خانه جدید

هلیا توی اتاقش نشسته بود و به جعبه‌های مقوایی بسته‌بندی شده که اسباب و اثاثیه خانه را در آن جمع‌آوری کرده بودند، نگاه می‌کرد. آنها چند روزی بود که در تدارک رفتن به خانه جدیدشان بودند. برای همین تمام وسایل‌شان را جمع کرده و قرار بود فردا از این خانه بروند.
کد خبر: ۷۱۷۴۵۲

او از این اتفاق هم خوشحال بود و هم ناراحت؛ خوشحال برای این‌که به خانه جدید می‌رفتند و ناراحت از این که این خانه و اتاقش را خیلی دوست داشت و خاطرات بسیار خوبی را در آن پشت سر گذاشته بود و همین طور جدایی از دوستانش مهدیس و آیناز او را غمگین می‌کرد.

با خودش فکر می‌کرد: آیا دوری از آن دو نفر که لحظات به‌یاد‌ماندنی را با هم داشتند، آسان خواهد بود؟ دلش می‌خواست حالا که باید از هم جدا می‌شدند یک خداحافظی درست و حسابی با آنها بکند و فکر کرد که بهتر است برایشان نامه بنویسد تا بتوانند آن را به عنوان یادگاری نگه دارند. البته در این مورد کمی تردید داشت و نمی‌دانست کارش درست است یا نه، برای همین تصمیم گرفت موضوع را با پدرش در میان بگذارد و اگر او گفت اشکالی ندارد، نامه‌ها را بنویسد. وقتی موضوع را برای بابا تعریف کرد او گفت: اتفاقا کار خوبی است و به راحتی می‌توانی حرف‌ها و احساست را برای دوستانت بنویسی و این‌طور شد که هلیا نامه‌ها را نوشت.

«نامه هلیا به مهدیس؛ نمی‌دانم چه وقت این نامه را می‌خوانی، ولی ما فردا ساعت یازده صبح شروع به بردن وسایلمان می‌کنیم. درباره احساس خودم بگویم که خیلی ناراحت هستم، نه به خاطر این‌که از اینجا می‌رویم، به دلیل این‌که از شما جدا می‌شوم. مهدیس نمی‌دانم تو چه حسی داری اما من این چند خط را از ته ته قلبم نوشتم که واقعا ناراحتم و دلم خیلی برایت تنگ می‌شود. امیدوارم برای بعضی از کارهایم که تو را اذیت کردم مرا ببخشی؛ هیچ‌وقت فراموشت نمی‌کنم. در ضمن نامه را می‌چسبانم به در خانه‌تان و اگر توانستی صبح بیا تا ببینمت. اگر نامه‌ام بد خطه ببخشید. اصلا نفهمیدم چه طوری نوشتم.»

«نامه هلیا به آیناز؛ نمی‌دانم که این نامه را چه وقت می‌خوانی ما فردا از این خانه می‌رویم. اگر توانستی صبح قبل از ساعت یازده بیا تا ببینمت. راستی آیناز خواهش می‌کنم به خاطر این‌که چند روز پیش تو را دعوا کردم مرا ببخشی، من هر دوتای شما را دوست دارم و از این‌که از پیش‌تان می‌روم ناراحتم و امیدوارم منو فراموش نکنی؛ من هیچ‌وقت تو را فراموش نمی‌کنم. در آخر از تو می‌خواهم که این نامه را یادگاری پیش خودت نگه‌داری.»

وقتی کار نوشتن نامه‌ها تمام شد تصمیم گرفت کاغذ‌هایی که روی‌شان مطالب را نوشته ببرد و با یک تکه چسب به در خانه‌های دوستانش بچسباند تا وقتی در را باز کردند نامه‌ها را ببینند و بردارند و البته می‌خواست آخرین اتفاقی که بین آنها می‌افتد شیرین و جالب باشد!

رضا بهنام

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها