بهترین عکس مگی استِبِر

غلبه گرسنگی بر ترس

بهترین عکس بندیکت جی فرناندز

شورش در شهر

پلیس‌ها همه شهر را گرفته‌بودند، جلوی همه را می‌گرفتند و سوال‌پیچ‌شان می‌کردند، فضای عجیبی بود ...
کد خبر: ۷۳۸۶۸۷
شورش در شهر
شهر نیوآرک در ایالت نیوجرسی، تابستان سال 1967 شورش‌های مهمی را تجربه کرد. اعتراض‌ها مربوط به سیاهپوست‌هایی بود که به دلیل روند کند تحقق حقوق مدنی‌شان به خیابان‌ها آمده بودند. آنچه اتفاق افتاد، یک شورش کامل بود و حدود یک هفته به درازا کشید. روز دوم پس از آغاز شورش تصمیم گرفتم به آنجا بروم، اما با مخالفت سفت و سخت همسرم مواجه شدم؛ به من گفت: «مگر این که از روی جنازه من رد شوی، دوست ندارم با دو بچه کوچک بیوه و آواره شوم.»

فردای آن روز قرار شد همسر و بچه‌ها را ببرم سینما منتها در لحظه آخر به آنها گفتم حالم خوب نیست و ترکشان کردم. به سمت نیوآرک رفتم. وقتی رسیدم، سربازها تقریبا داشتند کل شهر را می‌گرفتند. کامیون‌های پر از سرباز در سراسر شهر در حال رفت و آمد بود و طولی نکشید همه خیابان‌ها پر از نیروهای گارد ملی شد. آنها جلوی مردم را می‌گرفتند و از محل زندگی و مقصدشان می‌پرسیدند. نگران این بودند آشوبگران از شهرهای دیگر بیایند و وضع را بدتر کنند. شهر در واقع تعطیل بود. همه مغازه‌ها بسته بود و ماشین‌ها اجازه تردد در خیابان‌ها را نداشتند. من فقط به اعتبار کارت خبرنگاری‌ام می‌توانستم آزادانه در خیابان‌ها بگردم.

پلیس‌ها زنی را که در تصویر است متوقف کرده بودند و سوالاتی از او می‌پرسیدند. او هم عصبانی شده بود و سر سربازها فریاد می‌زد. به همین دلیل از این صحنه عکاسی کردم. قیافه‌اش به آشوبگرها نمی‌خورد، ولی نیروهای گارد ملی‌سربازان حرفه‌ای نبودند و زیاد هم از این چیزها سر در نمی‌آوردند. فقط داشتند کاری را که به آنها گفته بودند انجام می‌دادند. فضای شهر به یک بمب در آستانه انفجار می‌ماند. من با دوربینی در گردن، اینطرف و آنطرف می‌رفتم و به مردم می‌گفتم «هی، لبخند بزنین». برای این‌که به دردسر نیفتم، خودم را به خل‌بازی زده بودم.

در یکی از صحنه‌ها وقتی به یکی از خیابان‌های کوچک پیچیدم، ناگهان با دسته‌ای از سیاهان مواجه شدم که با عصبانیت در حال نزدیک شدن به من بودند، فریاد می‌زدند «تو اینجا چی‌کار داری سفید؟». تلاش کردم به آنها بفهمانم من طرف آنها هستم، گفتم من دوست دکتر کینگ هستم. من مارتین لوترکینگ را وقتی برای یک سخنرانی برای اولین‌بار به نیویورک آمده بود، دیده و بارها از او عکاسی کرده بودم. روز بعد از آن روز هم دوباره برای عکاسی به نیوآرک رفتم، اما این بار یکی از شاگردان سیاهپوستم را هم با خودم بردم تا در مقابل سیاه‌های شورشی کمکم کند و به آنها بفهماند که من دشمن‌شان نیستم.

فضای آمریکا بعد از ترور دکتر کینگ، جان اف کندی و رابرت کندی مثل جعبه باروت بود. این ترورها یکی پس از دیگری اتفاق افتاد و باعث عصبانیت و نارضایتی زیادی شد. شورشی که من در آن مشغول عکاسی بودم، البته پیش از ترور کینگ و در نیوآرک اتفاق افتاده بود، اما ممکن بود در هر جا و هر زمان دیگری اتفاق بیفتد. به دلیل این که فضا مستعد اعتراض بود.

من مسئول دپارتمان عکاسی و مدرس مدرسه طراحی پارسونز در نیویورک بودم. مشکل اصلی هم همین بود، کارم تمام وقت بود و من فقط آخر هفته می‌توانستم عکاسی کنم. برای همین نمی‌توانستم برای آژانس‌ها کار کنم و همیشه برای خودم عکس می‌گرفتم. آن موقع‌ها مطمئن نبودم کار درستی می‌کنم، اما الان که فکر می‌کنم انتخابم بالاخره خوبی‌هایی هم داشت، مثلا این ‌که کپی رایت همه عکس‌هایم متعلق به خودم است و ضمنا من تقریبا بزرگ‌ترین آرشیو عکس‌های پوششی از حرکت‌های اعتراضی در آمریکا را در اختیار دارم.

یک بار اف‌بی‌آی بعد از تعقیب و شنود مکالمات تلفنی، به من ظنین شد. برایم عجیب نبود، آنها یک شبکه جاسوسی حرفه‌ای در میان هواداران مارتین لوترکینگ در اختیار داشتند و من تقریبا ده سال بود که از جنبش سیاهان در آمریکا عکاسی می‌کردم. شاید اگر این جنبش اعتراضی نبود، من هیچ وقت یک عکاس به معنای واقعی کلمه نمی‌شدم. بالاخره این برای من خیلی مهم بود که به مردم نشان بدهم چه اتفاقی دارد می‌افتد، به خاطر یک دلیل ساده، «آمریکا کشور من است».

راوی: کارین اندرسون ـ گاردین

مترجم: عرفان پارسایی‌فر / چمدان (ضمیمه آخر هفته روزنامه جام جم)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها