
برای نمونه میتوان اشاره کرد به نمایشهای «رقص زمین» و «حضرت والا»؛ نمایشهایی پُرشخصیت و البته پُرتماشاگر. او اینک در تازهترین تجربه کارگردانی خود به سراغ داستان کوتاهی از فرانتس کافکا نویسنده آلمانی رفته است.
کافکا در کشور ما و همچنین دنیا بیشتر به اعتبار و شهرت داستان «مسخ» شناخته شده است. «گزارش به آکادمی» را هم شاید بتوان تا حدودی مشابه مسخ کافکا دانست. با این تفاوت که در این داستان، میمونی از سوی انسانها شکار شده و برای رهایی از شرایط دشوار زندگی در میان آنها و مقابله با رفتار بیرحمانهشان، به تقلیدهای انسانی رو میآورد تا جایی که عاقبت به سخن میآید و خود را به جامعه انسانی الصاق میکند.
درست مانند داستان «لافکادیو، شیری که جواب گلوله را با گلوله داد» نوشته شل سیلوراستاین. ولی در مواجهه با نمایش گزارش به آکادمی، اساسیترین پرسش آن است که به راستی اهمیت و ضرورت اجرای چنین نمایشی در چیست؟ اگر فقط نوشته کافکا را دلیل این رویداد هنری بدانیم باید گفت داستان گزارش... بیش از آنکه جنبه دیداری و نمایشی داشته باشد، ارزش ادبی و محتوایی دارد، چه اینکه همین حالا هم در نمایش حسین پاکدل میبینیم به خاطر فضای تخت و روایتمحور متن با اثری کند و کسالتبار روبهروییم.گرچه نمایشهای مونولوگ در همه جای دنیا از جمله کشور ما شیوهای مرسوم در اجرای تئاتر است، اما مونولوگ وقتی از روی کاغذ به روی صحنه منتقل میشود، بیشک باید تفاوتی داشته باشد با آنچه فرد میتواند در خوانش داستان تجربه کند.
این رویدادی است که در گزارش... رخ نداده تا مخاطب بیش از آنکه با نمایشی دیداری طرف باشد،از تئاتری شنیداری دیدن کند. برای اشاره به نمونههایی موفق از اجرای مونولوگ، یاد میکنم از دو نمایش «مثل شلوار جین آبی» ـ بهکارگردانی احسان گودرزی ـ و «هر کسی شب میمیرد یا روز،من شبانهروز» ـ بهکارگردانی مهدی بوسلیک ـ که توانستند با روایت درست، کارگردانی دقیق و هوشمندانه و بازیهای جذاب، تماشاگر را مدت یک ساعت مجذوب صحنه کنند.
گزارش... فارغ از موضوع و دغدغههای زیستی و ضدانسانی که از سوی یک میمون در آن طرح میشود، عاری از جاذبههای کارگردانی و خلاقیتهای اجرایی است. بازیگری وارد صحنه میشود ـ گیرم صدا و بیانی گرم و گیرا و چهرهپردازی سنگین و خیرهکنندهای داشته باشد ـ در سکوت خود را به تنها نقطه روشن صحنه ـ یک سکوی خیلی کوچک ـ که بیشتر برای نصب یک مجسمه مناسب است ـ میرساند و زل میزند به پیش رو.
پس از سکوتی جانفرسا، لب به سخن میگشاید که «قرار است امروز گزارشی درباره زمانی که میمون بودم به آکادمی علوم بدهم» و درست از همین لحظه، تماشاگر باید یک سخنرانی طولانی و خستهکننده را تحمل کند، بیآن که آرش خاموشی پشت آن گریم سنگین، حرکتی بیشتر از پلکزدنهای خمارآلودش یا پراندن گردن به چپ و راست و لبخندهای تمسخرآمیز داشته باشد. پاکدل با این شیوه اجرایی، گزارش... را در عمل به اثری رادیویی یا یک نمایشنامهخوانی با امکاناتی مانند لباس و چهرهآرایی مناسب تبدیل کرده است.
برای صحت این ادعا میتوانید نمایش را برای باردوم با چشمان بسته و گوشهای باز تجربه کنید. ببینید آیا در این شکل برخورد با اثر از نظر دریافت حسی، لذتجویی هنری و درک مفاهیم تئاتری، تفاوتی با زمانی که چشمانتان به روی صحنه و اجرای این نمایش باز بود، احساس میکنید؟ بعید است.
مانیفست «پتر سرخ» و عقایدش در باب زندگی میمونیت و آزادی و دروغگویی انسانها تا زمانی ارزش دارد که روی کاغذ و در قالب داستان به دست مخاطب برسد. وگرنه در اجرای تئاتری بر اساس نوشته کافکا، مخاطب دریافتی از هنرهای نمایشی نخواهد داشت. مگر اینکه در کارگردانی آن اتفاق ویژهای میافتاد و فضای تکبعدی، گزارشگونه و خوابآور نمایش، شکلی جذاب با میزانسنها و بازیهای تاثیرگذارتر به خود میگرفت.
در شکل کنونی، نمایش گزارش... مصداق بارز اعتراف پتر سرخ است که میگوید «روزی به انسانها گفتم سلام و آنها ناگهان گفتند گوش کنید، داره حرف میزنه».
اینجا در نمایشی که حسین پاکدل در تماشاخانه تازه تاسیس مکتب تهران روی صحنه برده، تماشاگر فقط باید گوش کند، زیرا تنها با یک مشت حرف روبهروست؛ حرف، حرف، حرف و دیگر هیچ. با تمام این تفاسیر، حُسن بزرگ گزارش به آکادمی را باید اضافهشدن سالنی جدید به دیگر سالنهای محدود تئاتر در تهران دانست و بس.
احمدرضا حجارزاده / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتوگو با گردآورنده کتاب «قصه جریحهدار شد» مطرح شد
ناصر ابراهیمی در گفت و گو با جام جم آنلاین؛
گفتوگو با محمد خیراندیش در حاشیه اختتامیه جشنواره بینالمللی فیلم ۱۰۰
رئیس مرکز ارتباطات و رسانه آستان قدس رضوی از تولید یک برنامه نخبگانی میگوید