعه، کوتاهی در حفظ و حراست از همه شئون زندگی اجتماعی افراد است و آسیبهای حاصل از این اهمال نابخشودنی برای آشکار شدن و به چشم آمدن حتی نیاز به گذر طولانی ایام نیز ندارد.
محمد کامیار / جام جم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد