شاید کسی از ستاره شدن بیزار نباشد، برعکس خیلی‌ها هر شب خوابش را هم می‌بینند یا یک عده همین الان برای ستاره شدن، در حال تلاش باشند، تلاش به شوق تجربه لحظه‌های به یاد ماندنی، لحظه‌ای که مدال طلا را به گردنش بیاویزند و روی سکوی اول المپیک بایستد، آن وقتی که توی یک کنسرت چند هزار نفری، میکروفن به دست، وسط یک عالمه آدمی که برای دیدن و شنیدنش آمدند، با شور بخواند، آن وقتی که بلیت‌های گیشه‌ها به عشق بازی‌های نابش فروخته شود یا وقتی به عنوان یک سیاستمدار برای یک ملت سخنرانی کند.
کد خبر: ۷۵۰۶۸۵

ستاره شدن رویای بی‌نظیریست، آمیخته با پول و شهرت و احترام. آن وقتی که برای دیدنت پشت در صف می‌کشند، هر جا که پا بگذاری برایت هیاهو به پا شود و امضایت، خط ماندگار دفترچه‌های خاطرات مردم باشد. ستاره شدن یعنی این‌که کم‌کم سری در سرها درآوری و پله‌های ترقی را دو تا دوتا که نه بلکه ده تا ده تا طی کنی. یعنی گردش‌های مالی درشت داشته باشی و میان از ما بهتران‌ها رفت و آمد کنی و با بالا بالا‌ها پیوند بخوری. تازه پول هم که نباشد شهرت و احترام هست. چون بودنت غیر از بودن بقیه آدم‌هاست. مردم همیشه دنبال ستاره‌ها می‌گردند، دنبال این‌که مثل آنها لباس بپوشند یا رفتارشان را با ستاره محبوبشان هماهنگ کنند. مردم عاشق ستاره‌ها می‌شوند، عکسشان را به در و دیوار اتاقشان می‌چسبانند، آلبوم‌هایشان را آنقدر می‌شنوند تا از بر شوند، از فیلم‌هایشان کلکسیون می‌سازند، برایشان کمپین راه می‌اندازند، رای جمع می‌کنند و برای پیروزیشان به آب و آتش می‌زنند.

اما ستاره شدن به قیمت از دست دادن لحظات آرام زندگیست. ستارگی یعنی فراموشی زندگی خصوصی، یعنی زندگی به شرط رضایت هواداران! ستاره شدن یعنی از دست دادن پیاده روی وسط شلوغ ترین خیابان و یا لذت غذا خوردن در معمولی ترین رستوران شهر، ستاره شدن یعنی خداحافظی با خودت، یعنی خواهی نخواهی مال دیگرانی! ستاره شدن یعنی باید صاف و مستقیم راه بروی تا مردم دوستت داشته باشند، ستاره شدن یعنی این‌که باید خوب باشی و خوب بمانی، ستاره شدن یعنی هی راه و بی راه گفته‌ها و نگفته‌هایت را تائید و تکذیب کنی. ستاره شدن یعنی مجری انتظارات بقیه باشی، یعنی دلت را زیر پا بگذاری تا سلطان قلب‌ها باشی! ستارگی فقط یک خواب خوش است! یک رویای شیرین. قصه همان آواز دهل است که شنیدنش از دور خوش است. کوچکترین نعمت زندگی همه آدم‌ها، همین معمولی بودن است. چیزی که دنیای ستارگی از آن تهی می‌شود. نعمتی که عادی‌ها از یادش می‌برند اما حقیقت محض است. وقتی که دلت می‌خواهد وسط پارک بدوی و پسربچه‌ات را دنبال کنی، وقتی دلت می‌خواهد وسط شلوغی‌های شب عید، میان هزاران هزار آدم ناپیدا باشی. ناپیدا باشی تا یک دل سیر با فروشنده‌ها چانه بزنی، ناپیدا باشی تا بی‌نیاز از تبلیغ‌های الکی، لباس‌های مارک ندار بپوشی! ناپیدا باشی تا از نور فلاش‌های نا به هنگام در امان باشی. نا پیدا باشی تا مثل عصا قورت داده‌ها وسط تماشاچیان والیبال ننشینی و وقتی که تیمت سرویس‌های جانانه زد، تو هم مثل بقیه، از جا بلند شوی، بالا و پایین بپری و محکم محکم کف بزنی! ناپیدا باشی تا اگر دیوانگیت گل کرد، یک خیابان را تا انتها پیاده بروی، ناپیدا باشی تا بستنی لیس بزنی، بلندبلند آواز بخوانی، تا برای ناشناس بودن، گپ و گفت‌های خودمانی و تجربه لحظات معمولی به اروپا و آمریکا پناه نبری و توی شبکه‌های اجتماعی به تغییر نام متوسل نشوی. برای همین چیزهاست که می‌گویم، دنیای آدم معمولی‌ها، دنیای بهتریست. دنیای فارغ از انتظارات همگانی. ناشناس بودن، به معنی فراموش شدن نیست، همین که آدم توی در و همسایه و دوست و آشنا شناخته شده است، از نظر من و خیلی‌های دیگر کافیست. همین که آدم بتواند یک روز تعطیل دست زن و بچه‌اش را بگیرد و توی یک پارک بنشیند و یک فلاسک چای بنوشد و چهار سیخ جوجه را روی زغال باد بزند، بخندد، عکس بگیرد و فردا تک‌تک عکس‌ها را روی صفحه اول روزنامه‌ها و وبسایت خبرگزاری‌های داخل و خارج و شرق و غرب، نبیند، یعنی تجربه یک زندگی عالی!

مریم تجلی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها