او در سالهای گذشته چند آلبوم را با خوانندگان مطرحی چون محمد معتمدی و سالار عقیلی منتشر و همچنین تکنوازی کمانچه را در قالب آلبومی به نام «راوی» منتشر کرده است.
این نوازنده جوان که به موسیقی ایرانی پایبندی خاصی دارد، ساز ایرانی را در چارچوبهای موسیقی ایرانی مینوازد. کامور که از کودکی با موسیقی مانوس بوده، این انس مداوم بر دیدگاههای او درباره موسیقی هم تاثیر گذاشته است. با او درباره این دیدگاهها به گفتوگو نشستیم.
علاقه شما به موسیقی از چه زمانی آغاز شد؟
اشتیاق نخستینم به موسیقی با شنیدن نوای ساز پدرم در من شکل گرفت. ایشان نوازنده بودند و وقتی ساز میزدند همیشه تحت تاثیر قرار میگرفتم. فکر میکنم از سال 1370 بود که فعالیت در عرصه موسیقی را آغاز کردم و بعدها با استادان موسیقی که در رده جدی نوازندگی و آهنگسازی فعالیت میکردند کارم را ادامه دادم، البته ارتباط مستمر من در کمانچه نوازی با آقایان اردشیر کامکار، علیاکبر شکارچی و سعد فرج پوری بود که همچنان ادامه دارد.
شما تهران زندگی نمیکردید؟
نه. من در نیشابور زندگی میکردم.
ارتباط شما با تهران چگونه بود؟
ماهی دوبار به تهران میآمدم و در کلاسهای موسیقی شرکت میکردم. البته میتوانم بگویم تا سالهای 78 ـ 77 موسیقی برایم تنها ذوق و علاقه بود و در این حد خلاصه میشد که با اشتیاقی وصفناشدنی نزد استادانم بروم و مشق کمانچه کنم.
و از چه زمانی موسیقی برایتان جدی شد؟
با ورودم به دانشگاه در سالهای 80 ـ 79 بود که برای ادامه کارم به تهران نقل مکان کردم و موسیقی برایم ورای عشق و علاقه به یک هدفی تبدیل شد که زندگیام را تحتتاثیر قرار داد. از این مرحله بود که سعی کردم با گروههای جدی چون عارف و شیدا و بزرگانی چون پرویز مشکاتیان و محمدرضا لطفی کار کنم. بعد وقتی وارد مقطع کارشناسی ارشد شدم موسیقی برایم جدیتر هم شد و رابطهام با محمدعلی کیانینژاد، ناصحی و داریوش پیرنیاکان شکل گرفت و کمکم با گروههای مختلفی کار کردم.
این کار کردن با گروههای مختلف بر اساس یک علاقه پیش رفت یا نیاز؟
گفتم موسیقی برایم به هدف تبدیل شده بود. وقتی چیزی برای آدم به هدف تبدیل شود دوست دارد از منبعی اثر بگیرد و بتواند اثر بخشی هم داشته باشد. طبعا از اینجاست که این اشتیاق پیش آمد که من بخواهم با گروههای مختلف کار کنم، اما گروهها و بزرگانی که تاریخ سازند، توان اثرگذاری را دارند و بر اساس همین اشتیاق بود که با پیشکسوتهای دوره خودم کار کردم.
و پس از کسب این تجربهها یک گروه را هم شکل دادید.
البته این اتفاق طی سالهای اخیر رخ داد و من سعی کردم تجربهها و داشتههای شخصی ام را در قاب گروهی به نام سروشان پیاده کنم که حاصلش آلبومهای «سبوی تشنه» با صدای سالار عقیلی و «سراسرمه» با صدای محمد معتمدی بود.
کار بعدیتان هم توفیق بزرگتری برایتان رقم زد.
ممنونم از لطف شما. آلبوم «سراسرمه» با صدای محمد معتمدی را خیلیها دوست داشتند. «راوی» هم آلبوم بیکلامی بود که سال گذشته منتشر شد و میتوانم بگویم بازخوردهای خوبی هم داشت. در حال حاضر نیز مشغول ضبط آخرین قطعات از آلبوم جدیدی با محوریت کمانچه هستم که بزودی خبر انتشار آن را در اختیار دوستان خواهم گذاشت و فکر میکنم این آلبوم جدید، فصل تازهای را در کمانچهنوازی ایران رقم خواهد زد.
فکر میکنم بهتر است کمی هم درباره این بگویید که چرا کمانچه را بهعنوان ساز اصلیتان انتخاب کردید.
من در دوران کودکی بهدلیل این که پدرم ساز سنتور مینواخت با این ساز آشنا شدم و نواختن آن را آغاز کردم. مدتی بعد یعنی در سال 69 ـ 68 با ساز ویلون آشنا شدم و سال 70 به توصیه استادانی که اطرافم بودند به سراغ کمانچه رفتم. البته آن سالها کمانچه خیلی غریب و کمرنگتر از حالا بود. شاید ما تنها چند استاد نامی داشتیم که کمانچه کار میکردند. مانند امروز نبود که فضای کمانچه فضای خاصی باشد و دیده شود.
استادان چرا شما را به نواختن کمانچه تشویق کردند؟
ویلون و کمانچه نوازی ایرانی خیلی به هم نزدیک هستند. تفاوت در شیوه بیان آن است. من با ویلون آشنا بودم و میتوانستم از پس این کار برآیم، اما برایم خوشایندتر بود که سازی را بنوازم که بخشی از فرهنگ ملیام است. کمانچه ساز سخت و چموشی است و کنار آمدن با آن دشوار. نبود متد خاص و شیوهای راهبردی برای این ساز، کار با آن را نیز سختتر کرده اما در هر صورت خوشحالم که امروز در شرایطی هستیم که کمانچه را انتخاب کردهام.
وقتی یک ساز در حال نزدیکشدن به قلههای خودش است قطعا در مسیر خود فراز و نشیبهایی هم دارد. شما این مسیر را چگونه ارزیابی میکنید؟
تکنیکهای نوازندگی ساز کمانچه نسبت به ده سال قبل خیلی افزون شده است. افقهای جدیدی پیش آمده و نوازندگان جوان در سنین پایینتر واقعا خوب کمانچه میزنند. نمیخواهم به کسی جسارت کنم، اما وقتی مرور میکنیم میبینیم در مقایسه با قبل، امروز محتوا کمتر شده است و رنگآمیزی بیشتر. در حالی که معنی اصل داستان است. برخی با کمانچه قطعات غیر ایرانی مینوازند، افق موسیقی ما در کشور چه کم دارد که باید بیرون از فضای فرهنگی خودمان دنبال حقیقت بگردیم. به قول بیدل: در خانه آنچه گم شد بیرون در مجویید. امروز اتفاقات خوبی در کمانچهنوازی میافتد، اما در جاهایی نیز بیراهه رفته است که این به کمانچه معطوف نمیشود. امروز موسیقی ایران در چنین دامی گرفتار شده است.
این بیراههای که شما میگویید در عرصههای دیگر هنری هم دیده میشود. اساسا بیراههها از کجا شروع میشوند؟
بیراههها از زمانی شروع میشوند که هر کسی میخواهد مسیر شخصی خود را شروع کند، البته نباید از این حرف برداشت اشتباه شود. خلاقیت و ابتکار در هیچ هنری چیز بدی نیست، اما حرف شخصی باید بنمایهای داشته باشد تا بتواند در مسیر درست حرکت کند. به نظر من قاضی هر هنرمندی در درجه اول خودش است و باید از چارچوب آگاهی بگذرد تا مانا شود.
هنرمند چگونه میتواند خودش را قضاوت کند؟
هنرمند باید پیشینه خود را بشناسد و تاثیری را که از جامعه میگیرد در آثارش منعکس کند. تیزهوشی، بخشی از هنر هنرمند به حساب میآید و هنرمند حساس و باهوش میتواند قاضی خوبی باشد.
یعنی بر اساس قضاوت مخاطبانش درباره کارش قضاوت کند؟
این موضوع بخشی از قضاوت او را تشکیل خواهد داد. ارتباط هنرمند با مردم ارتباطی دوسویه است و هر دو باعث رشد و تکامل یکدیگر میشوند. در این تعریف اصلا قائل به دستهبندی مخاطب به خاص و عام نیستم و مقصودم تمامی افرادی است که میتوانند مخاطب آثار ما باشند، چرا که هنر بخشی از زندگی مردم و مردم بخشی از زندگی و احساس هنرمند هستند.
وقتی از مخاطب عام حرف زده میشود همیشه این دیدگاه وجود دارد که او نسبت به کار، درک هنری کمتری خواهد داشت. شما این تعریف را نمیپذیرید؟
به نظر من، منظور از عوام کسانی هستند که کارشان موسیقی نیست. من هم نسبت به یک نانوا در عرصه شغلی او عوام هستم. اما همانطور که من باید از کیفیت نان او راضی باشم او هم باید از شنیدن موسیقی من لذت ببرد.
شما درباره تجربههایی که گاه به بیراهه میروند هم حرف زدید. ما از قرنهای متمادی که موسیقی در کشورمان وجود داشته تنها بخش کوچکی را در اختیار داریم. به نظر شما اگر ما از این قرنهای متمادی پیشینه صوتی داشتیم وضع موسیقی مان بهتر نبود؟
نواهایی که امروز در آرشیو موسیقی ایران موجود است به حدود صد تا 150 سال اخیر برمیگردد که البته پیشینه چندان بدی هم نیست، اما خب در مقایسه با برخی دیگر از هنرها، درباره نبود این پیشینه تا حد زیادی حق با شماست. اگر ما سفالینه را در ایران بررسی کنیم میبینیم اطلاعات زیادی درباره آن داریم. دل خاک را که بشکافیم میبینیم سفالینههای 1500 سال پیش هم وجود دارند. یا تاریخ فرش ایرانی را میشود از 6000 سال پیش تا امروز مرور کرد، اما موسیقی را باید سینه به سینه جستجو کرد. ردیف، تمام موسیقی ایران نیست در حالی که اشتباه برخی از ما این است که فکر میکنیم تمام موسیقی ایران در ردیف جمع شده است. گاه موسیقی را از دیوارهای ترکخورده بم باید شنید و گاه از نقشهای ویران تخت جمشید، اما هر چه هست نهفته در دل این خاک است و فقط باید آن را شنید.
پس ردیف چیست؟
ردیف یک بخش کوچک و یک اتود و متد از موسیقی ایرانی است. ما انواع موسیقیها را داریم، از جمله موسیقی نواحی، روحوضی، زورخانهای، عروسی و مرثیه. میبینیم در دورهای موسیقی ما معطوف به تعزیه بوده است. یک دوره دیگر فقط در جشنها مطرح بوده، دورهای دیگر در دربار پادشاهان و بعضی دورهها هم موسیقی فقط در بخش زورخانهای فعال بوده که امروز این همه نگرش در مجموعهای به نام ردیف جمعآوری شده و در واقع باید ردیف را نقش مایهای از موسیقی بزرگ ایران نامید.
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد