در همایش تاریخ و علوم سیاسی مطرح شد

تاریخ سیاست زده یا سیاست تاریخی شده؟

«تاریخ سیاست زده یا سیاست تاریخی شده» موضوع میزگرد انتهایی همایش علوم سیاسی بود که توسط پژوهشکده تاریخ اسلام با همکاری انجمن ایرانی تاریخ روزهاری 28و 29 خردادماه برگزار شد.
کد خبر: ۶۸۷۹۶۵
تاریخ سیاست زده یا سیاست تاریخی شده؟

نخستین کسی که گفتگو میان تاریخ و علوم سیاست را در نشست پایانی عهده دار شد، ابوالفضل دلاوری عضو هیأت علمی علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبائی بود، دلاوری در ابتدای سخنانش گفت: کار علمی مثل هر کار دیگری دم و دستگاه نمی­خواهد، فقط دغدغه می­خواهد که پژوهشکده با کارهای جدی که انجام داده، همین را ثابت کرده است.

او درباره افراط و تفریط در مطالعات تاریخی و سیاسی در ایران به طرح این مسأله پرداخت که بیشتر مباحث در اینجا حول مباحث بین رشته­ای این دو رشته پرداخته و کمتر به ارتباط این دو رشته در مطالعات ایرانی و آسیب شناسی این مطالعات پرداخته شده است. مسأله ای که مطرح می کنم نه به عنوان دانش آموخته سیاست بلکه به عنوان یک علاقمند به تاریخ مطرح می کنم، تاریخ و سیاست در هستی شناسی خودشان و هم حوزه مطالعاتی جدایی ناپذیرند، اما به نظر می رسد در مطالعات ایرانی در هر دو عرصه، چیزی بیش از این ارتباط را ما می بینیم، نوعی تداخل، نوعی افراط در تبعید و تقلیل این دو به همدیگر، و در واقع نوعی بیش از حد سیاسی شدن مطالعات تاریخی و!:.78یش از حد تاریخی شدن مطالعات سیاسی و این علاوه بر تاثیر مخربی که بر این مطالعات گذاشته، تاثیری مخربتر بر ذهنیت ما ایرانی ها گذاشته، و ذهنیت تاریخی ما ایرانی ها بیش از حد سیاسی است و هم ذهنیت سیاسی ما بیش از حد تاریخی. در مطالعات جدید تاریخی، از نیمه قرن نوزدهم با دغدغه های سیاسی شروع شده، مثل مسأله هویت، بازگشت به تاریخ ایران باستان، مثل آخوندزاده و میرزا آقاخان که اولین کسانی بودند که وارد مطالعات تاریخی شدند، نسل های بعدی مثل ذکاءالملک، اصحاب مجله آینده، مجله کاوه و ... به بازاندیشی در ذهنیت تاریخی ما پرداختند، یا درگیر مسأله هویت شدند یا به شدت ایدئولوژیک. از 1310 به بعد، تاریخ نگاری ایدئولوژیک غالب شد. اغلب کارهای تاریخی به مشروعیت بخشی یا مشروعیت زدایی از حاکمیت موجود پرداختند، علت این گرایش انباشته شدن مسائل هویتی است.

به همان اندازه علم سیاست هم به شدت تاریخ زده شده است. تا دهه چهل علم سیاست به آن معنای خاص نداریم. اواخر دهه چهل با آثار مرحوم عنایت چنین مطالعاتی آغاز شد. علم سیاست سابقه دیرینه ای دارد، اما دانشکده‌ها بیشتر به دنبال تربیت دیپلمات بودند. و آنجا که مباحث آکادمیک مطرح می­شود یا تحت تأثیر سنت حقوقی کلاسیک فرانسه به مباحث حقوقی متکی بوده یا تحت تسلط حقوق بوده و در دهه اخیر تحت تأثیر علم جدید آمریکایی به مباحث تئوریک پرداخته است. علم سیاست پروبلماتیک اواخر دهه چهل با کارهای عنایت آغاز شد و پس از انقلاب با تقویت این دغدغه ها، حوزه جامعه شناسی سیاسی و اندیشه سیاسی ادامه پیدا کرد، اما جالب اینجاست که هر دو به شدت تاریخ زده شدند.

تحلیل سیاسی چیست؟ فقط مطالعه روند تحولات سیاسی؟ چه رویدادها، چه نخبگان و چه اندیشه ها؟ تحلیل تاریخی دقیقا چیست؟ آیا علم سیاست، علم سیاست بوده است؟ فلسفه وجودی علم سیاست شناخت ساختارهای فعلا موجود سیاسی بوده است، یا شناخت ساز و کارهای امر سیاسی و تحقیق درباره پیچیدگی های همین مسأله، نه با اجتناب از گذشته نگری بلکه با رویکرد به آینده نگری، در حالی که رویکرد علم سیاست در ایران معکوس شده، هم نوشته ها هم تحقیقات دانشگاهی و هم کتاب های بازاری، به شدت تحت تأثیر تاریخ است و بخش مطالعات علوم سیاسی آن به شدت نحیف و ضعیف.

دلاوری در انتهای صحبت هایش این سؤال را مطرح کرد که: این مشکل که هر دو رشته را در بر گرفته ناشی از کجاست؟ آیا این ذهنیت سیاسی ماست که بر مطالعات تاریخی ما سایه انداخته است یا این ذهنیت تاریخی ماست که بر مطالعات سیاسی ما سایه انداخته است؟

داریوش رحمانیان دبیر علمی همایش، پس از صحبت های دلاوری گفت: آیا قلمرو موضوعی تاریخ صرفا گذشته است و دانش تاریخ نظر به گذشته دارد و علوم سیاسی علمی است ناظر به اکنون و آینده و بنابراین بنا به تعبیری که دکتر دلاوری به کار بردند، علوم سیاسی وقتی بیش از حد بخواهد با رویکرد تاریخی مطالعه کند، از کارویژه خودش جدا می‌شود، و اگر تاریخ بخواهد چنین کند، سیاست زده می‌شود.

تاریخ عبرت نیست

هاشم آقاجری سخنران بعدی این میزگرد بود، وی معتقد بود بر خلاف تصور رایج، ارتباط بین تاریخ و علوم سیاسی، آنگونه که شایسته است، برقرار نشده است. وی گفت: ما در رابطه تاریخ و به طور کلی علوم انسانی دو روند مشاهده می­کنیم، یک روند روند واگرایی است و تشخص یابی که از حدود قرن نوزدهم شروع می شود و کانت از جنگ دانشکده ها حرف می زند تا نیمه قرن بیستم که یک روند همگرایی با مطالعات میان رشته ای شروع می شود که نشان از یک ضرورت دارد، و نه یک توطئه.

واقعیت یکپارچه است، وحدت دارد، معرفت و شناخت این واقعیت هم دارای یک منطق وحدت هست، برای اینکه رشته ها متولد شوند، توافق می کنند بر اساس یک پیش فرض هایی برای خود حوزه هایی را تعریف می کنند. تا آنجایی که به تاریخ مربوط می شود ما با تعریفی که حداقل از مکتب آنال به این سو داریم، من مخالف تعریف امر یونیک واحد در تاریخ هستم. اینکه وظیفه مورخ، گردآوری مصالح است مخالفم. با این تعریف، مورخان تبدیل به عمله مهندسان سایر رشته ها می شوند. من با این تقسیم کار مخالفم.

اما معنای این سخن آن نیست که ما نظام مقوله ها و مفاهیمی که از تجربه امروز بشر گرفته شده، یعنی مفهوم سازی نظام های مقوله ای برویم و بر تاریخ سوار کنیم، این می شود کاریکاتور، در حالی که بینش تاریخی می گوید این مفاهیم را به شرطی می توانی استفاده کنی که آنها را تاریخی و هیستوریزه کنیم، مفاهیمی که از رشته هایی مثل جامعه شناسی و علوم سیاست می گیریم، باید هیستوریزه کنیم، در مکتب مارکسیسم بریتانیا، آنالی ها نیز معتقدند مفاهیمی مثل طبقه، ملیت، مفاهیمی که مربوط به جامعه امروز است را نمی توانیم در تاریخ به کار ببریم. ما مفهوم منافع ملی را که محصول دوران شکل گیری nation-state هاست، نمی توانیم به دوران سلجوقی تعمیم دهیم. در تاریخی شدن علوم دیگر و فاصله گرفتنشان از پوزیتیویسم، کسانی مثل برودل، بلوخ، کوزلک و ... که تعریفی نو از تاریخ ارائه دادند و بر رشته های دیگر نیز تأثیر گذاشتند تا رشته های دیگر از آن جزمیت بیرون بیایند و پیوندی بین حال و گذشته ایجاد کردند، دچار آن مکانیک گرایی ساده اندیشانه نشوند.

تاریخ در این تعریف جدید، تاریخ تام است، تاریخ جامعه است، تاریخی که زمانی صرفا با سیاست تعریف می‌شد، و بت‌هایی مثل سیاست، شخصیت و جنگ یا رویداد داشت، امروز قابل قبول نیست. اگر ما تاریخ را تاریخ جامعه بدانیم، در آن صورت جامعه حیطه‌هایی گوناگون دارد، به صورت تحلیلی: حیطه سیاست، اقتصاد، فرهنگ و ... تاریخ اگر شد تاریخ جامعه، در آن صورت سیاست مثل سایر حیطه‌ها، بخشی از امر تام و بشری است تبدیل می‌شود به موضوع تاریخ همان چیزی که کوزلک گفت که تاریخ با موضوعش تعریف نمی شود. به همین دلیل تاریخ نگاری جدید از تاریخ نگاری رویدادی فراتر می‌رود، وقتی شما از تاریخ نگاری رویدادی که مبتنی بر امر یونیک است، بگذریم، در آن صورت است که بحث تفرید و تعمیم به گونه‌ای دیگر تعریف می‌شود. هیچ تفریدی بدون نوعی ساختار تعمیمی امکان ندارد. مثالی که کوزلک در این زمینه می‌زند، مثال پست است، وقتی پست­چی یک نامه برای شما می­آورد این یک امر یونیک است، اما این امر یونیک اتفاق نمی­افتاد، اگر پشت آن ساختار و نهاد پست وجود نداشت.

برخی از همکاران مورخ ما تاریخ را تقلیل می کنند به امر یونیک و وظیفه مورخ را انباشته کردن داده ها. هیچ تاریخی جدای از حال و آینده نیست. ما تاریخمان را مبتنی بر یک فهم هرمنوتیکی از حال و آینده بنا می‌کنیم، گذشته در خود نیست، به همین دلیل ما یک تاریخ نگاری غایی نداریم، به این دلیل که مورخ در «حال»ی است، در افق انتظار آینده ای است، که هر روز نوشته می شود، ما نمی توانیم یک تاریخ نگاری نهایی داشته باشیم در مورد صفویه، یا مشروطه یا... تاریخ با توجه به افق انتظاری است که در هر عصر داریم. تاریخ نگاری در واقع چیزی نیست جز تولید نوعی آگاهی بر اساس افق تاریخی و تجربه زیسته‌ای که مورخ آن را تولید می‌کند.

این استاد دانشگاه گفت قبول دارد که برخی کارها، کارهای کلیشه‌ای بزک کرده است، کارهایی که مورخان از علوم سیاسی و جامعه‌شناسی می‌گیرند و بر کلیشه‌های خود سوار می‌کنند، یا بر عکس علوم سیاسی و جامعه شناسان با حفظ کلیشه هایشان، فکت های گذشته را در آن می ریزند. تیلی می گوید: من مورخ هستم، یا فوکو می‌گوید: من مورخ نظام‌های اندیشه هستم، اما کدام رشته است که از اندیشه‌های فوکو یا تیلی بی‌نیاز باشد.

من معتقدم که البته نباید تاریخ را به سیاست تقلیل داد و علم سیاست را نیز به تاریخ. ولی کدام تاریخ هست که به سیاست نیازمند نباشد، یا کدام سیاست است که به تاریخ نیاز نداشته باشد. به چه دلیل تمام شاهان ایران باستان برای سیاست ورزی خودشان نیازمند تاریخ بودند. خلفای اموی تا خلفای عباسی، تمام خلفا، یکی از کارهایشان مطالعه تاریخ بود، شاهان مدرن اروپا و پس از رنسانس نیز به همچنین. این به این معناست که سیاست نمی‌تواند بی‌نیاز از تاریخ و فهم تاریخی باشد.

نسبت تاریخ کنونی با تاریخ گذشته، بر اساس ضرباهنگ­های تاریخ و فاصله گیری های زمانی دوران های مختلف می تواند متفاوت باشد. در دوران های سنتی که ضرباهنگ تاریخی تولیدی کند است و ما با تداوم و تکرار روبرو هستیم، سیاست می تواند از تجربه گذشته استفاده کنیم، اما وقتی یک گسست روی میدهد، وقتی ضرباهنگ­ها تند می شود و با تحول روبرو هستیم، علمای علم سیاست به روش های دیگری نیاز دارند. آن وقت ما تاریخ را ذیل مقوله عبرت، عناوینی که در تاریخ نگاری سنتی وجود داشت، نمی‌توانیم مطالعه کنیم. هم سیاست مدار و هم عالم علم سیاست که می‌خواهد جامعه امروز خود را بشناسد، باید تاریخ را بداند. یکی از آسیب‌های جامعه امروز ما این است که عده ای از عالمان سیاست یا جامعه شناسان خواستند با توجه تجربه بسیار کوتاه هشت سال اصلاحات و یک تغییر لحظه ای، یک سری احکام کلی را صادر کردند و مشکل اساسی آنها این بود که تاریخ را نمی شناختند.

من معتقدم از منظر نسبتی که باید بین تاریخ و علوم سیاسی برقرار شود، اتفاقا این ارتباط برقرار نشده، عالم سیاست بدون اینکه مفاهیم سیاست را هیستوریزه کند، شروع به تحلیل می کند، شما اگر مفاهیم خود را هیستوریزه کنید، آن وقت است که اگر بخواهید سیاست امروز را بشناسید، دچار کوتاه بینی نمی شوید، دچار تحلیل هایی نمی شوید که هنوز پنج سال نگذشته ابطالش ثابت می شود.

علم سیاست اگر بخواهد روشنگر باشد، حتما نیازمند مطالعه تاریخی است، ولی این بینش تاریخی به معنای تلنبار کردن تاریخی نیست، همانطور که مورخان نیازمند مقوله های سیاست هستند، به شرطی که این مفاهیم هیستوریزه شود. به طور مثال پولانی با وجود تعلق خاطری که به مارکس دارد، می‌داند استنتاج های مارکس در قرن نوزدهم را به جوامع گذشته تعمیم داد، نمی‌توان ساختار جوامع مدرن را به جوامع سنتی پیشامدرن تعمیم دهد.

مشکل امروز ما تئوری زدگی است

دلاوری با اشاره به اینکه نه تاریخ و نه سیاست نه در هستی شناسی و نه در حوزه مطالعاتی را نمی‌توان از هم تفکیک کرد، گفت: بحث من درآمیختگی این دو مقوله نبود، اینها قابل تفکیک نیستند. بحث من این است، که همین سنت­ها دست کم مکتب آنال چقدر در تاریخ نگاری ایرانی دیده می شود، یا حتی قدیمی تر، مکاتب انگلیسی؟ اگر تاریخ نگاری ایران از 1850 تا کنون مرور کنیم، آیا مطالعات تاریخی است یا دغدغه های سیاسی؟ دغدغه های سیاستی و نه مطالعات سیاسی. سؤال من این است ردپای کدام یک از مکاتب تاریخ نگاری مدرن در تاریخ نگاری ایرانی دیده می شود؟

اساس تحلیل تاریخی، تمپرالیته است. تحلیل تاریخی چیست؟ ثبت حوادث؟ البته ممکن است که ما در حین ثبت وقایع تحلیلی را منعکس کنیم. آثار ناخواسته نوعی از تاریخ نگاری سنتی، تحلیل و تبیین سلسله حوادث است. اما آیا نویسنده اسلوب خاصی دارد، آیا این چارچوب را دارد که زمان بندی را تبیین کند؟ در یک دوره کوتاه یا دراز مدت؟ کدام یک از مطالعات تاریخی در ایران به همه ابعاد و مسائل از جغرافیا تا ذهنیت فردی، سبک زندگی محلی و ... پرداخته و در قالب تحلیل تاریخی ارائه داده اند؟ روح تحلیل تاریخی تمپرالیته است، ما در تاریخ فقط زمان ها را نباید ببینیم، در تحلیل تاریخی ما با جامعه و فرهنگ و ... سر و کار داریم، اما هر کدام از اینها روند خاص خود را دارند، تحلیل تاریخی در اینجا اصالت خود را نشان می دهد، اما آثار این نگرش ها در مطالعات تاریخی ایران کجاست؟ مشکل امروز اینجاست که اگر مطالعات تاریخی در ایران یک روز سیاست زده و ایدئولوژی زده بود، امروز رو به تئوریزه زده شدن است. همین که تئوری­ها را می­فهمیم، فکر می­کنیم مشکلات را درک کرده­ایم. ما با توجه به تجربه زیسته جمعی مان می توانیم به کوزلک ایرانی تبدیل شویم. کوزلک تاریخ دو سده اخیر آلمان را می فهمد و درک می کند.

اینکه کوزلک را بخوانیم، و به کار ببندیم، توصیه خوبی است، اما این آسیب را دارد که دچار بازی های زبانی بی فایده شویم، مشکل این صحبت ها تئوری زدگی است.

ما دلواپسیم

حسن حضرتی عضو هیأت علمی گروه تاریخ دانشگاه تهران، با ابراز نگرانی از به فراموشی سپردن موضوع تاریخ، گفت: من معتقدم مهم ترین رسالت رشته تاریخ تولید فکت است، اگر این را به حاشیه ببریم دانش تاریخ را از اصالت انداخته ایم، اصرار بر نظریه پردازی در دانش تاریخ، تولید فکت در دانش تاریخ را از موضوعیت انداخته ایم و موضوع اصلی دانش تاریخ به فراموشی سپرده می شود. و هیچ دانش دیگری نیست که به تولید فکت در گذشته بپردازد.

سوال من این است تأکید بر تولید فکت، عمله دانستن مورخان نیست، ارباب دانستن آنان است، اگر قرار باشد فکت و نظریه همدیگر را تأیید یا رد کنند، این فکت است که می تواند نظریه را رد کند، نظریه نیست که فکت را نقض می کند. وقتی مورخ فکت را ارائه می کند، عمله نیست، ارباب کسانی که نظریه تولید می کند. اگر اینهمه بر نظریه تأکید کنیم، آیا رسالت اصلی دانش تاریخ را کنار بگذاریم. اگر پاسخ مثبت است که مرگ رشته تاریخ فرا رسیده است، اگر جز این است، آیا راهی به جز رفتن به سوی مطالعات میان رشته ای وجود دارد؟ ما باید حوزه های مطالعاتی جدید مطرح کنیم.

نکته دیگر این است، اگر حوزه های مطالعاتی تاریخ عوض شود، باز هم ماهیت رشته تاریخ که عوض نمی شود، تفاوتی که میان ما و عالمان علم سیاست هست، یک نمونه بارزش در ترجمه ایست که دکتر بشیریه از اثر برینگتون مور ارائه داده اند، ایشان فصل آخر کتاب را در ترجمه فصل اول آورده اند، فصل نظریه را که آخر کتاب است، به اول کتاب منتقل کرده است، چرا چون استاد علوم سیاسی است، فکر می کند اول باید نظریه بیاوریم و بعد فکت را بر آن سوار کنیم. در حالی که اثر برینگتون مور جامعه شناسی تاریخی نیست، علوم سیاسی نیست، تاریخ جامعه شناختی انجام داده است. اول فکت ارائه کرده، توصیف کرده و در انتها نظریه ای ارائه کرده و گفته می توان این فکت ها را در این نظریه ریخت.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها