در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رزمندگان فرماندهان خود را در سطح ملی یافتند. جنبش مقاومت همچنین از فرارهای دستهجمعی سربازان از ارتش استفاده میکرد و سربازان شوروی را که امیدوار بودند جنگ را به خود نیروهای افغانی واگذارند، مجبور به نبرد مستقیم میکرد.
هجرت پیامبر(ص) از مکه به مدینه در سال 622 میلادی، خود یک نمونة زنده است. جمعاً دو سه میلیون پناهنده به پاکستان عزیمت کردند و آنجا در اردوگاههایی در طول مرز، عمدتاً در استان مرزی شمال ـ غرب و نیز در بلوچستان و پنجاب اسکان داده شدند . در اردوگاهها از جیره غذایی برخوردار بودند و به تسهیلات آموزشی و بهداشتی دسترسی داشتند. جمعیتی در حدود دو تا نه میلیون نفر به ایران رفتند. در آنجا بیشترشان به کار پرداختند و به خدمات بهداشتی و آموزشی، در حد ایرانیان فقیر دسترسی داشتند و همچنین از یارانههای اولیه زندگی برخوردار شدند. بخشی از آنها در اردوگاههای طول مرز اسکان یافتند و از آنجا با پشتیبانی دولت ایران از مرز میگذشتند و با نیروهای شوروی میجنگیدند (آژانسهای انگلیس گروه افغانستان ، 1997 ) .
بدینسان ، تعریف مجاهدین شامل همۀ کسانی است که به پاکستان و ایران پناه بردند و به نبرد در داخل پاکستان به صورت حرکتهای تهاجمی و ایذایی پرداختند. علاوه بر اینها، بسیار کسان دیگر، که ماندن در افغانستان در طول جنگ را انتخاب کردند و غالباً با خانوادههای خود به کوهها گریختند و از آنجا دست به حمله و یورش زدند.
رهبران احزاب اسلامگرا، که در اواسط دهۀ 1970 به پاکستان گریخته بودند، با استفاده از فرصتی که اعلام جهاد پیش آورده بود، مدعی رهبری جنبش مقاومت شدند. داوودخان با تصفیۀ افراد آنها این احزاب را سخت ضعیف ساخته بود و تماسهای حکومت پاکستان با آنان به منظور تضمین اهداف خاصی صورت میگرفت که با منافع کشور ارتباط داشت و در قبال حمایت از آنها، به آن دست مییافت.
همچنین تصمیم آمریکا به ارسال نخستین کمک پنهانی، در 1979، و سپس کمک علنی به مقدار زیاد از 1986 به بعد، از طریق پاکستان، به احزاب اسلامگرا امکان داد که از موضع ضعف به موضعی برسند که وسیلۀ اصلی تأمین سلاح و سایر مایحتاج برای مجاهدین درگیر در داخل افغانستان گردند.
سازمانهای جدید متعددی سر برآوردند و از دولت پاکستان تقاضای کمک نظامی میکردند. پاکستان از اواخر سال 1980 در جواب این درخواستها اظهار داشت که فقط هفت تشکل را از میان احزاب یا گروههای موجود به رسمیّت میشناسد و همۀ کسانی که خواستار تجهیزات نظامیاند باید به یکی از این هفت تشکل وابسته باشند.
چهار تا از این احزاب موسوم به مجاهدین، اسلامگرا بودند و به همین سبب درصدد بودند که جنبشی سیاسی با مبنای آرمانی پدید آورند که بر تفسیر مجددی از عناصر اساسی اسلام استوار باشد. چهار حزب دیگر به طور معمول سنتگرا خوانده میشدند؛ به این معنی که از گروهبندیهای سنتی قبیلهای یا غیر آن در داخل افغانستان پدید آمده بودند.
این احزاب و رهبری آنها عبارت بودند از:
جمعیت اسلامی که در سال 1972 از درون یک تشکل غیررسمی، که در دهۀ 1960 به وجود آمده بود، پدید آمد و نخستین حزب اسلامگرا بود که در کابل تشکیل میشد. رهبر آن برهانالدین ربانی، استاد الهیات در دانشگاه کابل، بود. او سخت متأثر از جنبش اخوانالمسلمین مصر بود و قدرت بسیج تودهها را داشت. حزب میخواست که کلیۀ ابعاد جامعه را بر اساس تفسیر خاصی از اصول دین اسلام از بنیاد تغییر دهد، و بدینسان، درصدد بود که نظامهای سیاسی، اقتصادی، قضایی، اجتماعی، و فرهنگی را مشمول اصول اسلامی سازد. اختلافات درون حزبی در خصوص شیوههای مورد عمل برای رسیدن به اهداف تعیین شده، در 1976 به انشعاب و ظهور احزاب جدیدی منجر شد.
دیگر عضو مهم جمعیت اسلامی، احمدشاه مسعود است که وقتی در دانشگاه کابل دانشجوی رشته مهندسی بود به حزب پیوست.
حزب اسلامی حکمتیار از انشعاب سال 1979 در درون حزب اسلامی «خالص»، که خود از انشعابات حزب جمعیت اسلامی به وجود آمده بود، پدید آمد. رهبر آن گلبدین حکمتیار، دانشجوی رشته مهندسی دانشگاه کابل در سالهای تعیینکنندۀ جنبش اسلامی و از مردم کندوز در شمال افغانستان است. از نظر قومی پشتو است و تبارش احتمالاً به پشتوهایی میرسد که در اواخر قرن گذشته عبدالرحمن آنان را به آن منطقه کوچاند. او در حزب اسلامی الگوی سازمانی شوروی را پیاده کرد و جنبشی مبتنی بر ساختار سلولی و هرم قدرت پدید آورد . حکمتیار مکتبیتر از ربانی است. درصدد بود که آداب و رسوم و نهادهای موجود ر ا ریشهکن کند و نهادهای جدید کاملاً سازمانیافتهای را اختصاصاً برای ایجاد یک دولت اسلامی جایگزین آن سازد. این حزب تحصیل را وسیلۀ مهمی برای انتقال آرمان میداند و تعدادی مدرسه، از جمله مدارس دخترانه، در افغانستان دایر کرده است.
حزب اسلامی «خالص» به عنوان جنبشی انشعابی از حزب اسلامی در 1979، هنگامی که یونس خالص، رهبری قبیله ای از ایالت پاکتیا با تمایلات تند اسلامی در صدد برآمد راه خاص خود را در پیش گیرد، پا به عرصۀ وجود نهاد. خالص در مدرسۀ دئوبند در دهلی ، الهیات خوانده بود.
اتحاد اسلامی را عبدالرسول سیّاف، استاد سابق الهیات در دانشگاه کابل و مسلط به زبان عربی، تشکیل داد. او در اوایل جنبش اسلامی نمایندۀ ربانی در داخل دانشگاه بود. اتحاد اسلامی هرگز پایگاه جغرافیایی مهمی خارج از کابل نداشت و همیشه با عربستان سعودی در ارتباط نزدیک بوده و عمدتاً از آن طریق پشتیبانی شده است. با این حال، مخالفت شدیدی با اقلیت شیعه در افغانستان از خود نشان داده است که این خود پژواک رقابت ریاض با تهران بر سر تفوق در جهان اسلام است.
جبهة آزادیبخش ملی افغان در 1980 به توسط صبغتالله مجددی تشکیل شد و یکی از سه حزبی است که به سبب نداشتن ایدئولوژی و نفوذش در جامعة روستایی افغانستان به عنوان یک سازمان سنتگرا شناخته میشد.
حرکت انقلاب اسلامی در 1980 به رهبری بنیمحمدی، عالم اسلامی، تشکیل شد. پایگاه قدرت حزب در میان علما و ملایان روستاها، که نخستین شورشها را بر ضد حزب دموکراتیک خلق راه انداختند، و نیز در بین طلاب مدرسههای دینی است که علما در آنها تدریس میکنند. در طی سالهای اول شکل گرفتن، به سبب اصول اعتقادیاش پیروان انبوهی را به خود جذب کرد؛ اما قدرت سازماندهی برای تأمین شایستة نیازهای هواداران و اعضای خود نداشت و، بنا براین، بسیاری از افراد آن به جمعیت اسلامی یا حزب اسلامی «خالص» پیوستند؛ زیرا آنها را به اندازهای میانهرو و سنتگرا میدانستند که توجیهکنندة عملشان باشد. این حزب، به لحاظ اعتقاداتش، نزدیکترین حزب به طالبان است. خود را بدون آرمان، خواستار بازگشت به اجرای دقیق حدود اسلامی و تفوق شریعت، بیپشتیبانی از اسلامگرایی حزبی، معرفی کرده است.
محض ملی اسلامی به سرکردگی پیر گیلانی، رهبر مذهبی مرتبط با متصوفه و دارای مقام روحانی موروثی، که پیروان زیادی در میان قبایل پشتون جنوب افغانستان دارد. پیر گیلانی، میانهرو و لیبرال است و، بنابراین، بیش از سایر رهبران مجاهدین، نظرات بازماندگان طبقۀ متخصص تحصیلکرده را عرضه کرده است.
هفت حزبی که در قالب (اتحاد هفت حزب) در ماه مه 1985 گرد آمدند، همه معتقد به مذهب تسنن و همه، ــ جز جمعیت اسلامی ــ پشتون بودند، به علاوه، دو حزب شیعی وجود داشت. حزب بزرگتر و حزب وحدت.
بدینسان، حکومت مجاهدین موسوم به دولت اسلامی افغانستان صرفاً حکومتی ائتلافی بود که از ادغام هفت حزب سیاسی، که سابقاً حکومت موقت افغان را تشکیل میدادند، پدید آمده بود. جنگ بین نیروهای مجاهدین و شوروی چندین مرحله داشت.
اتحاد هفت حزب فقط چند روز پیش از خروج شوروی به صورت «دولت موقت افغانستان» مجدداً شکل گرفت.
در عین حال، سازمان ملل خواستار کمک بینالمللی به بازگشت شش میلیون پناهنده در ایران و پاکستان شد.
جامعة جهانی پیشبینی میکرد حکومت نجیبالله، پس از عقبنشینی شوروی، بلافاصله سقوط خواهد کرد؛ اما حکومت نجیبالله نشانهای از تزلزل و فروپاشی نشان نداد. دولت موقت افغانستان تصمیم گرفت با ایجاد پایتخت دیگری در افغانستان برای خود، مشروعیت کسب کند.
جلالآباد به عنوان مناسبترین پایگاه انتخاب شد و مجاهدین با گشودن آتش سنگین شهر را به محاصره در آوردند. اما کوشش آنها بیثمر بود و سه سال دیگر طول کشید تا رژیم دستنشاندة شوروی، سرانجام، در آوریل 1992 سقوط کند. شوروی سوسیالیستی، در واپسین ماههای حیات خود، با ایالات متحدۀ آمریکا به توافق رسید که هر دو طرف ارسال اسلحه برای دستنشاندگان خود، حکومت نجیبالله و مجاهدین، را متوقف سازند.
در طول سالهای 1989 تا 1992، حکومت شهرهای کابل، مزارشریف، قندهار، هرات و جلالآباد و تعدادی از شهرهای کوچکتر را در کنترل داشت در حالی که مجاهدین در روستاها حضور داشتند، به پایگاههای حکومت حمله میکردند و پایتخت را هدف حملات موشکی قرار میدادند. توان ایستادگی حکومت تا حدود زیادی ناشی از کمکهای اتحاد شوروی بود که آن را قادر میساخت هم از پایگاههای شهری خود دفاع کند و هم اهالی شهرها را از در آمد معقولی برخوردار سازد. به علاوه، میتوانست در مناطق روستایی پشتیبانی و حمایت را خریداری کند و گروههای مختلف شبهنظامی، مانند چریکهای رشید دوستم در شمال افغانستان، را به خدمت گیرد. وقتی کمکهای شوروی قطع شد، نجیبالله در برابر قدرتطلبان زیادی که در گوشه و کنار کمین کرده بودند آسیبپذیر گشت.
رژیم نجیبالله، همچنین، از تفرقۀ روزافزون در میان مجاهدین سود میبرد. آن وحدت نسبیای که در طول دوران حضور شوروی از خود نشان داده بودند با عزیمت نیروهای شوروی به سرعت رنگ باخت. وقتی یکپارچگی پیشین، که سالها، بسیاری از عناصر مجاهدین را در کنار هم نگهداشته بود جای خود را به فرقهگرایی و یاغیگری داد، مناطق روستایی بسی خطرناکتر از سالهای گذشته شد. جنگهای محلی، گروهی از مجاهدین با گروهی دیگر درگیر میشد، دهکدهای با دهکدهای دیگر، همسایه با همسایه و برادر با برادر به خصومت برمیخاست. سقوط حکومت نجیبالله در آوریل 1992 پایان جهاد بود و باعث شد که پناهندگان در مقیاس وسیع از پاکستان و در مقیاس کمتری از ایران به وطن بازگردند. میزان بازگشت، که در طی سالهای پیش سخت اندک بود، در طی شش ماهة بهار، تابستان و اوایل پاییز 1992 به 2/1 میلیون پناهنده بازگشته از پاکستان افزایش یافت. تا آغاز سال 1994 تعداد پناهندگان در پاکستان از 2/3 میلیون نفر اولیه به 42/1 میلیون نفر و در ایران از 9/2 میلیون نفر اولیه به 85/1 میلیون نفر کاهش یافته بود.
قبل از سقوط نجیبالله واقعه پیوستن رشید دوستم، رهبر قدرتمند شبهنظامیان شمال، در منطقه شمال در منطقه ازبکنشین شمال افغانستان به نیروهای مجاهدین پیش آمد . وقتی دوستم با مسعود مذاکره کرد، که افراد ارشد حکومت نجیبالله نیز مورد نظر بود، زمینه برای ورود مسلحانه، ولی صلحآمیز مجاهدین به کابل در 25 آوریل 1922 فراهم شد. کوشش برای بیرون بردن نجیبالله از کشور به طور مخفیانه در فرودگاه کابل عقیم ماند و او مجبور به بازگشت به پایتخت شد؛ از سازمان ملل تقاضای پناهندگی کرد و در یکی از شعبات آن پناه داده شد.
کوششهایی به عمل آمد تا با مذاکراتی به پشتیبانی پاکستان بین هفت حزب عضو دولت موقت افغانستان، رژیم مشروعیت یابد. نخستین رئیسجمهور موقت، صبغتالله مجددی، به کمک مسعود وزیر دفاع، منتهای سعی خود را برای کنترل اوضاع به عمل آورد . وقتی ربانی پس از سه ماه اول به قدرت رسید کوشش بیشتری کرد اما مجبور بود به مخاصمات مداوم بین نیروهای حزب وحدت که شیعه بودند و اتحاد اسلامی که عربستان صعودی از آن پشتیبانی میکرد، بپردازد. اما پس از حملۀ موشکی عدهای به کابل در اوت 1992، که بیش از 1800 نفر غیرنظامی را هلاک کرد و موجب فرار تعداد زیادی از اهالی به مزارشریف در شمال شد؛ و پس از نبردهای سنگین دیگری در ژانویه و فوریه 1993، ضرورت مذاکرات تقسیم قدرت دیگری پیش آمد که، در نتیجه، ربانی همچنان رئیس جمهور ماند و حکمتیار به نخستوزیری رسید.
جنگهای سنگین خیابانی بین نیروهای اتحاد اسلامی سیّاف و نیروهای حزب وحدت، که در حین سقوط نجیبالله، غرب کابل را اشغال کرده بودند، موجب آوارگی شهروندان و ویرانی خانهها شد و بسیاری از ساکنان شهر به مناطق روستایی یا ایران پناه بردند، یا به اطراف شهر در سمت جنوب فرار کردند. نیروهای مسعود طرف اتحاد اسلامی را گرفتند و هر دو گروه در فوریۀ 1993 در غرب کابل به کشتار وحشیانهای دست زدند که به قتلعام افشار مشهور شد.
مسعود مشکلات خاصی با حکمتیار داشت چون او را متهم میکرد که وسیلهای برای منافع استراتژیک پاکستان در افغانستان است و هر قرار و مداری با او را باز کردن راهی برای استعمارگری پاکستان تلقی میکرد. حکمتیار خواستار حداکثر اختیارات در افغانستان بود و مسعود را مانع عمده در وصول به این مقصود میدید.
حکمتیار در بقیه سال 1994 نیز به موشک باران پایتخت ادامه داد و تعداد فراریان از پایتخت را به 000/300 نفر رسانید؛ اما نتوانست در تلاش خود برای کسب قدرت توفیقی پیدا کند.
پس از فراخوانیهای مداوم از ربانی برای پیوستن به مذاکرات صلحی که سازمان ملل و دیگران برای زمینهسازی انتقال قدرت به یک حکومت موقت ترتیب داده بودند، سرانجام، ربانی و مسعود با حکمتیار به مذاکره پرداختند که ضمن آن حکمتیار در حکومت جدید وحدت ملی به نخستوزیری رسید.
در همان حالی که تحولات سالهای 96-1992در کابل جریان داشت بقیه کشور در ملوک الطوایفی به سر میبرد . هر ناحیهای تیول جداگانهای بود و موقعیت خاصی برای خود داشت. همۀ این احزاب برای کسب قدرت در مناطق تحت تصرف خود دست به شورش و مبارزه با یکدیگر میزدند.
بدینسان، حکومت مجاهدین موسوم به دولت اسلامی افغانستان صرفاً حکومتی ائتلافی بود که از ادغام هفت حزب سیاسی، که سابقاً حکومت موقت افغان را تشکیل میدادند، پدید آمده بود. چنانچه قبلاً اشاره شد، این حکومت در تبعید، حاصل تصمیم حکومت پاکستان با پشتیبانی آمریکا برای رساندن کمک به جنبش مقاومت در افغانستان از طریق چند سازمان معدود بود. سه سازمان قوی تر از هفت سازمان منتخب، ریشه در جنبش اسلامی داشتند که از اواخر دهۀ 1950 در دانشگاه کابل نضج گرفته بود.
دولت آمریکا، در کوشش برای متزلزل کردن اتحاد شوروی، حکومتی در افغانستان روی کار آورد که ریشه در گروههای کوچک بنیادگرا در محفلهای نخبگان دانشگاهی داشت و یک حکومت اقلیت دیگر را جانشین حکومت اقلیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان ساخته بود. موضع نسبتاً ضعیف حزب سنتگرا در حکومت به این معنی بود که حکومت هرگز قادر نبود چندان پایگاه قدرتی در نواحی روستایی، شاید جز در شمال شرق که جمعیت اسلامی آن را زیر کنترل خود داشت، ایجاد کند. امید ربانی به جلب پشتیبانی عامۀ مرم هرگز در فراتر از آن نواحی تحقق نیافت، تبار تاجیک او این امر را، به خصوص در مناطق قبیلهای پشتو، تقریباً غیرممکن میساخت. علاوه بر این، حکومت با مبارزۀ دائم برای قدرت که مشخصۀ دوران زمامداریاش بود، تودههای وسیع جمعیتی در کمربند پشتونی را گریزان و سخت دلسرد میساخت که شاید در صورت دیگری دلبستۀ اعتقاد اسلامی حکومت میشدند.
منبع: مقاله فاطمه مجیدی، سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصر
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد